با زنبارگی پیامبر اسلام بیشتر آشنا شوید ۴۲

سرآغاز:

آخوندها و  بیضه داران اسلام همیشه تلاش کرده اند که از پیامبر اسلام و امامان چهره هایی انسانی، روحانی، پر از تقوی و پرهیزکاری وسمبل و نمونه فرا بشری بسازند و در مغز مردم ساده دل و ناآگاه فرو کنند. آنچنان که یک زن و مرد مسلمان ایرانی، پیامبر و امامان را افرادی عیسی رشته و مریم بافته و فوق انسان در ذهن خود تصور می کنند. تا جایی که برای هر مشکل و مسأله زندگی خود دست به دامن مردگان عرب شده، و حتی آخوندهای حیله گر، زنباره و چشم ناپاک را افرادی صالح و قابل اطمینان میدانند و سفره دل را برای آنان باز می کنند و همه گونه اسرار و گرفتاری های خانودگی را بااطمینان خاطر در اختیار آخوندهای کلاش و جل پشت می گذارند.

شستشوی مغزی و گمراه کردن زنان

همین اطمینان نادرست و روی آوردن به آخوند ها موجب گردیده که زنان در برابر شیادان دین به آسانی تسلیم شده و بعنوان صیغه و یا زنهای چندگانه مورد تجاوز آنان قرار گیرند. روشی که پیامبر اسلام، علی ابن ابیطالب و ده تن از امامان دیگر (آخوندهای هرزه)، در گمراه کردن و جذب زنان داشتند. آنان در زنبارگی در تاریخ نمونه اند و آخوندها به ویژه آخوندهای شیعه نیز همان راه و روش را از چهارصد سال پیش تا کنون پیاده  کرده اند. نمونه زنده آن، آخوندهای از زمان آغاز انقلاب شوم اسلامی سال ۵۷ تا به امروزند که دست و بالشان بر روی ناموس مردم ایران دراز شده و هزاران دختر و زن چشم بسته را به عنوان زن عقدی، و یا صیغه ( جنده گری اسلامی) گمراه نمودند و در خدمت زنبارگی خود درآوردند.

در نقاشی، محمد را در حالی که دو تا از زنانی را که به زور تصاحب کرده است را در کنار خود دارد مشاهده می کنید. محمد سراسر زندگی اش را در پی هوس بازی ها و شهوت رانی های بی انتهایش گذراند و امروزه به عنوان مقدس ترین فرد دنیا در نزد مسلمین خردباخته پرستیده می شود، چگونه چنین انسان زنباره ای که توانایی استقامت در برابر امیال جنسی اش را ندارد می تواند پیام آوری از جانب خدا باشد؟

در نقاشی، محمد را در حالی که دو تا از زنانی را که به زور تصاحب کرده است را در کنار خود دارد مشاهده می کنید. محمد سراسر زندگی اش را در پی هوس بازی ها و شهوت رانی های بی انتهایش گذراند و امروزه به عنوان مقدس ترین فرد دنیا در نزد مسلمین خردباخته پرستیده می شود، چگونه چنین انسان زنباره ای که توانایی استقامت در برابر امیال جنسی اش را ندارد می تواند پیام آوری از جانب خدا باشد؟

شرح زنبارگی محمد

تاریخ نشان می دهد که محمد بن عبدالله، بطور چشمگیری در روابط جنسی اش تنوع طلب بوده است. به گفته “علی بن برهان الدین حلبی” در کتاب سیره حلبیه، جلد ۳ صفحه ۴۵۳:

محمد از ۳۰ زن در زندگی اش خواستگاری کرد!. البته خواستگاری لفظی است که نویسنده بکار برده است ولی حقیقت آن است که او این زن ها را به زور تصرف کرده و از آن ها کام دل می گرفته است!.

یکی از بزرگترین نقطه ضعف های اخلاقی پیامبر اسلام، زنباره بودن و هوسرانی وی بوده است، این ضعف تا به حدی پر رنگ و زننده می باشد که جایگاه محمد را از یک مصلح اجتماعی و الگوی اخلاقی در اندیشه هر انسان منصف و واقع بینی به یک فرد زنباره و هوسران تقلیل میدهد. اسلامگرایان بسیار کوشیده اند تا چهره محمد را با دروغ های تاریخی و ادعاهای بی پایه خود از این اتهام تمیزی دهند و ازدواج های او را و زن بارگی اش را با دلایل و استدلال های مضحک توجیه کنند.

در مورد ستم و ظلم فراوان به زنان در آیین اسلام سخنهای بسیاری رفته است ، اگر انسانی بخواهد دلیل این تحقیر ها را بازرسی کند براستی باید زندگی خود پیامبر اسلام و رفتار و نگرش او نسبت به زنان را دنبال کند. کلمه زن در دیدگاه محمد جز حجمی که اطراف دستگاه تناسلی مونث قرار گرفته است، بار دیگری نداشته است، نفش زنان در زندگی محمد جز تنها ماشین های سکس و یا مستخدم و فرمانبر نبوده است. زنان محمد براستی کشتزارهایی بوده اند که محمد از هر دری بداننها وارد میشده است (سوره نساء آیه ۳۴).

در مورد ستم و ظلم فراوان به زنان در آیین اسلام سخنهای بسیاری رفته است ، اگر انسانی بخواهد دلیل این تحقیر ها را بازرسی کند براستی باید زندگی خود پیامبر اسلام و رفتار و نگرش او نسبت به زنان را دنبال کند. کلمه زن در دیدگاه محمد جز حجمی که اطراف دستگاه تناسلی مونث قرار گرفته است، بار دیگری نداشته است، نفش زنان در زندگی محمد جز تنها ماشین های سکس و یا مستخدم و فرمانبر نبوده است. زنان محمد براستی کشتزارهایی بوده اند که محمد از هر دری بداننها وارد میشده است (سوره نساء آیه ۳۴).

ظلم و ستم به زنان در اسلام

در مورد ستم و ظلم فراوان به زنان در آیین اسلام سخنهای بسیاری رفته است ، اگر انسانی بخواهد دلیل این تحقیر ها را بازرسی کند براستی باید زندگی خود پیامبر اسلام و رفتار و نگرش او نسبت به زنان را دنبال کند. کلمه زن در دیدگاه محمد جز حجمی که اطراف دستگاه تناسلی مونث قرار گرفته است، بار دیگری نداشته است، نفش زنان در زندگی محمد جز تنها ماشین های سکس و یا مستخدم و فرمانبر نبوده است. زنان محمد براستی کشتزارهایی بوده اند که محمد از هر دری بداننها وارد میشده است (سوره نساء آیه ۳۴).

سوره احزاب آیه ۲۸

نکته جالب دیگر این که محمد برای آن که بتواند زنها را بهتر و آسانتر به دام خود بیاندازد و از آنان کام دل بگیرد. در نقش الله در آمده و در کتاب تازی نامه که از ابداعات و اختراعات خودش است از جانب الله فرمان می دهد:

“یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا

ای پیامبر ، به زنانت بگو : اگر خواهان زندگی دنیا و زینتهای آن ، هستیدبیایید تا شما را بهره مند سازم و به وجهی نیکو رهایتان کنم ،”

آیه۵۱ سوره احزاب:

همان الله ساخته و پرداخته ذهن مالیخولیایی محمد در آیه ۵۱ سوره احزاب به محمد توصیه می کند:

“تُرْجِی مَن تَشَاء مِنْهُنَّ وَتُؤْوِی إِلَیْکَ مَن تَشَاء وَمَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْکَ ذَلِکَ أَدْنَى أَن تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَلَا یَحْزَنَّ وَیَرْضَیْنَ بِمَا آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمًا

از زنان خود هر که را خواهی به نوبت مؤخردار و هر که را خواهی با خود، نگه دار و اگر از آنها که دور داشته ای یکی را بطلبی بر تو گناهی نیست در این گزینش و اختیار باید که شادمان باشند و غمگین نشوند و از آنچه همگیشان را ارزانی می داری باید که خشنود گردند و خدا می داند که در دلهای شما چیست و خداست که دانا و بردبار است.”

این قرآن است که از آن نور پخش می شود. گویا لامپی در آن کار گذاشته اند که نور می دهد. ماشاالله این اسلام عربستانی سرتا پا نور است. همه چینز و همه جا با نور ختم می شود. در این تبلیغ نوشته شده که هنه ما باید الله را پرستش کنیم، قربان او برویم که ما را راهنمایی کرده!. نخست آن که این الله چقدر عقده ای است که همه را وادار می کند که از او تعریف کنند و او را ستایش نمایند. دیگر این که کجا و چگونه این الله ما را راهنمایی کرده؟ ما که چیزی ندیدیم. سالی ۶ میلیون در افریقا میمیرند و الله از آن بی خبر است.

این قرآن است که از آن نور پخش می شود. گویا لامپی در آن کار گذاشته اند که نور می دهد. ماشاالله این اسلام عربستانی سرتا پا نور است. همه چینز و همه جا با نور ختم می شود. در این تبلیغ نوشته شده که هنه ما باید الله را پرستش کنیم، قربان او برویم که ما را راهنمایی کرده!. نخست آن که این الله چقدر عقده ای است که همه را وادار می کند که از او تعریف کنند و او را ستایش نمایند. دیگر این که کجا و چگونه این الله ما را راهنمایی کرده؟ ما که چیزی ندیدیم. سالی ۶ میلیون در افریقا میمیرند و الله از آن بی خبر است.

شکنجه گری، زنبارگی و برده داری محمد

محمد از شکنجه اسیران باکی نداشت و نیز که در پایان هر غزوه ای زنان اسیر شده را بین خود و مسلمین چون مال و املاک تقسیم کند.یه نمونه ای از آن توجه فرمایید:

در پایان جنگ خیبر و فتح قلعه های یهودیان، به دستور پیامبر باقیمانده بنی نضیر و دیگر یهودیان کشته شدند شخصی بنام کنانه بن ربیع را اسیر کردند که گویا گنجهای پنهان شده بنی نضیر نزد وی بود. او را اسیر نزد پیامبر بردند و پیامبر از محل گنج پزسید و کنانه انکار کرد. پس یهودی دیگری را آوردند و او گفت :امروز کنانه را دیدم که برفلان خرابه می گذشت.پیامبر گفت : اگر گنج نزد تو بود آیا تو را بکشم؟ و کنانه گفت بکش!.

پیغمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیغمبر از باقیمانده‌ی آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، پیغمبر او را به زبیر بن عوام سپرد و گفت: “عذابش(شکنجه‌اش) کن تا آنچه را پیش اوست بگیری” و زبیر چنان با مشت به سینه‌ی او کوفت که نزدیک بودجان بدهد. آنگاه پیغمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادرش او را گردن بزند…..( تاریخ طبری صفحه۱۱۴۵)

زنان دیگر زیرر بار ظلم و ستم نمی روند. چه این ستم از جانب حکومت برآنان تحمیل شود و چه از سوی مردان خودکامه

زنان دیگر زیرر بار ظلم و ستم نمی روند. چه این ستم از جانب حکومت برآنان تحمیل شود و چه از سوی مردان خودکامه

فساد جنسی محمد

همسر کنانه بن ربیع (توضیح بالا)  زنی زیبا بوده است که وی را اسیر می کنند و بلال او را از روی اجساد پدر و همسرش کنانه رد می کند تا به پیامبر برسد. دختر عم او فریاد و شیون بسیار می نموده است و پیامبر می گوید: ” این شیطان را از پیش من ببرید” دقت کنید که پیامبر بعد از دیدن تن نیمه عریان صفیه از گفته خود بر می گردد  و دستور می دهد زن نگون بخت را پشت سر او جای دهند ومحمد ردای خود را بر تن وی گذاشت و مسلمین متوجه شدند که پیامبر صفیه را بهر خود برداشته است. صفیه بلافاصله به گروه زنان بی شمار محمد پیوست.مسلمانان در توجیه این ازدواج سریع افسانه هایی آورده اند که صفیه ژمان اسارت در عادت ماهیانه بوده و با دیدن پیامبر دوره اش به اتمام رسیده، پس پیامبر عده را نگه داشته اند!

در این ویدیو آخوند شارلاتان و بی فرهنگی تلاش می کند تا همه زنبارگی و شهوترانی مهمدابن عبدالله را ماله کشی کرده و با هزار  دوز و کلک برای همه هوسرانی های او  دلیل و برهانی بیاورد. کلاهی که آخوندهای شیعه از ۴۰۰ سال پیش تا کنون بر سر مردمان ساده دل و ناآگاه کشورمان گذاشته و همچنان بر ناموس ملت ایران دست بنام صیغه و عقد کردن دست درازی می نمایند. براستی، باید گفت نفرین و لعنت بر این شیادان هاکم بر سرنوشت میهنمان.

ازدواج با دختر بچه ای بنام عایشه

محمد با عایشه دختر ابوبکر صدیق (افقه نساء العالم)، که بیش از ۷ سال نداشت، ازدواج کرد و در سن۹سالگی با او وقتی خود۵۳ سال داشت همبستر شد، این ازدواج پدوفیل (بیماری روانی و انحراف جنسی کودک آزاری، بچه بازی) بودن محمد را نشان میدهد. علاقه محمد به عایشه تا جایی بود که وقتی زینب عایشه را محکوم به زنا با صفوان کرده بود، محمد از طرف الله آیاتی آورد تا عایشه را برائت کند.

فرتور دسته ای از زنان مسلمان را نشان می دهد. ایشان در زمستان و تابستان، در گرما و سرما، همین چادر-چاقچور های زشت را بر تن دارند. به راستی آیا کمترین رابطه و شباهتی میان ایشان با انسان های قرن ۲۱ وجود دارد؟ آیا این زنان سمبل عقب افتادگی و بی خردی و همچنین مثال بارزی برای نشان دادن زن ستیزی اسلامی نیستد؟

فرتور دسته ای از زنان مسلمان را نشان می دهد. ایشان در زمستان و تابستان، در گرما و سرما، همین چادر-چاقچور های زشت را بر تن دارند. به راستی آیا کمترین رابطه و شباهتی میان ایشان با انسان های قرن ۲۱ وجود دارد؟ آیا این زنان سمبل عقب افتادگی و بی خردی و همچنین مثال بارزی برای نشان دادن زن ستیزی اسلامی نیستد؟

تازی نامه در خدمت محمد

آنچنان که گفته شد محمد برای آزاد و بی سر و خر ماندن در زنبارگی و هوسرانی های خود تازی نامه ای نوشت که در آن الله اختراعی او بتوامد بهتر و آسانتر راهها را برای او باز کند. چند نمونه از این آیات فرمایشی محمد در تازی نامه بدین شرح است:

۱ حضرت محمد  می تواند بیش از ۴ زن عقدی  داشته باشد. (قران .آیه ۵۰ سوره احزاب)

۲ حضرت محمد میتواند هر زن مومنه ای که خود را بدون مهریه و شهود به او ببخشد و حضرت محمد هم به ازدواج با او مایل باشد را بعنوان همسر بپذیرد. (قران .آیه ۵۰ سوره احزاب) 

 ۳ حضرت محمد ، نوبت همخوابگی با زنانش را بهر نحوی که صلاح بداند میتواند تنظیم و یا مقدم و موخر سازد. (قران .آیه ۵۱ سوره احزاب)

۴ زنان حضرت محمد از نوبت همخوابگی  که حضرت محمد برای آنان قائل میشود، باید که محزون نباشند. (قران .آیه ۵۱ سوره احزاب)

۵ پس از وفات حضرت محمد، کسی نمی تواند با زنان حضرت محمد ازدواج نماید . (قران .آیه ۵۳ سوره احزاب)

۶ زنان حضرت محمد، باید در خانه هایشان بنشینید و مانند روزگار جاهلیت آرایش و خودآرایی نکنند . (قران .آیه ۳۳ سوره احزاب)

۷   هر کس از زنان حضرت محمد، مبادرت به کار زشت آشکارى کند عذابش دو چندان خواهد بود . (قران .آیه ۳۰ .سوره احزاب)

۸ حضرت محمد، نسبت به سایر مومنان برتری خواهد داشت. (قران .آیه ۶ سوره احزاب)

۹ حضرت محمد، میتواند با دختران عموی و دختران عمه‏  و دختران دایى  و دختران خاله ‏اش که با حضرت محمد از وطن خود هجرت کردند، ازدواج کند. (قران .آیه ۵۰ سوره احزاب)

۱۰ هر کس از زنان حضرت محمد، الله و رسولش را فرمان برد و کار شایسته کند پاداشش را دو چندان می ‏دهیم. (قران .آیه ۳۱ سوره احزاب)

۱۱ حضرت محمد از رعایت عدالت و شناختن حق تساوی برای زنان خود معاف است. (قران .آیه ۵۱ سوره احزاب)

۱۲ زنان حضرت محمد، از انچه به ایشان عطاء می شود ( نفقه ) باید همه خشنود باشند. (قران .آیه ۵۱ سوره احزاب)

۱۳ هرگاه کسی از زنان حضرت محمد متاعی می طلبد باید که از پشت پرده با آنان صحبت کنند. (قران .آیه ۵۳ سوره احزاب)

زنان محمد

شماری از زنان عقدی محمد اینگونه بوده اند:

۱– خدیجه:  دختر خویلد بانوی متشخص و متمکنی که سومین شوهر او حضرت محمد بود. 

۲- سوده : دختر زمعه و بیوه سکران بن عمرو که از مسلمانان حبشه بود.

۳- عایشه : دختر ابوبکر صدیق که در ۷ سالگی نامزد شد و در ۹ سالگی به همبستری پیامبر درآمد.

۴- ماریه قبطیه : که از مصر برای حضرت محمد هدیه فرستاده بودند.

۵- حفصه:  دختر عمر بن الخطاب که پس از بیوه گی به حرمسرای محمد منتقل شد.

۶- زینب : دختر جحش که قبلا زن زید بن الحارث پسر خوانده محمد بود.

۷- جویریه:   دختر حارث بن ابو ضرار رئیس قبیله بنی مصطلق و زن مسافع بن صفوان که جزو غنایم و اسرای قبیله بنی مصطلق نصیب محمد شد.

۸- ام حبیبه:  دختر ابو سفیان وخواهر معاویه و بیوه عبداله بن جحش که در حبشه مرده بود.

۹- صفیه:   دختر حی بن اخطب (یهودی) و زن کنانه بن ربیع که از روسای خیبر بود.

۱۰- میمونه :  دختر حارث الهلا لیه خواهر زن ابو سفیان و عباس بن عبد المطلب و خاله خالد بن ولید.

۱۱- فاطمه:  دختر سریح . ۱۲- هند:  دختر یزید . ۱۳- اسماء:  دختر سیاء . ۱۴- زینب:  دختر یزید . ۱۵- هبله:  ، دختر قیس و خواهر اشعث . ۱۶- اسماء: دختر نعمان . ۱۷- فاطمه: دختر ضحاک .

۱۸- ام سلمه : دختر بنی امیه که بیوه یک مرد مسلمان بود که در جنگ احد کشته شد.

۱۹- ریحانه:  که از اسرای بنی قریظه و سهم پیامبر از غنایم بود.

۲۰- ام شریک: دوسیه او یکی از ۴ زنی است که خود را به پیامبر بخشیده بود.(هبه کرده بود)

و اما، زنبارگی علی پیشوای شیعیان

علی ابن ابیطالب هم از نظر زنبارگی و تولید مثل زیاد دست کمی از محمد نداشت. در حقیقت آخوندهای کشورمان که همگی در شهوت رانی و زن ستیزی نمونه و سرآمد همه هستند، آموزش این کارها را از تازی نامه اختراعی محمد، زنبارگی و زن ستیزی او و پسر عمویش علی ابن ابیطالب فراگرفته اند.

به نوشته محمد بن جریر طبری، “علی جمعاً ۹ زن رسمی،  ۱۴ پسر و ۱۷ دختر  داشت. زنان او  عبارتند از: فاطمه دختر محمد، خوله دختر جعفر، لیلی دختر مسعود، ام البنین دختر حزام، اسماء دختر عمیس، الصهبا ام حبیب دختر ربیعه، امامه دختر ابی العاص، ام سعید دختر عروه، محیاه دختر امری.”

علاوه بر آن ها، وی کنیزانی نیز داشت، و چند تن از دختران وی از این کنیزان زاده شده‌اند: ام هانی، میمونه، زینب صغری، رمله صغری، ام کلثوم صغری، فاطمه، امامه، خدیجه، ام کرام، ام سلمه، ام جعفر، جمانه، نفیسه. (۱)

این صحیح ترین فرتور علی ابن ابی طالب است که در موزه فرانسه موجود است. علی همان رلی برای پیامبر داشت، که خلخالی برای خمینی. علی سرتاسر عمرش را به کشتن دیگران گذارند. هنگام مرگش او را شبانه به خاک سپردند تا مورد حمله دشمنان بسیار زیادشان قرار نگیرند. زیرا علی دوستی در جهان نداشت. این است دروازه علم و دانش برای شیعیان ایران.

این صحیح ترین فرتور علی ابن ابی طالب است که در موزه فرانسه موجود است. علی همان رلی برای پیامبر داشت، که خلخالی برای خمینی. علی سرتاسر عمرش را به کشتن دیگران گذارند. هنگام مرگش او را شبانه به خاک سپردند تا مورد حمله دشمنان بسیار زیادشان قرار نگیرند. زیرا علی دوستی در جهان نداشت. این است دروازه علم و دانش برای شیعیان ایران.

علی همچنین با پسرش حسن اینگونه وصیت می‌کند:

هر یک از کنیزانم را که با آنان بوده‌ام و از من فرزندی آورده یا آبستن می‌باشد به فرزند خود ملحق کنند، و بابت بهره ارث او به شمار آرند. اگر در زمان حیات او فرزندی از او که از کنیزی زاییده شده بمیرد، آن کنیز از قید کنیزی آزاد است. (۲)

file:///Users/hossein/Dropbox/Letterbox/حسن%۲۰مجتبی.jpg

از آنچه گفته شد:

محمد ابن عبدالله که آنچنان گروه زیادی از مردم جهان را در طلسم جادویی خود قرار داده و توانسته با افکار و خرد آنان بازی کند و هرکدام را به شکل عروسک هایی بی اختیار در جامعه بپروراند مردمی بسی شهوتران و هوسباز بود که با ایجاد جنگهای متوالی و کشتن مردان، زنان آنان را در اختیار خود قرار می داد و از سر هیچکدام به آسانی نمی گذشت. در این مقاله پرمحتوا از ۲۰ زن عقدی این مرد هوسران نام برده شده و زن ستیزی و رفتار مالیخولیایی او نیز مورد بررسی قرار گرفته است.

رژیم اشغالگر ایران،  با صرف میلیون ها دلار ارز مملکت در ایران و سفارت خانه ها، ادارات، و مؤسسات ایرانی برای حسن ابن علی زنباره ثروت اندوز عرب و قاتل نیاکان ما هویت و شناسنامه انسانی و بخشندگی درست می کند. فرتور بالا مانند دیگر تبلیغات اسلام کشتارگر، از نور، پرنده، ملائکه و فرشتگان است. آیا شما از این تصویر چه چیزی درک می کنید؟!. خواهشمند است برای ما هم توضیح دهید.

رژیم اشغالگر ایران،  با صرف میلیون ها دلار ارز مملکت در ایران و سفارت خانه ها، ادارات، و مؤسسات ایرانی برای حسن ابن علی زنباره ثروت اندوز عرب و قاتل نیاکان ما هویت و شناسنامه انسانی و بخشندگی درست می کند. فرتور بالا مانند دیگر تبلیغات اسلام کشتارگر، از نور، پرنده، ملائکه و فرشتگان است. آیا شما از این تصویر چه چیزی درک می کنید؟!. خواهشمند است برای ما هم توضیح دهید.

آخوندهای فرومایه و شارلاتان، نوشته ها و استنادهای تاریخ واقعی اسلام را نادیده می گیرند و تلاش دارند تا هرچه بیشتر  هوسرانی و زنبارگی محمد، علی، و دیگر آخوندهای اسلام (ده امام دیگر) را توجیه کرده ماله کشی نمایند. ولی حقیقت و راستی دیر یا زود در دنیای فهم و شعور و خردورزی امروزی در پس پرده نمی ماند و جوانان ما دیر یا زود به افتضاح و فاجعه ای بنام اسلام و کتابی بنام تازینامه و اللهی که در خدمت هوسرانی محمد بوده است پی خواهند برد و برای همیشه آخوند فاسد و شارلاتان که زباله و دنباله های محمد، علی، و امامان فاسد و زنباره بوده اند را به جهنم خواهند فرستاد و شرشان را از سر مردم ناآگاه و خردباخته کشورمان کوتاه خواهند نمود.

بن مایه ها، (منبع های تحقیق شده):

۱-تاریخ الرسل و الملوک، نوشته محمد بن جریر طبری، برگردان توسط ابولقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، ISBN ۹۶۴-۳۳۱-۱۹۹-۶، جلد ۶، صفحه ۲۵۹۵ تا ۲۵۹۷.

۲-سخنان علی بن ابی طالب، گرد آوری توسط سید رضی، ترجمه حسین انصاریان نامه، صفحه ۴۵.

http://www.fozoolemahaleh.com/2011/05/07/سنگدلی-و-جنایت-های-علی

  • farid

    Ajab haly meykardand in nakesa, hala Akhondam jalghesho meyzand

    • ایرانی خسته از جهل

      کس نگو باااااااو خودت میدونی داری کس میگی ، هههه کس لیس های محترم اگه خایه داشتید مناظره می کردید نه مث بی خایه ها یکه تازی کنید من اولا زیاد کس شعر شما رو می شنیدم ولی خدا رو شکر از اهلش تحقیق کردم الان خیالم راحته شما هم برید کس لیسیتون رو بکنید شما رو چه به دین باااااااو اگه دوزار عقل و خرد داشتید میدونستید تحقیق زمانی تحقیقه که از اهلش باشه نه این که تو بیای از سایت حامی سکولار و آتعیست جماعت بپرسی چرا دینم اینطوریه بعد انتظار داری از دینت دفاع کنه نه دادا هر چی بدبختی و بیچارگی تو عالمه میچسبونه به دینت ( در ضمن الان مث بچه ها نگید چرا آتعیست رو اینجوری نوشتی چون کیبورد تبلتم حرف همزه نداره ) شرتون کم

  • farid

    darzem man sheniedam ke hameshonam bachebaz bodand,ba hamdiegeh ham var meyraftand

  • شیعه علی ع

    الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی بن ابی طالب . الحمدلله الذی جعلنا من المومنین برسالت عیسی روح الله ، موسی کلیم الله ، اسراییل صفوه الله و محمد حبیب الله .

    • dad

      چیه نتونستی با دین شیعه کسی را خر کنی از دین مسیح و یهود کمک گرفتی

    • فاکر علی ع

      الحمد الشیطان به کس ننه علی بن ابیطالب.بولایت از کل ملت ایران گاییدم ننه حسین بن علی.
      شیعه مادر جنده .

      • ry

        man kir mifrestam tu kose nane to, age jendeh nabud ke to injury harf nemizady,

      • dad

        هههههه

    • Fars

      Bache kon magar inja Arbestaneh ke in koso sherah arabio meynevisey,4 kalmeh Farsi benevis ke bedoniem chi meygie ke drosto hesabiy be heykalet berind Bacheh

  • dad

    یکی از بزرگترین نقطه ضعف های اخلاقی پیامبر اسلام، زنباره بوده و هوسران بودن وی است، این ضعف تا به حدی پر رنگ و زننده است که جایگاه محمد را از یک مصلح اجتماعی و الگوی اخلاقی در اندیشه هر انسان منصف و واقع بینی به یک فرد زنباره و هوسران تقلیل میدهد. اسلامگرایان بسیار کوشیده اند تا چهره محمد را با دروغ های تاریخی و ادعاهای بی پایه خود از این اتهام تمیزی دهند و ازدواج های او را و زن بارگی اش را با دلایل و استدلال های مضحک توجیه کنند. البته مشخص است که زنباره بودن یک شخص نمیتواند دلیل خوبی برای پیامبر نبودن یک شخص باشد. اما میتوان دانست هدف پیامبر، یا حداقل یکی از بزرگترین اهداف محمد از جنگهایش و آنچه برایش تلاش میکرد چه بوده است. همچنین مطالعه مختصری از زندگی محمد و رفتارش با زنان به روشنی ریشه های زن ستیزی اسلامگرایان امروزی را آشکار می‌کند.

    بسیار شنیده می‌شود که میگویند محمد با بیوه زنان و زنان بی سر پرست و فقیر ازدواج میکرد تا سرپرست آنها باشد و آنها را از سختی و مشقت خارج کند. اما براستی آیا ازدواج های محمد همه از این دست بوده اند، یا اینکه این اسلامگرایان بد نام باز هم طبق معمول دست به تاریخ سازی و دروغگویی در این باره می زنند؟ این نوشتار سعی در بررسی این موضوع با استناد به کتابهای معتبر تاریخی و دانش رایج اسلامی خواهد داشت.

    در مورد ستم و ظلم فراوان به زنان در آیین اسلام سخنهای بسیاری رفته است، اگر انسانی بخواهد دلیل این تحقیر ها را بازرسی کند براستی باید زندگی خود پیامبر اسلام و رفتار و نگرش او نسبت به زنان را دنبال کند. کلمه زن در دیدگاه محمد جز حجمی که اطراف دستگاه تناسلی مونث قرار گرفته است، بار دیگری نداشته است، نفش زنان در زندگی محمد جز تنها ماشین های سکس و یا مستخدم و فرمانبر نبوده است. زنان محمد براستی کشتزارهایی بوده اند که محمد از هر دری بداننها وارد میشده است (سوره نساء آیه ۳۴).

    اسلامگرایان ادعا می‌کنند ازدواج های محمد تنها برای کمک مالی و سرپرستی بیوه زنان بوده است. این درحالی است که تقریبا هیچ یک از زنان محمد قبل از ازدواج با وی در فقر نبوده لند، بلکه اتفاقاً اکثراً زنانی متشخص و غنی بوده اند. ادعای اسلامگرایان مبنی بر اینکه محمد تنها برای پشتیبانی مالی با زنانی ازدواج میکرده است با قرآن، این مجموعه بیانات نامقدس در تضاد جدی است، در تازینامه می‌خوانیم که سازنده کائنات و همه دنیا اینگونه در زندگی شخصی پیامبر دخالت می‌کند و مشکلات خوانوادگی اش را با زورگویی و تهدید حل می‌کند

    • ریدن بر اسلام

      بر محمد وآل محمد باید رید….بچنین مذهب تذویر وریا باید رید…..به حسین وحسنش بهر صواب ….به عنی مرتضی باید رید…..زسر لطف صفا بر عمر……هم به عثمان ابوبکر ایلام باید رید

      • ry

        ba kose nane to bayad yd

      • dad

        درود بر تو دوست عزیز دسته جمعی میرینیم

    • dad

      فقط (۴) باقی می ماند. اما انکار (۴) به منزله ی پنجه درافکندن با واقعیت هایی است که هرکسی که متون مقدس را بخواند بدان ها اذعان می کند: واقعیت هایی عینی درباره ی آنچه حقیقتا انجیل می گوید.

      در دنباله ی این نوشتار، محاجه خواهم کرد که هم (۳) و هم (۴) درست هستند، لذا خداباوران را ضرورتا ناگزیر به انکار (۱) یا (۲) می کنند – که دو اصل بنیادی باور خداباوری هستند. برهانم نشان خواهد داد که اگر قرار باشد خدا وجود داشته باشد، آنگاه یا منزه نیست یا متون مقدس وحی او نیستند.

      با این حال، باید برهان های مخالفی بپردازم که مدافعان خدا و متون مقدس علیه ناقدانی مانند من می آورند. دفاعیه نویسان (apologists) خداباور دو راهکار عمده را پیش می گیرند. یکی این است که ، بر خلاف (۴)، ادعا کنند که یا خدا واقعا آنچه را که من ادعا می کنم نمی گوید یا اینکه این گفته ها بدان معنای مورد نظر من نیست. این شیوه مستلزم قسمی «پیچاندن» عبارات نقل شده به گونه ای است که آنها را از نظر اخلاقی عاری از خطا جلوه دهد. شیوه ی دیگر این است که بگویند، برخلاف (۳)، یا اصول اخلاقی ما بر موقعیت های مورد بحث در (۴) قابل اعمال نیستند یا اینکه استثنا هایی را بپذیرند که تخطی خدا را از آن اصول توجیه کند.

      در ارتباط با دفاع از درستی (۴) و (۳) به این دو راهبرد دفاعیه نویسان خواهم پرداخت.

      ث) دفاع از (۴): واقعاً خدا در انجیل درمورد تخطی الهی از اصول اخلاقی چه می گوید.

      اصل ۱ و کشتار بی گناهان

      نخست: داستان طوفان نوح و کشتی او در فصل ۶ و ۷ را ملاحظه کنید. این داستان مشهور تر از آن است که نیازمند بازگویی جزئیات باشد. همین قدر بگوییم که خدا گناهکاری را بر زمین دید، » پس خداوند فرمود: «من انسانی را که آفریدم از روی زمین محو می کنم. حتی حیوانات و خزندگان و پرندگان را نیز از بین می برم، زیرا از آفریدن آنها متأسف شدم.» تنها انسان هایی که مستثنی شد، نوح و خانواده اش بودند.

      دوم: داستان عجیب خدا را ملاحظه کنید که به داود شاه فرمان داد که از رعایایش سرشماری کند. این فرمان به سه دلیل عجیب است. در روایت داستان، در سموئیل دوم فصل ۲۴، می خوانیم که خدا به داود فرمان داد که «برو از اسرائیل و یهود سرشماری کن»؛داود پس از اجرای این فرمان، به این نتیجه ی غریب می رسد که با این عمل «گناه بزرگی مرتکب شدم»؛ سپس خدا به داود پیشنهاد می کند که از بین سه مجازاتِ هفت سال قحطی،سه روز طاعون، یا سه ماه فرار از دست دشمنان اش، یکی را انتخاب کند. آنگاه پادشاه برگزیده ی ما قحطی و طاعون را به جای مخاطره برای جانش انتخاب می کند؛ و خدا بلا را نازل می کند: » و خداوند آن صبح بیماری مهلک طاعون بر اسرائیل فرستاد که از دعان تا بیرشبع هفتاد هزار مرد مردند.» شگفت انگیز است که یک خدای عادل خواسته باشد که داود را به خاطر پیروی از فرمان اش مجازات کند. شگفت انگیزتر اینکه یک خدای منزه خشم اش را با کشتن هفتاد هزار مرد (و تعداد نامشخصی زن و کودک که ظاهرا در بسیاری از روایات انجیلی به حساب نیامده اند) فرومی نشاند. از این هم عجیب تر اینکه هنگامی که داستان در فصل ۲۱، «اول تواریخ ایام»، مجددا نقل می شود، درمی یابیم که شیطان بود، و نه خدا، که داود را «اغوا کرد» تا سرشماری را انجام دهد. همین ناسازگاری به قدر کافی بد هست، زیرا دست کم یکی از روایت ها باید نادرست باشد. بدتر آنکه، در هر دو روایت، خداست – و نه شیطان – که مردمانی را می کشد که هیچ دخلی به گناه داود نداشته اند.

      آنچه در هر سه ی این موارد اخلاقاً مشکل ساز است این است که ظاهرا خدا هیچ رحمی در کشتار کسانی نداشته که به تمام معانی متعارف کلمه، «بری از هر بدکاری جدی» بوده اند. بالآخره، این یک حقیقت سرراست تجربی است که نوزادان، فاقد ظرفیت ارتکاب آن قسم اعمالی هستند که مستوجب مجازات هایی مانند غرق کردن، با شمشیر شقه کردن، بیرون کشیده شدن از بطن مادران[۷]، یا مردن از طاعونی که خدا نازل کرده، باشند، تا چه رسد به کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند. اما انجیل بی شرمانه به ما خبر می دهد که آنها نیز، از جمله ی بی شمار قربانیان اعمال و فرمان های خدا بوده اند.

      اصل ۲ و تسلیم اسرای باکره به سربازان

      فصل ۳۱ از کتاب اعدادِ عهد قدیم با این فرمان خدا به موسی آغاز می شود که «از مدیانی ها بدلیل اینکه قوم اسرائیل را به بت پرستی کشاندند انتقام بگیر.» سپس می گوید که چگونه – در اطاعت از فرمان خدا – دوازده هزار جنگاور نخست «همه ی مردان را کشتند» [سوره ی ۷]، و «تمام زنان و کودکان را به اسیری گرفتند» [سوره ی ۹]. اما، می خوانیم که «موسی بر فرماندهان سپاه خشمگین شد…و به آنها گفت همه ی زنان را زنده گذارده اید؟ … پس تمامی پسران و زنان شوهردار را بکشید. فقط دختران باکره را برای خود نگه دارید.» [آیات ۱۵-۱۸]

      اکنون باید پذیرفت که هیچ کجای این داستان کشتار و برده گیری صریحاً گفته نشده که لشکریان سپاه خدا باکره گان اسیرگرفته را برای تمتع جنسی خود به کار گرفته اند. پس عجیب نیست که برخی دفاعیه نویسان به این نکته متوسل شده اند تا محاجه کنند که اصل ۲ ابدا نقض نشده است. یکی از این دفاعیه نویسان با اطمینان کامل ادعا می کند که سربازان آن باکره ها را فقط به عنوان «همسر یا خدمتکار» گرفته اند. ایشان اطمینان می دهند که «قانون خدا این بود که هر کسی که رابطه ی جنسی خارج از ازدواج با جنس مخالف داشته باشد، به قتل برسد» و این هم بود که «هر مردی که مرتکب زنا می شد… مجبور بود که با آن زن ازدواج کند و هرگز او را طلاق ندهد.» [۸]

      اما این مدافعه جویی خدا را تبرئه نمی کند. انجیل موارد متعددی را از به اصطلاح «مردان خدا» نقل می کند که با باکره گان همخوابه شده اند – و گاهی با زوجه گان – و خدا و خلق بخشوده شده اند. از جمله روابط جنسی ابراهیم با دختر برده ی مصری اش هاجر؛ رابطه ی نامشروع داود با بتشهبع؛ و شاه سلیمان، حاصل آن رابطه، و سیصد رفیقه اش.

      شخص باید خیلی خام باشد که تصور کند هیچ یک از دوازده هزار سرباز از هیچ یک از سی و دو هزار باکره – بیش از دوتا برای هرکدام – که خدا بر اختیارشان نهاده تمتع جنسی نبرده اند.

      اصل ۳ و مردم را به خوردن دوستان و خانواده شان واداشتن

      خدا دست کم در پنج عبارت به مردم می گوید که اگر از او پیروی نکنند به روزی می افتند که همدیگر را می خورند. نه فقط دوستان خود، که پسران، دختران، شوهران، همسران، پدران، مادران، و برادران خود را نیز می خورند. [۹] سِفر اِرمیا به ویژه گویاست. در این کتاب ، فصل ۱۹، آیه ی ۹، خود خدا مستقیما مسئولیت این جنایات را می پذیرد و می گوید: » و آنها را وامی دارم که گوشت پسران و گوشت دختران شان را بخورند… «.

      [این آیه در ترجمه ی استاندارد فارسی از انجیل چنین ترجمه شده : » اجازه خواهم داد که دشمن شهر را محاصره کند و کسانی که در آن مانده باشند از گرسنگی مجبور به خوردن گوشت فرزندان و دوستان شان شوند.» متن انگلیسی این آیه چنین است:

      «And I will make them eat the flesh of their sons and the flesh of their daughters . . .»]

      دفاعیه نویس برای این قطعه ها دو توجیه ارائه می دهند. یکی این است که اینها صرفا تهدید مردمان برگزیده ی خدا به سرنوشتی است که در صورت عدم پیروی از فرامن اش بدان دچار می شوند. توجیه دوم این است که اینها صرفا پیش بینی سرنوشتی است که در صورت گرفتار شدن در محاصره ی آتی دشمنان بدان ها دچار می شوند. مشکل فرضیه ی تهدید این است که، در همه ی موارد، بنی اسرائیل به رغم این تهدیدها در عمل از فرمان های خدا پیروی نکردند. پس اگر خدا به تهدیدهایش عمل نکرده باشد، تهدیدهایش بی محتوا بوده و مکرراً کلام خود را نقض کرده است. و مشکل فرضیه ی پیش بینی این است که اگر امور مطابق پیش بینی او رخ نداده باشد، پس آنچه که او گفته نادرست بوده است. اما در هر حال هیچ یک از تبیین ها کمکی به توجیه عبارت نقل قول شده از سفر اِرمیا نمی آید که در آن نه تنها آنچه را که دشمنان بنی اسرائیل انجام دهند پیش بینی می کند، بلکه می گوید که خودش آنان را وا می دارد که چنان کنند. نمی توان این حقیقت را نقض کرد که اگر کلام خدا درست باشد، آنگاه او دیگران را واداشته که از اصل ۳ تخطی کنند.

      اصل ۴ و چشم پوشی از کشتار کودکان

      در سفر داوران فصل ۱۱، به داستان یک نذر عجولانه و پیامدش برمی خوریم. گفته می شود که یفتاح مرد توانایی بود که خدا او را نیز، به سنت پاکسازی های قومی یوشع، به محو قوم بنی عمون واداشته بود. می خوانیم که: «یفتاح نزد خداوند نذر کرده بود که اگر اسرائیلی ها را یاری کند تا عمونی ها را شکست دهند وقتی که به سلامت به منزل بازگردد، هرچه را که از در خانه اش به استقبال بیرون آید به عنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم خواهد کرد.» (آیات ۳۱و ۳۲).

      به نظر می رسد خدا این نذر را کاملا قابل قبول یافته بود. او برای پرداخت سهم خود در این معامله بیست شهر عمونی را «با کشتاری بسیار بزرگ» بر یفتاح گشود. سپس نوبت به یفتاح رسید که نذر خود را ادا کند. اما بدبختانه نخستین کسی که به پیشواز او از خانه بیرون آمد دخترش بود. یفتاح دریافت که درهر حال باید قول اش به خدا را محترم شمارد. سپس می خوانیم که: » و در پایان دو ماه [که دختر برای ماتم گرفتن قتل اش رفته بود] نزد پدرش بازگشت، و یفتاح با او چنان که نذر کرده بود عمل کرد…» به عبارت دیگر، یفتاح با سوزاندن دختر دلبند اش به عنوان قربانی در پیشگاه خدای بی رحم، به نذر اش عمل کرد. و با این وفای به عهد در رساله ی یهودیان [۱۰] مقامی ارجمند یافت در زمره ی حدود پانزده تن «مؤمنان معظم»ی همچون نوح، ابراهیم، موسی، سامسون، داود و سموئیل قرار گرفت.

      بهترین تعبیر این داستان وحشتناک این است که بگوییم این نیز مانند افسانه های ازوپ داستانی ساخته ی بشر است که برای تعلیم این پند پرداخته شده که پیش از تقبل تعهدی نزد دیگران، و به ویژه نزد خدا، به عواقب آن بیاندیشیم. اما خداباور معتقد به انجیل به دشواری می تواند چنین تفسیری را بپذیرد. اما در هر حال، نباید خیلی از اینکه خدا قربانی یفتاح را پذیرفت تعجب کنیم. بالآخره خود خدا – به باور مسیحیان – پسرش عیسی را به خاطر خطای نوع بشر قربانی کرده است.

      اصل ۵ و شکنجه ی ابدی که خدا برای کسانی که باور ندارند عیسی خدا و نجات دهنده است، در چنته دارد.

      در مقابل مجازاتی خدای مسیحیت برای ملحدان مخلصی مانند من و همچنین تمام کسانی که عیسی مسیح را نجات دهنده نمی دانند تدارک دیده، سرنوشت دختر یفتاح بی اهمیت جلوه میکند. عیسی که مبدع آموزه تمایز مبهم میان آتش جهنم و لعنت شدن است، مجازات آنان را به طرز درخشانی شرح می دهد. به ویژه در انجیل متی این مجازات را چنان توضیح می دهد که باب میل اِوَنجلیس هاست: «آتش خاموش ناشدنی»، «جهنم سوزان» (دوبار)، «عذاب»، «سوختن در آتش»، «کوره ی آتش» (دوبار)، «گریستن و از شدت درد دندان ساییدن» (پنج بار)، «آتش ابدی»، و «آتش ابدی که برای شیطان و پیروان اش مهیا شده».

      اگر فرض کنیم که عیسی می داند که مقصودش را چگونه ادا کند، عاقبت بی باوران روشن است.این عاقبت، محو شدن سریع نیست. صرفاً اضطراب روحی جدا مانده از خدایش هم نیست. رنج و عذاب جسمی احیا شده است. فرق این شکنجه ها با شکنجه های قربانیان تفتیش عقاید در این است که شکنجه ی الهی چند دقیقه نیست، بلکه ابدی است. جهنم، برخلاف آشویتز، هیچ نویدی به پایان رنج ما پر کنندگان کوره ی آدم سوزی الهی نمی دهد. هیچ کس را از وحشت آن گریزی نیست، و شکنجه هایش – که در حضور ناظران الهی انجام می گیرد – بی پایان است. [۱۱]

      این سرنوشت آتشین و تخطی از اصل ۵ حتی برای قتل عام کنندگان غیرتائب و دیگر شرورانی که تاریخ بشر را ملوث کرده اند نیز به قدر کافی بد هست. اما سفر وحی، فصل ۱۳ آیه ی ۵، پیش بینی می کند که این عاقبت همه ی کسانی است که «هر کس که اسمش از ازل در کتاب حیات مسیح مصلوب نوشته نشده، به جهنم خواهد رفت…» و در فصل ۲۰ آیه ی ۱۵ آن نیز این پیش بینی تأیید می شود که «اسم هرکسی که در کتاب حیات یافت نشد، در دریاچه ی آتش افکنده می شود.»

      لعنت ابدی بر چه کسانی مقرر شده است؟ همه کسانی که – چنان که اِونجلیست ها دوست دارند بگویند – مسیحیانی «بازمتولد شده» نباشند. به قول لوقا، نویسنده شهیر سفر اعمال رسولان، «اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان ما نجات یابیم» (اعمال رسولان ۴:۱۲) و پولس قدیس این مطلب را باز هم روشن تر بیان می کند: «پروردگار ما عیسی مسیح از پس آتش فروزان با فرشتگان قدّار اش ظاهر می گردد، و سزای کسانی را می دهد که خدا را نمی شناسند [تأکید از من است] و کسانی که از انجیل پروردگارمان عیسی مسیح پیروی نمی کنند و جزای آنها این است که به عذاب ابدی دچار شوند» (II Thess. 1:7-9).

      در اینجا، ممکن است بر برخی مشتبه شود که بخاطر اینکه شرط ضروری ایمان به اسم عیسی این است که هم این اسم را شنیده باشید و هم اهمیت آن را دریافته باشید، هر کسی را که اناجیل را درک نکرده از دوزخ گریزی نیست. البته از این حیث انگیزه ی میسیونر ها روشن می شود. اما بر سر کسانی که هرگز در زمان یا مکان حیات شان نام عیسی را نشنیده اند چه می آید؟ آیا همه ی کسانی که پیش از عیسی زیسته اند، ملعون هستند؟ درمورد کسانی که در بی خبری از قصه ی عیسی زیسته اند یا می زیند چه می توان گفت؟ آیا آنها – اکثریت نژاد بشر – به خاطر ایمانی که به دلایل تاریخی یا جغرافیایی ندارند، مستوجب عقاب اند؟

      انجیل از این نتیجه گیری سخت حکایت دارد. یقیناً خود عیسی این نتیجه را با متانت می پذیرد. او می گوید: » باب [رستگاری] تنگ و راه آن دشوار است … و کسانی آن را می یابند اندک اند. «انجیل متی ۷:۱۳-۱۴]. اینکه اغلب آدمیان – هرقدر هم که زندگانی شان منزه باشد – تنها بدان خاطر که به نجات دهنده بودن عیسی باور ندارند مجازات می شوند، نتیجه ی این واقعیت است که اغلب آدمیانی که تا کنون بر زمین زیسته اند، حتی اسم عیسی را نشنیده اند. اگر قرار باشد سخن عیسی را جدی بگیریم، بشارت پولس قدیس که می گوید ممکن است عفو عمومی شامل برخی از آدمیان شود، چنگی به دل نمی زند. ویلیام ال. کاریاگ که از توانا ترین دفاعیه نویسان است می پذیرد که چنین استثنایی بر قاعده ی ناممکن بودن «نجات تحت اسمی دیگر» در بهترین حالت بسیار نادر است. به همین خاطر است که مطابق دیدگاه او، و عیسی، حتی مخلص ترین باورمندان به دیگر ادیان جهان «که بدون مسیح گمراه و میرایند.»

      با همه ی این حرف ها، بحث بر سر تعداد کسانی نیست که در دوزخ عذاب می بینند. پرسش اصلی این است که آیا زمان عذاب دوزخ بی پایان است یا محدود. اگر حتی یک نفر باشد که متحمل عذاب ابدی شود، آنگاه اصل گرامی ۵ توسط خدا نقض شده است.

      و به واسطه ی تخطی از این اصل – به همراه دیگر اصول اخلاقی- منزه بودن خدا آشکارا زایل می شود. درست همان گونه که نمی توانیم گفت که هیتلر از نظر اخلاقی منزه بود، به رغم این حقیقت که مردمان را به «گناه» نداشتن نَسَب مناسب به اتاق گاز می فرستاد، نمی توانیم بگوییم که خدا اخلاقاً منزه است، به رغم اینکه مردم را به دوزخ می فرستد تا به «گناه» فقدان اعتقاد صحیح کباب شوند. برعکس، هر کسی که مرتکب چنین شقاوت هایی گردد، در یک کلمه، شرّ است. پس جای تعجب نیست که خود خدا نه تنها می گوید «من صلح را آفریدم»، بلکه همچنین می گوید «من شرّ را آفریدم» (Is. 45:7) [13].

      شایان ذکر است که شیطان، در قیاس با خدا، در انجیل به سان ملکه ی فضایل ترسیم شده است. شیطان تنها متهم به سه گناه عمده است.

      نخست اینکه مطابق نص انجیل، شیطان – به شکل ماری درآمده – حوا را وسوسه کرد که از میوه ی ممنوعه ی معرفت بخورد، میوه ای که محصول «درخت معرفت به خیر و شر» توصیف شده است [۱۴]. شاید کسی بگوید که پس خوب شد که شیطان طریقه ی شناخت معرفت اخلاقی را به حوا آموخت. اما خدا، طبق سفر پیدایش ۳:۵ خدا نمی خواست که چشمان او «گشوده شود»؛ خدا خواهان عبودیت کورکورانه بود. خدا به شیوه ی متعارف اش واکنش نشان می دهد. نه تنها او را به خاطر عملی که پیشاپیش نادرستی اش را نمی دانست مجازات می کند، بلکه آدم و همه ی اخلاف اش از جمله من و شما، را نیز مجازات می کند. او بار آنچه را که الهیون گناه نخستین می خوانند بر دوش ما می افکند: عمل حوا را موجب این می داند که هیچ یک از ما نتواند با پرونده ی پاکی پا به دنیا نهد.

      شیطان در سفر اول تواریخ ایام در همان نقشی ظاهر می شود که در سموئیل دوم به خدا اختصاص یافته بود. پس این بار خطای او چیست؟ اگر برای خدا خیر است که فرمان سرشماری بدهد، آیا این فرمان دادن برای شیطان شرّ است؟

      پس از آن، شیطان تقریباً هیچ کار مشکوکی جز وسوسه کردن خود خدا، در قالب عیسی، در خلال چهل روزی که در صحرا بود انجام نمی دهد – کوششی که بسیار عبث از آب در می آید.

      نکته ی چشم گیر این است که شیطان، به رغم تبلیغات منفی که بعدها علیه اش می شود، برخلاف خدا از هیچ یک از اصول مهم اخلاقی ۱ تا ۵ تخطی نمی کند.

      ج: دفاع از (۳): مجاز نبودن تخطی خدا از اصول ما

      راهکار دوم دفاعیه نویسانه این استدلال است که اصول ما استثناپذیر اند، و این مطلب خدا را تبرئه می سازد.

      توسل غالب دفاعیه نویسان به راهکاری است که من آن را استثنای ملوکانه می خوانم. اکثر دفاعیه نویسان بر این باور اند که » خدا مالک بر حیات است» و به موجب این می تواند با ما «مطابق اراده اش» رفتار کند. [۱۵] اما این برهان حاوی یک ابهام خطرناک در واژه ی «می تواند» است. مسلماً درست است که اگر خدا – چنان که خداباور ها باور دارند – مالک و قادر مطلق باشد، پس «می تواند» هرچه می خواهد انجام دهد، به این معنی که دارای قدرت یا توانایی انجام هر کاری هست. اما می توانیم در اینکه توانستن به معنای درست بودن است چون و چرا کنیم. یقیناً از اینکه خدا «می تواند» نتیجه نمی شود که خدا حق دارد یا اخلاقاً مجاز است که از اصول اخلاقی تخطی کند. اگر خدا چنین حقی داشته باشد، عفریت ها ی اخلاقی تاریخ بشر که بر امپراتوری ها حکم می راندند نیز به همان میزان بری از خطا هستند.

      پس راهکار دوم، این ادعاست که خدا از محذورات اصول اخلاقی ما مستثنی است. ممکن است گفته شود که انسان در انقیاد محذورات اخلاقی است، اما خدا محدود به چنین قیودی نیست. اما این به منزله ی اعمال استانداردهای دوگانه و لذا مستلزم فدا کردن کلیت اصول اخلاقی است. این به معنای نسبی کردن اخلاقیات به افراد یا زمان ها و محروم کردن این اصول از اعتبار مطلق و عینی ایست که خداباوران متعهد به آنند. باز هم بدتر اینکه، در مورد خداباور ها، این امر به منزله ی زیر سوال بردن نزهت خداست. زیرا خدا همان قدر منزه است که درست عمل می کند. به بیان دیگر، اگر هرکسی اخلاقاً کامل محسوب شود، آنگاه اعمال اش، فرمان هایش، و مجوزهایش نیز باید اخلاقاً کامل باشد. گفتن اینکه خدا به رغم سرشت شرورانه ی اعمال اش منزه است، بازی با کلمات خواهد بود: این یعنی تهی کردن واژه ی «منزه» از معنای متعارف اش و آن را مترادف با «شرّ» گرفتن.

      راهکار سوم محاجه می کند که در همه ی مواردی که ملاحظه نمودیم، خدا طبق رویه ای عمل کرده که به زعم برخی این اصل مهم اخلاقی است که به موجب آن گناه باید مجازات شود. زیرا از این اصل – و آموزه ی الهیاتی گناه نخستین که مطابق آن هر انسانی از بدو لقاح نطفه اش در بطن مادر، وارث گناه یا دست کم پیامد گناه حواست – نتیجه می شود که خدا نه فقط می تواند، بلکه حق دارد که ما را چنان که مناسب می داند مجازات کند. به بیان یکی از دفاعیه نویسان: «از آنجا که جزای گناه مرگ است، خدا حق دارد جان بدهد و جان بگیرد.» [۱۶] اگر پرسش از پیش فرض سئوال برانگیز این آموزه را که مطابق آن گناه می تواند از طریق ژنتیک یا روح انتقال یابد کنار بگذاریم؛ و فرض کنیم که می توانیم وارث گناه نخستین باشیم، بازهم یک ایراد بسیار مهم تر به کل این ادعای دفاعیه نویسان وارد است. اگر این فرض بعید را قبول کنیم که خدا به موجب فقدان کلی معصومیت در احاد بشر خدا مجاز است که دست به کشتارهای جمعی بزند، آنگاه مجبوریم بگوییم که هیچ موقعیتی نیست که در آن کشتار مردان، زنان و کودکان، هرقدر هم که بی گناه جلوه کنند، اخلاقاً خطا باشد. پس مجبوریم که اصل ۱ را یک اصل اخلاقی عینی ندانیم زیرا در این صورت این اصل کاملاً پوچ، و فاقد هرگونه زمینه ی اعمال است. و این ما را مجاز می دارد که، به مانند خدا، دست به کشتار هرکسی که خواستیم بزنیم. تنها چیزی که نیاز داریم توسل به قاعده ی مجازات به خاطر گناه نخستین است. بالآخره، اگر قرار باشد اخلاقیات مبتنی بر استاندارد های دوگانه را نپذیریم، اگر انجام عملی به قدر کافی برای خدا خوب باشد، برای ما هم به قدر کافی خوب هست.

      اگر حتی یکی از استثناهای بالا بر اصول ما درست باشد، این اصول نباید صدق های اخلاقی باشند، بلکه کذب های اخلاقی خواهند بود. در بهترین حالت، این اصول تنها منع های اخلاقی سطحی (prima faci) هستند. منع هایی که – برای به طور عینی انقیادآور ساختن آنها – باید به گونه ای منظور شوند که مجوزی برای برخی شنیع ترین رفتارهای اخلاقی فراهم کنند که هر کسی می تواند بدان ها محکوم شود. به طور خلاصه، اگر این اصول را به گونه ای این صورت بندی کنیم که خدا را نشوند، شیطان و دیگر تجسمات شرّ را نیز شامل نمی شوند.

      چ: پیامدها برای خداباوری: نادرستی دست کم یکی از مبانی خداباوری، (۱) یا (۲)

      در اینجا اجازه دهید به چهارگانه ی ناسازگاری بازگردیم که گفتم چنان معضلی را برای خداباوری ایجاد می کند. نشان دادم که، اولاً، (۴) درست است، یعنی خدای انجیل حقیقتاً به ما می گوید که خدا از اصول اخلاقی مان تخطی میکند، و ثانیاً، (۳) درست است، یعنی هر کسی – از جمله خدا- مجاز نیست که از این اصول تخطی کند. اما اگر حق با من باشد، آنگاه خداباوران هیچ راه گریزی از چهارگانه ی منطقی شان ندارند که قلب ایمان شان به خدا را هدف قرار نگیرد.

      آنها یک گزینه دارند. باید، زیر اجبار تناقض، دست کم یکی، یا هردوی، باورهای (۱) یا (۲) را رها کنند، که به موجب (۱) هرآنچه که خدا می کند اخلاقاً مجاز است، و به موجب (۲) انجیل بسیاری از این اعمال را بر ما آشکار می کند، و لذا عدم باور به آن، معادل عدم باور به وحی بودن انجیل است.

      حال به طرح دعوای خود علیه خداباوری می پردازم، که برهان اخلاقی ام به نفع بیخدایی باشد:

      ح) یک نتیجه ی برهان من: نادرستی نظریه ی خداباورانه ی اخلاقیات

      اما پیش از ختم این مطلب، می خواهم توجه تان را به یک نتیجه ی برهان ام جلب کنم. یک باردیگر، چهارگانه ی ناهمسازی را ملاحظه کنید که کل عمارت خداباوری را ویران می کند. اما این بار، گزاره های (۱)، (۲)، (۳) و (۴) از چهارگانه ی ناهمساز فوق را به ترتیب با مشابه های زیر جایگزین کنید:

      (۱) * هر آنچه که خدا به ما فرمان می دهد که انجام دهیم اخلاقاً مجاز است.

      (۲) * انجیل بسیاری از اموری را که خدا به ما فرمان می دهد آشکار می سازد.

      (۳) * ارتکاب هر عملی که تخطی از اصل (۱) محسوب شود اخلاقاً مجاز نیست.

      (۴) * انجیل به ما می گوید که خدا به ما فرمان داده که مرتکب اعمالی شویم که تخطی از اصل (۱) محسوب می شوند.

      پس ورطه ی منطقی مشابهی برای باور خداباور به اینکه خدا، چنان که در انجیل بیان شده، منشاء عینیت اخلاقیات است یا، دست کم، راهنمای مطمئنی برای امر و نهی های اخلاقی ست ایجاد می شود.

      بجای از سرگرفتن کل استدلال قبل، نخست با نقل قول از انجیل و سپس با طرح یک سری پرسش در برابر کسانی، مانند آلوین پلانتینجای فیلسوف، که ادعا می کنند «باید هرآنچه را که خدا می گوید باید باور کنیم، باور کنیم»، این کیفرخواست جدید علیه خداباوری را ارائه می دهم. زیرا باید آشکار شده باشد که، اگر پلانتینجا و دیگر خداباور های انجیلی درست بگویند، آنگاه از آنجا که امر خدا برآنچه که باید باور کنیم، شامل اموری که باید انجام دهیم هم می شود، پس اگر خدا بگوید که باید چنین و چنان کنیم، باید چنین و چنان کنیم.

      نخست آیه ی ۳ از فصل ۱۵ کتاب اولِ سموئیل را ملاحظه کنید که در آن خدا به خلق اش فرمان می دهد:

      حال برو و مردم عمالیق را قتل عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و کودک و طفل شیرخواره، گاو و گوسفند، شتر و الاغ، همه را نابود کن.

      حال از خود این سه سئوال را بپرسید:

      (i) آیا » زن و مرد و کودک و طفل شیرخواره را نابود کن» کلام خدایی است که پرستش می کنیم؟

      (ii) آیا می توان تصور کرد که خدا در زمان ما نیز همان فرمان را صادر کند؟

      (iii) اگر باور می کردید که چنین فرمانی به شما داده شده، می توانستید یا می خواستید که آن را اجرا کنید؟

      اگر پاسخ تان به پرسش (i) «خیر» است، صحت به اصطلاح کلام خدا، انجیل، را منکر شده اید. اگر پاسخ تان به پرسش (ii) «خیر» است – شاید به خاطر اینکه می اندیشید که خدا رویه اش را اصلاح کرده است – منکر این شرط ضروری شده اید که اوامر خدا اخلاقاً درست اند، تا چه رسد به اینکه منبع صدق اخلاقی باشند. اگر در پاسخ به پرسش (iii) «خیر» گفته باشید، باید بیاندیشید که گاهی تخطی از فرمان خدا درست، یا حتی اجباری است. به این ترتیب می پذیرید که صدق های اخلاقی مستقل از خدا هستند، و چه بسا بتوانند در تقابل با فرمان ها ی خدا باشند. پس می پذیرید که اخلاق، چنان که فیلسوفان از قدیم گفته اند، خودمختار است؛ و بنابراین ما باید خودمان به اندیشیدن اخلاقی مان بپردازیم.

      اما اگر پاسخ تان به هریک از پرسش های فوق «بلی» باشد، پس در نظر من باور شما به خداباوری انجیلی نه تنها اشتباه، بلکه اخلاقاً شنیع است. زیرا، به گفته ی دوستم جان پاتریک، که پس از کشف اینکه پاسخ بسیاری از همکاران کشیش اش در کلیسای پروتستان نیوزلند به هر سه ی این پرسش ها «بلی» است از کشیشی استعفا داد: «آموزه ای که متون مقدس از کلام خدا ارائه می دهند، خدایی که قانون گزار عالی ایمان و وظیفه است، قدرت آن را دارد که مردمانی را که می توانستند مهربان، اندیشمند و دوستدار دیگران باشند، به گروهی بدل کند که کشتار را به نام خدایی که می پرستند، تجویز کنند.» [۱۷]

      یادداشت ها

      این مطلب در ۲۷ مه ۱۹۹۹ در دانشگاه وسترن واشینگتون – و روایت بازبینی شده ی آن – در ۲۹ سپتامبر ۱۹۹۹ در دانشگاه اوکلند ارائه شده است. ریمود دی.برادلی استاد بازنشسته ی

      فلسفه در دانشگاه سیمون فریزر است، و اکنون در نیوزلند زندگی می کند.

      [۱] در این مطلب اشاره ای به خدای قرآن نمی کنم. به گفتن این اکتفا می کنم که اگر استدلال ام درست باشد، علیه خداباوری اسلامی نیز هست.

      [۲] Alvin Plantinga, «When Faith and Reason Clash: Evolution and the Bible,»Christian Scholar’s Review, Vol. XXI, No. 1, (September, 1991), p. 8.

      [3] William Alston, «Divine-Human Dialogue and the Nature of God,» Faith and Philosophy, (January 1985, p.6).

      [4] Peter van Inwagen, «Genesis and Evolution,» in Reasoned Faith, ed. Eleonore Stump, Cornell University Press, 1993, p.97.

      [5] Alvin Plantinga, p.12.

      [6] Rod Evans and Irwin Berent, Fundamentalism: Hazards and Heartbreaks, Open Court, La Salle, Illinois, 1988, pp. 120-1. Also James A. Haught, Holy Horrors: an Illustrated History of Religious Murder and Madness, Prometheus Books, Buffalo, New York, 1990, p.163.

      [7] رجوع شود به هوشع فصل ۱۳ آیه ی ۱۶: «سامره باید سزای گناهانش را ببیند، چون بر ضد خدای خود برخاسته است. مردمانش به ضربت شمشیر فروخواهند افتاد، بچه هایش ریز ریز خواهند شد، و شکم زنان حامله اش با شمشیر دریده خواهد شد.»

      [۸] Brad Warner, «God, Evil, and Professor Bradley» (manuscript circulated privately in response to my debate with Campus Crusade for Christ representative, Dr. Chamberlain, on the topic «Can there be an objective morality without God?»). The debate took place at Simon Fraser University on January 25, 1996.

      [9] در سفر لاویان فصل ۲۶، آیه ی ۲۹ می خوانیم:» به حدی که از شدت گرسنگی پسران و دختران خود راخواهید خود. در سفر تثنیه فصل ۲۸، پس از آنکه خدا یک دوجین شروری را که مردم را از رسیدن به رحمت اش محروم می کنند فهرست می کند، می گوید (در آیات ۵۳ تا ۵۸) » گوشت پسران و دختران تان را هم خواهید خورد. نجیب ترین و دلسوز ترین مرد، حتی به برادر خود و زن محبوب خویش و بچه هایش که هنوز زنده هستند ترحم نخواهد کرد، و از دادن قطعه ای از گوشتی که می خورد یعنی گوشت فرزندانش به آنها امتناع خواهد کرد.» در سفر اِرمیا، فصل ۱۹، آیه ی ۹، نمایش مهیب این گونه ادامه می یابد که خدا می گوید: » و آنها را وامی دارم که گوشت پسران و گوشت دختران شان را بخورند… «. سرانجام، در سفرحزقیال نبی، فصل ۵، آیه ی ۱۰، اشتهای الهی پدر را هم شامل می شود و خداوند می فرماید: «پس در میان شما، پدران فرزندان شان را و فرزندان پدران شان را خواهند خورد.»

      یادداشت مترجم: در ترجمه ی استاندارد فارسی از انجیل چنین آمده : » اجازه خواهم داد که دشمن شهر را محاصره کند و کسانی که در آن مانده باشند از گرسنگی مجبور به خوردن گوشت فرزندان و دوستان شان شوند.»

      گرفته شده از زندیق

  • یا علی ع

    اخه ازگل حروم زاده تو معلوم نیست که ننت کیه بابات کیه داری در مورد شخصیت بزرگ اسلام صحبت میکنی تو برو بررسی کن که تو دوران کودکی چقدر بهت تجاوز شده که مشکل روانی پیدا کردی.

    • dad

      پیشگفتاری برای فیلسوفان

      برهانی که پیش می نهم عمدتا برای مخاطبان غیر فیلسوف است. پس ممکن است فیلسوفان حرفه ای از این واقعیت شگفت زده شوند که چرا در مورد خدای سنت فلسفی کمتر سخنی خواهم گفت و بیشتر به خدای منبر و محراب می پردازم.

      توضیح مختصر من برای ایشان چنین است.

      نخست: رویکرد من پیشینه ی درازی دارد. برای مثال، سقراط به وارسی باورهای دینی معاصران اش پرداخت – به ویژه این باور که ما باید آنچه را که خدایان فرمان می دهند انجام دهیم – و نشان داد که این برهان ها، هم سست بنیاد و هم از نظر مفهومی گمراه کننده اند. من امیدوارم در این نوشتار پا جای پای او بگذارم، اما نه اینکه به سرنوشت او دچار شوم. پاداش مطلوب من جامی از شراب باشد و نه از زهر.

      بنابراین، مانند سقراط، من هم به باور عامه از خدا می پردازم، و نه خدای الهیون طبیعی. و از آنجا که خدا، در ذهن اغلب غربیان، عمدتاً خدای متون مقدس یهودی و مسیحی است، [۱] برای اینکه صریحاً با باورهای خداباوری روبرو شوم، چاره ای ندارم جز اینکه مستقیما از انجیل نقل قول کنم تا معروض انتقاد بدفهمی یا نقل قول نابجا از منابع واقع نشوم.

      دوم اینکه: واقعیت این است که اغلب فیلسوفان نامبردار دین که در ژورنال های آکادمیکی مانند Faith and Philosophyمطلب می نویسند خود معتقد به خدای انجیل هستند، و نه فقط خدای فیلسوفان. اگر بخواهم چند نفر را ببرم، می توانم از ویلیام آلستون، پیتر فان اینوانگن، و آلوین پلانتینجا را ذکر کنم. همه ی آنها، چنان که پلانتینجا می نویسد، » مردمانی این جهانی اند که متون مقدس را وحی از جانب خود خدا می دانند» [۲]. هیچ یک – از خوش مشرب هایشان – چه در منابر و چه در مقالات خود ابایی از نقل قول از فصول و آیات متون مقدس ندارد.

      برای نمونه، ویلیان آلستون ادعا می کند که: «بخش بزرگی از متون مقدس شامل ضبط ارتباطات بشر- خدا است»، و بر آن است که خدا به آشکار کردن خود بر «مسیحیان صادق» امروز به طرق مختلفی ادامه می دهد، از اجابت دعاهایشان گرفته تا اندیشه هایی که ناگاه به ذهن شان خطور می کند،.[۳] پیتر فان اینوانگن اعتراف می کند که: «من آموزه ی دینم را که ´متون مقدس عهد قدیم و جدید وحی خداست´کاملا می پذیرم.»[۴] و آلوین پلانتینجا بر آن است که: «متن مقدس بری از خطاست: خدا خطا نمی کند؛ باید هرآنچه را خدا می گوید که باید باور کنیم، باور کنیم.» [۵] این دیدگاه ها نمونه ی آن قسم خداباوری، یعنی خداباوری انجیلی است، که درصدد رد آن هستم.

      حال به استدلال ام به نفع بیخدایی می پردازم.

      مقدمه:

      یکی از شخصیت های داستایوفسکی در رمان جنایات و مکافات می گوید «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز می شود». او ادعا می کند که اگر خدا وجود ندارد پس ارزش های اخلاقی صرفاً موضعاتی سوبژکتیو [=ذهنی، فردی] خواهند بود که تنها مطابق میل و هوس افراد یا سرشماری از اجتماع شامل آن افراد تعیین می شوند؛ یا شاید حتی ارزش های اخلاقی سراسر توهم باشند و نهیلیسم [=پوچ گرایی] اخلاقی درست باشد. خلاصه – استدلال چنین دنبال می شود – اگر اصول اخلاقی ابژکتیو [= عینی، برونی] ی باشند، پس باید خدا وجود داشته باشد.

      من برعکس این دیدگاه استدلال می کنم که اگر صدق (ارزش) های اخلاقی عینی باشند، آنگاه خدا وجود ندارد. من برهانی اخلاقی به نفع بیخدایی ارائه می دهم.

      الف: موارد توافق با خداباوران

      من در چهار نکته با حریفان خداباورم توافق دارم که دو نکته مربوط به اصطلاح شناسی [=ترمینولوژی] و دو نکته ماهوی و قائم به ذات (substantive) هستند.

      نخست: من در مورد اینکه واژه ی «خدا» به چه معناست با آنها موافق ام، و منکر وجود چنان خدایی هستم. سخن ما بر سر هیچ خدای باستانی نیست. ما ، مثلا، از بآب (خدای کنعانیان)، یا آتون (خدای مصریان)، یا زئوس (خدای یونانیان)، با برهمن (خدای هندو ها)، یا هویتزیلوپوچتیلی (خدای آزتک ها) سخن نمی گوییم. همه ی این خدایان، به همراه ۲۰۰ خدای دیگر یا بیشتر، که در آثار دین شناسی مقایسه ای ذکر شده اند، خدایگان اصلی اند. هر یک را میلیون ها نفر عبادت و پیروی کرده اند. با این حال ، چنان اچ. ال. مِنکِن در مقاله ی «مراسم یادبود» ۱۹۹۲ می نویسد «همگی مرده اند».

      اگر چه واژه ی «خداباور» گاهی وسیعاً برای اطلاق به باور به هر قسم خدا یا خدایان ماوراطبیعی که به بشر وحی کرده اند به کار می رود، من– مانند اغلب فیلسوفان و الهیون – این اصطلاح را به معنای محدودتری به کار برم. خداباوری که درباره اش سخن می گویم تنها این باور نیست که خدایی وجود دارد. بلکه باور به خدا در سنت های ارتودوکس [=سخت کیش] یهودی، مسیحی و مسلمان است. باور به خدایی است که از دو جهت عمده با دیگر خدایان فرق دارد. نخست، او منزه است (یعنی اخلاقاً کامل است). دوم، او خود را در متون مقدس بر ما آشکار می سازد. به جهت منزه بودن اوست که شایسته ی پرستش و پیروی است. و به جهت آنکه خود را در متون مقدس به ما نمایانده، در مورد سرشت او و اینکه چه کارهایی را باید بکنیم و چه کارهایی را نباید، اطلاع داریم.

      با ملاحظات فوق، خدای خداباوری، همانطور که می شناسیم، موجود فراطبیعی ستبری است. بنابراین نباید او را با خدای بینوای برخی الهیون طبیعی مانند پل تیلیش و اسقف رابینسون، که در نظرشان خدا چیزی مانند «عمیق ترین دغدغه ی ما» و انجیل جز یک افسانه ی ساخت بشر یا دست بالا یک رمان شبه تاریخی نیست، یکی بگیریم. همچنین نباید آن را موجود ناشناخته ی خداانگار (خدا انگاری چیست؟) هایی مانند ولتر و توماس پِین یکی بگیریم که در نظرشان خدا یک هستومند فرضی است که صرفا به کار تبیین منشاء و سرشت جهان می آید و انجیل دروغی اخلاقی و فکری است که پیامبران، پاپ ها، کشیش ها و واعظان به خورد ساده لوحان داده اند. به معنای اکید کلمه، هریک از چهار متفکری که دربالا ذکر شدند خداباور هستند. و به همین معنا، من هم خداباور ام. اما من نیازی به هیچ نیازی برای وجود نمی بینم. من نظرات الهیون لیبرال را صرفاً پوشاندن احساسات اومانیستی(که آن را تحسین می کنم) در لفافه ی سخن خدامحور (که مرا به رقت می آورد) می دانم. و این دیدگاه را که وجود چیزها را می توانیم با مفروض داشتن چیز دیگری تبیین کنیم که افزون بر آن وجود دارد، تنها استنباطی مغالطه آمیز می یابم زیرا این فرض یکی از طرق در غلتیدن به پس روی بی انجام پسرفت بینهایت است.

      دوم: فکر می کنم خداباوران در مورد آنچه که اخلاقیات عینی (objective morality)می خوانم با من توافق دارد. مقصود ما از اخلاقیات عینی مجموعه ای از صدق های اخلاقی است که فارغ از اندیشه یا میل هر فرد یا گروهی هستند. انگاره ی اخلاقیات عینی در تقابل با همه ی صور سوبژکتیویسم [=ذهنی انگاری] اخلاقی است. مطابق رویکرد عینی به اخلاق، نخست، ما باورهایی اخلاقی داریم که یا درست اند و یا نادرست.؛ این باورها نمی توانند صرفاً بیان عواطفی مانند فریاد شعف یا درد باشند. دوم اینکه، درستی یا نادرستی داوری های اخلاقی ما صرفا تابعی از اندیشه ها، احساسات، یا گرایش های افراد یا قرارداد های اجتماع باشند. سومین لازمه ی عینیت گرایی اخلاقی این است که ممکن است صدق هایی اخلاقی باشند که هنوز در انتظار کشف شدن، از طریق وحی (در رویکرد خداباوری) یا از طریق تجربه – چه بسا همراه با تغییر در زیست شناسی ما – (در رویکرد من) هستند.

      سوم: من با حریفان خداباور ام موافق ام که دست کم برخی از اصول اخلاقی به طور عینی درست اند،. ما می توانیم بر سر مواردی اخلاقی – مثلاً مجاز بودن سقط جنین یا مجازات اعدام – که اغلب عواطفی قوی بر می انگیزند با هم عدم توافق داشته باشیم. اما این بدان معنا نیست که این عدم توافق ها چیزی جز بروز عواطف نیستند. زیرا هر دو طرف توافق داریم که این یک واقعیت روانشناسی اخلاقی است که ما در مورد این مسائلی هم باورها و هم عواطفی داریم. و از آنجا که هیچ چیزی باور محسوب نمی شود مگر آنکه درست یا نادرست باشد، می توانیم نتیجه بگیریم که باور های اخلاقی مان – درست مانند باور هایمان در مورد شکل زمین و عمر جهان – یا درست اند و یا نادرست. و از پدیده ی عدم توافق اخلاقی نتیجه نمی شود که درست یا نادرستی داوری های اخلاقی بتواند توسط افراد و یا با سرشماری معین شود. چرا که مطابق دیدگاه ما نسبی نگری درمورد اخلاق بیش از دیدگاه نسبی نگر در مورد صدق امور واقع قابل دفاع نیست.

      چهارم: من انتظار دارم که هنگامی که مثال هایی انضمامی (concrete)از اصول اخلاقی ارائه می دهم که بطور عینی درست اند، خداباور با من موافقت کند.

      شرط عینیت شرطی اساسی است: مستلزم آن است که اصول اخلاقی کلّی(universal) باشند. به این معنا که پذیرش آنها – توسط تمام اشخاص، در همه ی زمان ها و مکان ها – استثناناپذیر نباشند. پس در نظر من، این اصل درست نیست که کشتن دیگر اشخاص اخلاقاً ممنوع است زیرا – چنان که تقریباً همگان موافقت می کنند- استثناهایی بر آن وجود دارد، مانند کشتن یک قاتل بالقوه هنگامی که در حال دفاع از خود یا خانواده ی خود هستیم. پس چنین اصلی در صورت بالا نادرست است. ما در وحله ی نخست وظیفه داریم که شخص دیگری را نکشیم. اما متفکران اخلاقی پیشرفته موقعیت هایی را مجاز خواهند داشت که در آنها باید این اصل را به واسطه ی ملاحظات اخلاقی جبرانی کنار نهاد. اگر قرار باشد اصولی اخلاقی طرح کنیم که شامل هیچ استثنایی نباشد، باید آنها را به نحوی بیان کنیم که این ملاحظات دیگر را هم لحاظ کنند.

      ب: مثال هایی از صدق های اخلاقی عینی

      اکنون مثال ها ی چندی را از اصولی اخلاقی ذکر می کنیم که من آنها را پارادایم های اصول درست اخلاقیات عینی محسوب می کنم:

      اصل ۱: کشتار عمدی و بی رحمانه ی مردان، زنان، و کودکانی که مرتکب هیچ بدکاری جدی نشده اند اخلاقاً نادرست است.

      اس.اس. های نازی با سیاست های کشتارجمعی شان یک مورد عمده ی تخطی از این اصل هستند. آنها به فرمان هیتلر ۶ میلیون یهودی را، همراه با تعداد بی شماری از کولی ها، همجنس گرایان (همجنس گرایی چیست؟) و دیگر به اصطلاح «عناصر نامطلوب» قتل عام کردند. به نظر من، اعتقاد آنها به اینکه غده ای سرطانی را از جامعه بر می کنند، یا چنان که هیتلر در ۱۹۳۳ می گفت، صرفاً همان کاری را با یهودیان می کنند که دوهزار سال است که مسیحیان را به آن موعظه می کنند، عذری موجه محسوب نمی شود. [۶] یک مورد جدیدتر نقض این اصل را می توان در قتل عام های میلوسویچ و ایادی اش یافت. در مورد آنها هم گفتن اینکه آنها صرفاً تقاص بی عدالتی های گذشته را می کشند، یا با پاک ساز قومی شالوده ی جامعه ی پایدارتری را می نهند، عذری پذیرفته نیست.

      اصل ۲٫ اخلاقاً درست نیست که سربازان خود را به سراغ زنان جوان فرستاد تا آنها را به بردگی جنسی بگیرند.

      این اصل یا بیان های معادل آن مبنای تنفر شدید از سیاست ستادهای ارتش آلمانی و ژاپنی [در زمان جنگ جهانی دوم] بود که زنان جوان جذاب، به ویژه باکره ها را، برای به اصطلاح «آسایش» سربازان شان می گرفتند. می خواهم بگویم این عذرتراشی های اغلب جوامع در مورد آسایش، ربطی به نادرستی این مفاسد جنگ ندارد.

      اصل ۳٫ اخلاقاً نادرست است که مردم را به خوردن دوستان و خانواده شان واداشت.

      شاید بتوانیم موقعیت هایی را تصور کنیم – مثلاً یک سانحه ی هوایی در رشته کوه آند – که در آن اعمال آدم خوارانه تبرئه پذیر باشند. اما واداشتن مردم به خوردن خانواده و یاران شان – چنان که بسیاری از قبایل جزایر پولنزی به انجام آن مشهور بودند – به منظور تنبیه، یا ترساندن و ترس افکندن در قلب دشمنان، خلاف وجدان است.

      اصل ۴٫ اخلاقاً نادرست است که انسان را، با سوزاندن یا طرق دیگر، قربانی کرد.

      مطمئناً قربانی کردن انسان وسیعاً در میان قبایلی که بنی اسرائیل با آنها می جنگیدند، و – در سوی دیگر اقیانوس اطلس – نزد آزتک ها و اینکاها مرسوم بود. اما این کار – امیدوارم که قبول داشته باشید – عملی پذیرفتنی نیست، حتی اگر به جهت خشنودی خدایان مورد پرستش آنها انجام شده باشد.

      اصل ۵٫ اخلاقاً نادرست است که مردم را به خاطر عقایدشان بی نهایت شکنجه داد.

      شاید بتوانیم موقعیت هایی را تصور کنیم که در آنها شکنجه کردن کسی که خود شکنجه گر بوده برای کسب اطلاعاتی در مورد جای زندانیانی که در اثر شکنجه های او مشرف به مرگ اند پذیرفتنی باشد. اما مواردی مانند پاپ پیوس پنجم که در سال ۱۵۷۰ پس از برپایی محاکمه های تفتیش عقاید، عالمان ناموافق را در آتش می سوزاند، ورای حیطه ی اخلاق قرار می گیرد؛ نمی توان با توسل به اینکه پاپ می اندیشید که به این طریق روح معاندان را از عذاب ابدی دوزخ حفظ می کند، او را تبرئه کرد.

      مایل ام چنین بیاندیشم که در همه ی این مثال ها، خداباوران و همه ی اشخاص اخلاقاً روشن با من موافق خواهند بود. و به علاوه مایل ام چنین بیاندیشم که خداباوران با من موافق اند که هر کسی که اعمالی مرتکب شود، فرمان دهد، یا اغماض کند که از هر یک از این اصول تخطی می کنند – از این به بعد این پنج اصل را اصول «ما» می خوانم – نه تنها شرّ است، بلکه باید از آن ابراز انزجار نمود.

      پ. تخطی خدا از اصول اخلاقی ما

      اما اکنون نوبت به طرح محور استدلال ام علیه خداباوری می رسد. زیرا، چنان که حال نشان خواهم داد، خدای خداباوران – چنان که خود را در انجیل و تورات آشکار نموده – یا خود مرتکب اعمالی شده، یا به اعمالی فرمان داده، یا از اعمالی چشم پوشی کرده که تخطی از تک تک اصول پنج گانه مان به شمار می آیند.

      برای مثال، خدا در تخطی از اصل ا ، همه ی آدمیان را به جز نوح و خانواده اش غرق می کند [کتاب پیدایش ۷:۲۳] ؛ او داود شاه را برای انجام سرشماری ای که خودش فرمان آن را صادر کرده بود تنبیه می کند و آنگاه برای اجابت خواهش داود، دیگران را با فرستادن طاعونی مجازات می کند که جان ۷۰۰۰۰ را می گیرد. [سموئیل دوم ۲۴:۱-۱] و او به یوشع فرمان داد تا پیر و جوان، کودکان، دوشیزگان و زنان (ساکنان ۳۱ مملکت) را به قتل عام کند تا سرزمین هایی را پاکسازی قومی کند که هنوز یهودیان سخت کیش جزئی از اسرائیل بزرگ محسوب می کنند [به ویژه یوشع، فصل ۱۰ را ملاحظه کنید]. این ها تنها سه مورد از مثال های تخطی خدا از اصل ۱ است.

      خدا با تخطی از اصل ۲، پس از فرمان دادن به سربازان برای کشتار بی رحمانه ی همه مردان، زنان و پسران جوان مدیانی، به سربازان اجازه داد که ۳۲۰۰۰ باکره ی باقی مانده را برای خود بردارند [کتاب اعداد ، فصل ۳۱ آیات ۱۷ و ۱۸]

      خدا با تخطی از اصل ۳ ،مکررا می گوید که مردمان را واداشته که فرزندان، شوهران، همسران، والدین و دوستان شان را بخورند، یا چنین خواهد کرد، زیرا از او پیروی نکرده اند [لاویان فصل ۲۶ آیه ۲۹، تثنیه فصل ۲۸ آیات ۵۳ تا ۵۸]

      خدا با تخطی از اصل ۴، خدا از عمل یفتاح، که تنها فرزندش را در پیشگاه خداقربانی کرد، چشم پوشید [داوران فصل ۱۱ آیات ۳۰ تا ۳۹]

      سرانجام، خدا با تخطی از اصل ۵ ، خود «بدن» قربانی خود خدا، عیسی، شاهد شکنجه ی اغلب اعضای نژاد بشر برای ابد خواهد بود، که عمدتاً به خاطر این است که به او اعتقادی ندارند. کتاب وحی به ما می گوید که «هر کس که نام اش از ازل در کتاب حیات مسیح مصلوب نوشته نشده، به جهنم خواهد رفت»[Rev. 13:8]، جایی که در آن آنها «در حضور فرشتگان مقرب و مسیح با آتش و گوگرد تا ابد شکنجه خواهند شد؛ و آتش شکنجه شان برای همیشه افروخته خواهد بود، و هیچ شب و روزی روی آرامش نخواهند دید» [Rev. 14:10-11].

      ت) یک ورطه ی منطقی برای خداباوران: یک چهارگانه ی ناسازگار منطقی

      این نقل قول ها – و موارد بی شمار دیگر – از انجیل بدان معناست که خداباوران با یک سرگردانی منطقی مواجه اند که قلب باورشان به قداست خدای متون مقدس را هدف می گیرد. آنها نمی توانند بدون تناقض به همه ی گزاره های زیر باور داشته باشند:

      (۱) همه ی اعمالی که خدا انجام می دهد، موجب می شود، فرمانش را می دهد یا اغماض می کند اخلاقاً مجاز اند.

      (۲) انجیل بسیاری از اعمالی را که خدا انجام می دهد، فرمان می دهد، یا اغماض می کند برما آشکار می سازد.

      (۳) اخلاقاً مجاز نیست که کسی اعمالی را انجام دهد، موجب شود، فرمان دهد یا اغماض کند که خلاف اصول اخلاقی ما باشد.

      (۴) به گفته ی انجیل خدا در واقع اعمالی را انجام می دهد، موجب می شود، فرمان می دهد یا اغماض می کند که خلاف اصول اخلاقی ماست.

      مشکل در اینجاست که این گزاره ها یک چهارگانه ی ناسازگار را تشکیل می دهند که از هر سه تای آنها می توان نادرستی چهارمی را نتیجه گرفت. به این ترتیب، شخص می تواند سازگاری منطقی (۱) و (۲) و (۳) را تنها به بهای انکار (۴)؛ یا (۲) و (۳) و (۴) را به قیمت انکار (۱) به نحو منطقاً سازگار اظهار کند و الی آخر.

      مشکل خداباور، تصمیم گیری در مورد این است که کدام یک از این چهار گزاره را انکار کند تا شرط کمینه ی صدق و عقلانیت، یعنی سازگاری منطقی، را برآورده سازد. بالآخره، اگر کسی باورهای متناقضی داشته باشد آنگاه باورهایش نمی توانند همگی درست باشند. و بحث عقلانی با اشخاصی که با خودش تناقض دارد غیر ممکن است؛ اگر تناقض مجاز باشد، هر چیزی مجاز است.

      اما خداباور کدام یک از این چهار گزاره را انکار خواهد کرد؟

      انکار نمودن (۱) به معنای پذیرش این است که خدا گاهی اعمالی را انجام می دهد، موجب می شود، فرمان می دهد یا اغماض می کند که اخلاقا مجاز نیستند. اما این بدان معناست که خدا غیر اخلاقی است، یا حتی، بسته به شناعت عمل اش، شرّ است. این مستلزم انکار منزه بودن و شایسته ی عبادت بودن خداست؛ و نیز انکار این است که قداست و منزه بودن او مبنای اخلاقیات است.

      انکار نمودن (۲) توسط خداباور، به معنای رها کردن مبنای معرفت شناسی اصلیِ دینی و اخلاقی (شیوه ی حصول معرفت دینی و اخلاقی) است. زیرا اگر (۲) نادرست باشد، آنگاه این پرسش پیش می آید که ما اصلا چگونه فرض می کنیم که به وجود خدا معرفت داریم، بماند که او را راهنمای اخلاق هم بدانیم. بالآخره، خداباوری در تقابل با خداانگاری [= باور به وجود یک معنویت ناشناختنی] برآن است که خدا خود را بر ما آشکار می کند، و درتاریخ بشر مداخله می کند. و به اعتقاد خداباوران، انجیل منبع اصلی ثبت مداخله ی به واسطه ی وحی است. اگر انجیل، با داستان هایی که از زندگانی موسی و عیسی نقل می کند، سخن کاملاً صادق خدا نباشد، آنگاه چگونه می توانیم خدا را بشناسیم؟ مطمئناً یک خداباور به خوبی می تواند ادعا کند که خدا از طرق دیگری علاوه بر انجیل نیز خود را آشکار ساخته است: خرد، سنت، و تجربه ی دینی همگی مواردی از این قسم اند. اما انکار انجیل در شکل فعلی خود به معنای انکار این است که اصول شکل دهنده ی یهودیت و مسیحیت را واقعا نمی توان دریافت. جدای از متون مقدس ما چیزی از به اصطلاح ده فرمان خدا که می گویند به موسی نازل شده، یا اصول اخلاقی که می گویند وحی به عیسی بوده، نخواهیم دانست.

      انکار نمودن (۳) به معنای اظهار این است که تخطی از پنج اصل اخلاقی ما اخلاقاً مجاز است. این به معنای قرار دادن خودمان در رده ی خونخوارانی مانند چنگیزخان، هیتلر، استالین و پل پوت.این یعنی رها کردن همه ی باورهایمان به عینی بودن ارزش های اخلاقی. در حقیقت، اگر تخطی از اصول بالا مجاز باشد، آنگاه براحتی نمی توان گفت چه قسم اعمالی مجاز نیستند.پس انکار (۳) به مثابه ی پذیرش نهیلیسم اخلاقی است. و هیچ خداباوری که به ده فرمان [موسی] یا موعظه ی سر کوه [عیسی] معتقد باشد، نمی تواند چنین چیزی را بپذیرد.

      • مجتبی

        یعنی واقعا یک مشت بچه نفهم و احمق و کوته فکر و بدون بزرگتر به همه افتادن هر غلطی که دلشون میخواد در مورده مذهب و اعتقادات چند صد میلیون نفر آدمه فهمیده حرف میزنن و اظهار نظر میکنن و هرطور که دلشون میخواد نقد و برسی میکنن.
        الکی نیست که میگن”بچه هرچی دلش خواست رو نباید در اختیارش گذاشت”شما بچه کاکولیهای دهه۸۰به بالا،با این شعور و فهمه ناقستون حیفه که بهتون آتاری دستی بدن چه برسه که بخواین با انترنت و سایتهایه مختلف آشنا بشین.
        برین بشینین پایه درس و مشقتون، شماهارو چه به این غلطا که راه افتادین دنباله سره
        (محمد و علی«ص‘ع»)دارین آماره زن هاشون رو در میارین که کدومشون چندتا زن داشتن.
        ای که خواهر و مادره اون پدر مادراتون رو خر بگائید که اگر یک هزارم اون وقتی که باهم زیره پتو بودن رو برای تربیت شما وقت صرف میکردن امروز غلطای اظافه نمیکردین و گنده تر از سن و فهمتون زر زر نمیکردین.
        همین گوهایه گنده تر از دهنتون رو میخورین که چهارتا سایت رو باید با فیلتر شکن باین تو.

  • so

    Suleiman Bexar San dash,marriage iran me man dream bar runs back yemi Zimbabweans vary band Ramayana McFarland,Alhambra me Afghan birch ha rad cigarette take beanbag konad

  • so

    Hazrate Suleiman hezar San dasht

  • so

    مرد های ایرانی که من دیدم هر روز ترتیب یک دختر ایرانی را میدادند و بعد ولش میکر دند, البته مذهبی هاشون اینجوری نبودند, بر عکس غربزده هاشون اینجوری بودند. حضرت سلیمان هزار یا صد تا زن دا شت بنا بر تورا ت , حضرت محمد زنهای پیر بیوه را میگر فت تا حمایت کند. خوب نویسنده این مطلب یا خودش از آنهایی هست که دختر ان بسیاری را اغفال کر ده یا اینکه آنقدر زشت است که کسی به وی محل نمیدهد و عقده جنسی دار د والا به کسی چه ربط دار د یکی هزار سال پیش با کی خوابیده

    • dad

      قسم به نون و قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت که تو به لطف و رحمت پروردگارت هرگز دیوانه نیستی. البته تو را در مقابل خدمت رسالت، پاداشی نامحدود است و در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای و بزودی تو و مخالفانت مشاهده می کنید که کدام یک از شما مفتون و دیوانه اند. (مثل اینکه محمد به سلامت خودش شک داشته است) آنچه در اینجا خواندید ترجمه فارسی آیه یک تا شش سوره القلم بود. آنچه از محتوی این آیه بر می آید این است که مردم دوران محمد نسبت به سلامت روانی محمد شک داشته اند .و این آیه برای مبری ساختن محمد از دیوانگی و جنون نازل شده است. در قسمت پایین تر آیه می گوید پیرو کسانی که وقتی آیات ما بر آنها تلاوت می شود می گویند اینها افسانه پیشینیان است نباش. این آیه بیانگر این است که مردم به منشا وحی بودن آیات نیز شک داشتند.

      در سوره الکوثر نیز خدا به پیامبرش میگوید محققا» دشمن بدگوی تو ابتر است.

      عایشه می گوید هر گاه وحی به پیامبر نازل میشد دچار تقلا می شد و ما ردای او را بر رویش می کشیدیم. وقتی نزول وحی تمام میشد. حضرت خیس عرق شده بود.

      در حدیث ها حضرت محمد را با ابرویی به هم ریخته ، پاهایی بزرگ و کف دستی که حالت خمیری شکل داشت توصیف کرده اند. همچنین گفته شده که حضرت محمد زیاد عرق می کرد. از سن ۴۰ سالگی به بعد هم صاحب فرزند نشد. میگویند از ماریه صاحب فرزندی شد به اسم قاسم و از آنجا که داشتن پسر برای عربها افتخار بود عربها برای خود کنیه ای انتخاب می کردند که کنیه همان نام پسر بزرگ بود. از این رو به محمد ابوالقاسم (یعنی پدر قاسم) می گفتند.

      در حدیث است که روزی محمد ، قاسم را بغل کرده و به اتاق عایشه میرود. به عایشه می گوید نگاه کن ببین چقدر این پسر به من شباهت دارد. عایشه در جواب می گوید من هیچگونه شباهتی بین تو و این پسر نمی بینم. در عربستان شایعه شده بود که ماریه با یکی از برده ها که با او در یک مکان زندگی می کرد روابط نامشروع داشته است و این پسر به احتمال زیاد حاصل همان روابط نامشروع است. حضرت محمد به علی دستور می دهد تا سراغ برده مورد نظر برود و از قضیه سر در بیاورد. اما وقتی حضرت علی به خانه ماریه می رود آن برده بالای درخت خرما بوده است و از آنجا که لباس عربها گشاد است. و شورت نیز نمی پوشند وقتی که برده شروع به پایین آمدن از درخت می کند، حضرت علی متوجه می شود که این برده اخته هست .بنابر این نمی تواند بچه دار شود. و ماریه از این تهمت رهایی می یابد. همه این قضیه غیر منطقی است. زیرا کسی که از درخت پایین می آید قسمت جلو بدنش به سمت درخت قرار می گیرد و قسمت پشت اوست که در معرض دید بیننده قرار می گیرد. بنابراین حضرت علی نمی توانست آلت تناسلی آن برده را در حالی که از درخت پایین می آمد ببیند.

      از آنچه ذکر شد مشخص است که پیامبر از سن ۴۰ سالگی به بعد دچار یک بیماری شده که منجر به کاهش اسپرم و در نتیجه عقیمی ، بزرگ شدن دست و پا ، توهم، عرق ریزی زیاد شده است.

      راهبی به نام تئوفان (۸۱۷-۷۵۲) در کتاب تاریخی خود از بیماری محمد به عنوان صرع یاد می کند. اما علائم یاد شده حاکی از بیماری آکرومگالی است که گاهی این بیماران آکرومگالی، رفتار های پارانوئیدی دارند.

      علت مبتلا شدن به بیماری آکرومگالی این است که در سنین بلوغ اگر هورمون سوماتروپ(هرمون رشد) بیش از اندازه در بدن ترشح شود، از آنجا که استخوانهای فرد به بلوغ رسیده نمی تواند از طول رشد کند بنا بر این از طرف عرض شروع به رشد میکند. بیماران آکرومگالی به دلیل اینکه ترشح هورمون رشد توسط هیپوفیز انجام می شود، دچار اختلالات روانی نظیر توهم و گاهی حرکاتی نظیر صرع می شوند. این افراد مرتب فکر می کنند کسی با آنها در حال گفتگوست. بزگ شدن پاها و نامرتب بودن ابروها و عرق ریزی زیاد از جمله علائم دیگر این بیماری هستند. طبیعی است که در هوای گرمی مثل عربستان عرق ریزی باعث بوجود آمدن بوی نامطبوع می شود. از این روست که در احادیث آمده است که پیامبر عطر و بوی خوش را بسیار دوست می داشت. و همیشه از کافور استفاده می کرد. وی به این وسیله قصد داشت بوی نامطبوع عرق را از خود دور کند.

      در احادیث آمده است که محمد از یک بیماری مزمن رنج می برد. اشتهای زیادی برای غذا داشت. رنگ پوست او یک حالت بخصوص داشت. نه سفید بود و نه برنزه ، تقریبا یک حالت گلگون داشت. سر درد زیاد می گرفت . و گاهی صدای زنگ در گوش خود احساس می کرد. برای رفع بیماری خود گاهی اوقات حجامت می کرد.حالت افسردگی داشت و از جمع کناره گیری می نمود. گاهی میل به خود کشی در او بوجود می آمد. در احادیث آمده است که در ابتدای رسالت سه بار تصمیم به خود کشی گرفت که هر بار با نزول وحی از اقدام خود منصرف می شد.

      همه این علائم ظن بیماری آکرومگالی را تشدید می کنند. بیماران آکرومگالی، بیشتر از شصت سال و اندی عمر نمی کنند. رنگ پوست آنان به دلیل ترشح بیش از حد ملانین که از هیپوفیز ترشح می شود حالت کاهی دارد . گوشه گیر هستند . و میل به خودکشی در آنان زیاد است. اشتهای جنسی آنها کم و اشتها به غذا در آنها زیاد می شود، فشار خون آنان نیز بالا می رود. شاید بعضی با خود بگویند محمد اشتهای سیری ناپذیری برای زنان داشته است. اما علت ازدواجهای متعدد او میل جنسی نبوده بلکه او می خواست از طریق ازدواجهای متعدد صاحب فرزند مخصوصا صاحب پسر بشود .هر بار که از یکی از زنانش نا امید می شد به ازدواج دیگری اقدام می کرد . اما همه آنها بی نتیجه بود.شاید علت حجامت کردن هم که در احادیث به آنها اشاره شده برای رهایی از فشار خون بوده است.

      مطابق آنچه در احادیث در ارتباط با روحیات محمد و وضع ظاهری او گفته شده و مطابق آنچه از علائم بیماری آکرومگالی می دانیم. محمد دچار بیماری آکرومگالی بوده است.

      اینجاست که باید بگوییم این دنیا یک دنیای وارونه است. زیرا به جای اینکه افراد خردمند و سالم سرنوشت دنیا را دگرگون کنند. برعکس افرادی که بیماری های روانی جسمی و روحی داشته اند سرنوشت دنیا را رقم زده اند.

      منابع مورد استفاده:

      http://www.faithfreedom.org

      کتاب عایشه بعد از پیغمبرنوشته کورت فریشلر

      کتاب the status of women in islam نوشته انور حکمت

    • Mehrdad Amiri

      نه دوست من این یکی پیامبراسلام است مشکلی نیست نقدمیکنیم ولی دفاع عقلانی هم میکنیم

    • karo

      اگه به کسی مربوط نیست که کسی هزار سال پیش با کی خوابیده،تو چرا اومدی ازش دفاع میکنی؟
      ۱۴۰۰ سال گدشته،تاوان مغز مریض واستمناء ذهنی اون عربها رو مردم ایران دارن پس میدن.با این قوانین الهی!!

  • so

    این مطلبی که راجع به زنبارگی شخصیتهای تاریخی نوشته میشه, همه نشان از یک جامعه بیمه پر از عقده جنسی دارد. غربی ها اصلا اینگونه نیستند, چون عقده ندار ند. این خاورمیانه ای ها هستند( که چون زنانشان به ر احتی با آنها همبستر نمیشوند و اسلام ار زش آنها ا بالا برده و نگذا شته مثل زنهای غربی از ۱۲ سالگی لنگشان را بر ای هر کسی باز کنند), چون دستشان به گو شت نمیرسد, مرتب در این افکار غوطه ور هستند. تقصیر محمد نبود تو مثل میمون به دنیا آ مدی و هیچ دختری به تو ر اه نمیدهد

    • dad

      سوره نساء آیه ۵۶

      إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا

      آنان را که به آیات ما کافر شدند به آتش خواهیم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستی دیگرشان دهیم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پیروزمند وحکیم است.

      سوره کهف آیه ۲۹

      وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا

      بگو : این سخن حق از جانب پروردگار شماست هر که بخواهد ایمان بیاوردو، هر که بخواهد کافر شود ما برای کافران آتشی که دود آن همه را در برمی گیرد ، آماده کرده ایم و چون به استغاثه آب خواهند از آبی چون مس گداخته که از حرارتش چهره ها کباب می شود بخورانندشان ، چه آب بدی و چه آرامگاهی بد.

      سوره غافر آیه ۷۱، ۷۲، ۷۳

      إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ ؛ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ ؛ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ تُشْرِکُونَ

      آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجیرها بکشندشان ؛ در آب جوشان ، سپس در آتش ، افروخته شوند ؛ آنگاه به آنها گفته شود : آن شریکان که برای خدا می پنداشتید کجا هستند؟

      سوره اعراف آیه ۱۷۹

      وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ

      برای جهنم بسیاری از جن و انس را بیافریدیم ایشان را دلهایی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهایی است که بدان نمی بینند و گوشهایی است که بدان نمی شنوند اینان همانند چارپایانند حتی گمراه تر از آنهایند اینان خود غافلانند

      سوره النبأ آیات ۲۱ تا ۲۵

      إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا لِلْطَّاغِینَ مَآبًا لَابِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا جَزَاء وِفَاقًا إِنَّهُمْ کَانُوا لَا یَرْجُونَ حِسَابًا

      جهنم در انتظار باشد؛طاغیان ، را منزلگاهی است ؛ زمانی دراز در آنجا درنگ کنند ؛ نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک ؛ این کیفری است برابر کردار زیرا آنان به روز حساب امید نداشتند

      سوره بقره آیه ۲۴

      فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ

      و هر گاه چنین نکنید که هرگز نتوانید کرد پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده و هیزم آن مردمان و سنگها هستند

      سوره آل عمران آیه ۱۰

      إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَیْئًا وَأُولَـئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ

      کافران را داراییها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند آنها خود، هیزم آتش جهنمند

      ده ها آیه دیگر میتوان به همین سبک در تازینامه یافت. حال خود قضاوت کنید، آیا میان الله و این مرد بیمار، تفاوتی وجود دارد؟ آیا الله یک خدای سادیست ساخته ذهن فردی سادیست نیست؟ حالا به نظرت نویسنده این مطلب یک بیمار روانی است یا الله و پیغمبرت و البته خود تو بیچاره

      • خجلم از بدشانسی اینجا امدن

        من ادم مذهبی نیستم حتی زمانی کافر شدم و سالها شروع به تحقیق ادم باید حرف درست را از دشمنش هم بپذیرد و در قضاوت منصف تصویری که از علی گذاشتید توسط یک جهود در سی سال پیش و خیالی در موزه لندن گذاشته شد و محمد فبل از پیامبری به امین بودن مشهور و بجز یک مورخ عرب که در اواخر عمر مجنون یا بقول امروزیها الزایمر گرفته بود در هیچ تاریخی نیست و بیشتر مورخین عایشه را از اولین زنان مسلمان شده میدانند یعنی حد اقل ۹ سال و در سال سوم یا چهارم هجرت در مدینه با عایشه به درحواست پدرش و خود عایشه بعقد محمد در امدند یعنی حداقل ۲۷ سال ولی درست ان عایشه حدودا در ۴۶ یا ۴۷سالگی به عقد محمد در امد و ضمنا پیامبری محمد با زنده بگور کردن دختران توسط اعراب و جلوگیری اسلام از ان شروع شد ثانیا بیشتر ترجمه های قرانی شما نادرست و جهتدار هست و بیشتره منابع ذکر شده دروغین و خیالیه دوستان با یه تحقیق کوچک پی خواهند برد منصف باشید گرچه سایت و بازدید کنندگانش معلوم و وقت تلف کردن برای ان بیهوده …………………………………………….متاسفم برایتان و خودم که اتفاقی گذرم اینجا و باعث بیهوده وقت تلف کردن …………………………………………….شرم…………………………………………….

        • dad

          شما آدم مذهبی نیستید و زمانی کافر شدید اما دوبره به دین سراسر خون و ننگین اسلام گرویدید پس ۱ آدم مذهبی هستید تصویر حضرت علی (نه علی) توسط یک یهود کشیده شده به نظر شما کسی که در کودگی داستان حدیث شرح صدر را میگوید مجنون نیست البته مجنون که چه عرض کنیم بهتر است بگوییم دیوانه تا مجنون کسی که حکم قتل و اعدام چنصد ایرانی را به جرم نپذیرفتن دینش چنصد یهودی را به جرم ثروتمند بودن و چنصد انسان را به جرم هم جنس گرا بودن میدهد انسان است الله انسان بوجود می آورد تا به وسیله پیامبرانش کشته شوند این منطقی است عایشه در ۴۷ و ۴۸ سالگی به عقد پیامبر درآمد با کمی تغییر تاریخ خدیجه را گویا با عایشه اشتباه نموده اید اولین منبع ذکر شده قران است اگه سواد دارید بروید و به فارسی بخوانید منابع دیگر هم همه ممنوعه بوده و از طریق سایت https://azadieiran2.wordpress.com/ قابل دانلود هستند خوشحالم که برای خودتان متاستفایید نه به خاطر اتفاقی گذر کردنتان به خاطر علم اندکتان به این دین مبین
          به راستی ……………..شرم……………………….. بر ماله کشان

    • dad

      آیا اسلام موجب آزادی زنان شد؟

      هنگامی که اسلام در شبهه جزیره عربستان اعلام موجودیت کرد، جامعه عربستان بتازگی از یک جامعه مادر تبار به یک جامعه پدرسالار انتقال یافته بود و از اینرو در آن هنوز سنتهای باقیمانده از جامعه مادرتباری وجود داشت، بطوری که در آن زنان هنوز از حقوق زیادی برخوردار بدودن. منجمله اینکه زنان نه تنها حق کار کردن در خارج از خانه را داشتند بلکه بالاتر از آن زنانی مانند خدیجه، زن اول خود پیغمبر، بازرگان و رئیس وی بود. همینطور «زنانی مانند «ماویا بنت افضل» وجود داشتند که آنطور که در نوشته های اولیه اسلامی آمده است «ثروتمند، زیبا و در روابط جنسی اش کاملا آ زاد و سر خود بود و همیشه مردی را برای ازدواج انتخاب میکرد که بیش از همه او را راضی کند و هرگاه که به مرد دیگری میل پیدا میکرد مرد اول را رها مینمود.» (۱)

      بعلاوه، زنان نه تنها از حق طلاق، بلکه از حق رابطه جنسی قبل از ازدواج نیز برخوردار بودند که به آن نکاح متعه میگفتند و در آن زنی که ازدواج نکرده بود آزاد بود که به میل خود، بدون کسب اجازه از هیچ احدی با هر مردی که میخواست رابطه برقرار کند. در این مورد زن را صدیقه یعنی «دوست دختر» او مینامیدند (۲)

      اسلام کاری که کرد این بود که زنان را از موقعیت هایی که داشتند بکلی به پایین کشید و آنان را در موقعیت نیمه برده قرار داد و بطور کامل تحت سلطه مردان در آورد

      «مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته است و هم بواسطه آنکه مردان از مال خود به زنان نفقه دهند. پس زنان شایسته و مطیع در غیبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه خدا به حفظ آن امر فرموده نگهدارند و زمانی که از مخالفت و نافرمانی آنان بیمناکید باید نخست آنها را پند دهید و از خوابگهشان دوری جوئید. در صورت نافرمانی، آنها را به زدن تنبیه کنید. چنانکه اطاعت کردند دیگر هیچگونه حق ستم بر آنان ندارید که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشان است و از ظالم انتقام خواهد کشید. (۳)

      پیغمبر خود اولین کسی بود که چند زنی را در عربستان باب کرد. تا آنزمان چنین چیزی در عربستان رایج نبود. قبل از اسلام این زنان بودند که از حق طلاق و گاهی چند شوهری برخوردار بودند. کاری که محمد در این رابطه کرد این بود که اولا چند شوهری را لغو و چند زنی را جایگزین آن نمود و حتی از زبان خدا برای خودش در این مورد امتیازات ویژه هم قائل شد. به این معنا که اگر مومنان فقط حق داشتن زنان عقدی و صیغه و کنیزکان را داشتند، او علاوه بر اینها با هر زن دیگری که بدون قید و شرط خود را تسلیم او کند میتوانست هم خوابگی کند. در قرآن میگوید

      «ای پیغمبر ما زنانی را که مهرشان را ادا کردی بر تو حلال کردیم و کنیزانی را که به غنیمت خدا نصیب تو کرده و ملک تو شد و نیز دختران عمو، دختران عمه و دختران دائی و دختران خاله، آنها که با تو از وطن خود هجرت کردند و نیز زن مومنه ایکه خود را به رسول بی شرط و مهر ببخشد و رسول هم به نکاحش مایل باشد. که این حکم مخصوص است، دون ممنان، که ما حکم زنان عقدی و کنیزان ملکی مومنان را به علم خود بیان کردیم. این زنان همه را که به تو حلال کردیم بدین سبب بود که بر وجود (عزیز) تو در امر نکاح هیچ حرج و زحمتی نباشد. و خدا را بر بندگان رحمت و مغفرت بسیار است.(۴)

      به هر حال، همانطور که گفته شد نباید فکر کرد که این حق چند زنی تنها منحصر به او بود. این حق همه مسلمانان مرد را در بر میگرفت

      «پس از آن کس از زنان را به نکاح خود در آورید که شما را نیکو و مناسب با عدالت است، دو یا سه یا چهار (یا بیشتر)…» (۵))

      بعلاوه پیغمبر برای آنکه رابطه و تماس زنان خود را که همگی در یک خانه بسر میبردند با مردان قطع کند، همه آنها را در پشت یک پرده قرار داو با آوردن به اصطلاح آیه ای از خدا به آنها حکم کرد که اگر خواستند به مهمانان و اقوام مردی که برای دیدن محمد یا زنان وی به خانه او رفت و آمد میکنند چیزی برای خوردن یا آشامیدن بدهند اینکار را از پشت پرده انجام دهند.

      «ای کسانیکه به خدا ایمان آورده اید به خانه های پیامبر داخل نشوید مگر آنکه اذن دهد… و هرگاه که از زنان رسول متاعی میطلبید از پس پرده بطلبید که حجاب برای آنکه دلهای شما و آنان پاکیزه بماند بهتر است و نباید هرگز رسول خدا را در حیات بیازارید و نه پس از وفات هیچگاه زنانش را به نکاح خود در نیاورید که این کار نزد خدا گناهی بسیار بزرگ است» (۶)

      همینطور در آیه ای از زنان پیغمبر خواسته میشود که از خدا بترسند و با مردان به نرمی و نازکی صحبت نکنند مبادا که آنان را تحریم نمایند

      «ای زنان پیغمبر شما مانند یکی دیگر از زنان نیستنید. اگر خدا ترس و پرهیز کار باشید پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن مگوئید مبادا آنکه دلش بیمار است به طمع بیافتد. (۷)

      به این ترتیب ابتکار ریگ گذاردن در دهان زنان هنگام صحبت کردن با مردان توسط حکومت طالبان چیزی جز اجرای این حکم خدا نبوده است

      همین کار را پیغمبر برای جلوگیری از بیرون رفتن زنان خود از خانه کرد. از اینرو از جانب خدا به آنها حکم کرد که

      در خانه هایتان بنشینید و آرام بگیرید و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرائی نکنید. (۸)

      و یا در مورد استفاده از چادر و مقنعه (Burka) با این آیه زنان را مجبور به رعایت حجاب و پوشاندن خود کرد. همان چیزی که از مقررات خدشه ناپذیر حکومت طالبان بود

      ای پیغمبر با دختران و زنان مومنان بگو که خویشتن را به چادر بپوشانند. (۹)

      بنابر این میبینیم که همه آنچ را که حکومت طالبان بعنوان مقررات اجتماعی در افغانستان برقرار کرد دقیقاً همان قوانین اسلامی بود که در قرآن آمده و گروه «وهابی» و منجمله بن لادن هم قصد برپائی و احیای هم آنها را دارد

      در اسلام نیز مانند حکومت طالبان قوانین مزبور به زور بر زنان تحمیل شد و قبول آنها بهیچوجه حالت داوطلبانه نداشت. در غیر اینصورت نیازی به آوردن آیه های تهدید آمیزی مثل آیه زیر نبود

      «ای زنان پیامبر، هریک از شما که کار ناروائی انجام دهد، او را دو برابر دیگران عذاب خواهیم داد و این کار بر خدا آسان است و هرکدام از شما که از الله و رسول او فرمانبرداری کند، و نکوکار باشد، پاداشش را دو برابر خواهیم کرد. (۱۰)

      منابع:

      ۱) Brifault Robert, The mothers, V.1, P.376

      2) Robertson Smith, Kinship & Marriage in early Arabia, P.93

      3) سوره النساء، آیه ۳۴، قرآن، ترجمه و تفسیر حاج شیخ مهدی الهی قمشیه ای. انتشارات خورشید، تهران،

      ایران.

      ۴) سوره احزاب، آیه ۵۰، همانجا

      ۵) سوره النساء آیه ۳، همانجا

      ۶) سوره احزاب، آیه ۵۳، همانجا

      ۷) سوره احزاب، آیه ۳۲، همانجا

      ۸) سوره احزاب، آیه ۳۳، همانجا

      ۹) سوره احزاب آیه ۵۹، همانجا

      ۱۰- سوره احزاب، آیه ۳۱ تا ۳۳، همانجا

      نوشته سیامک ستوده، در کتاب «تروریسم اسلامی، اهداف و انگیزه ها، چاپ دوم، Short Run Publishers، Glendale, Ca, USA.» فصل دوم، برگ ۱۷

  • حمید

    چرا چرت و پرت مینویسی. زر میزنی. مردم همه بالغ و آگاه خودشون تشخیص میدن چی خوبه و چی بد. کسی که زورت نکرده مسلمانان باشی، کرده؟ تو نباش ولی حرف جفنگ و یاوه ننویس که من بیام برات پیغام بزارم «زر میزنی». زشت نیست، خجالت بکش.

    • dad

      رفتار حیرت انگیز اسلام با غیر مسلمانان

      مطالبی را در ارتباط با رفتار بی رحمانه اسلام با زنان خواندید. در این مقاله شما بیشتر با رفتار وحشیانه مسلمانان با غیر مسلمانان که تازینامه آن را کاملا» توجیه می کند آشنا خواهید شد.

      برای درک علت این رفتار خشونت آمیز مسلمین ?ابتدا باید بفهمیم چرا اسلام بنیانگذاری شد. همانطور که انور شیخ آزاد اندیش در کتابش متذکر می شود? اسلام چیزی جز یک جنبش پان عربیسم نیست. این جنبش رُویایی بود که توسط آن محمد می خواست همه چیز را تحت کنترل خویش درآورد. اسلام یک دستاویز مذهبی راحتی برای انجام این کار بود. برای اینکه این جنبش به موفقیت دست یابد مجبور بود راهی پیدا کند که توسط آن مردم را تحمیق کند. و کشتار سبعانه و بیرحمانهُ خود را توجیه کند . بنابراین اسلام توسط مشتی راهزن گسترش پیدا کرد.

      برای شروع، محمد جامعه عرب را به دو دسته مسلمان و غیر مسلمان(کافران) تقسیم کرد.

      کلمهُ موُمن یعنی کسی که به محمد و الله ایمان دارد و بر عکس غیر مسلمان کسی است که به این دو ایمان نداشته باشد. موُمن مجبور نیست از نظر شخصیت و وجدان از یک غیر مسلمان برتر باشد. تنها کافیست که این جمله ورد زبانش باشد.» خدایی جز الله نیست و محمد پیامبر اوست.». با گفتن این جمله یک موُمن مجاز می شود تا آنجا که می تواند و خشنودیش ارضا می شود از غیر مسلمانان بکشد? اموالشان را غارت کند? مایملک آنها را بسوزاند و در این فرآیند بچه ها و زنانشان را به اسارت ببرد.
      البته این موُمنین بی جهت زندگیشان را به خطر نمی اندازند. چرا که چهار پنجم از غنایم و اسرای زندانی طبق قانونی که توسط محمد در تازینامه وضع شده است به آنها تعلق می گیرد.
      البته در بین این زندانیان کنیزان زیبارو نیز هستند که آب را بر دهان این موُمنین جاری می سازد. جای تعجب باقی نمی ماند که اسلام نو پا در مدینه قادر شد خیلی زود افراد شمشیر زن جان باخته ای را بدون اینکه حتی یک درم از خزانه خود بپردازد? به دور خود جمع کند. این اقدامات متهورانه برای غارت و چپاول با تمام قوا به مرحلهُ اجرا در می آمد.

      پیامبر اسلام مدعی بود که خدا همهُ دنیا را به مسلمین اختصاص داده است. و حتی یک قسمت کوچک برای اسکان غیر مسلمانان در نظر گرفته نشده است. اما به نظر می رسد که علم جغرافی خدا چندان خوب نبوده است. خدا مثل پیامبرش هرگز از سرزمینهای آن طرف سوریه? عراق? ایران? حبشه و مصر نشنیده بود. پیامبر با وجود عدم اطلاعات جغرافیایی دنیا را به دو بخش کرد. دار الاسلام( منطقه ای که مسلمین بر آن تسلط داشتند) و دارالحرب یعنی منطقهُ جنگ( جایی که تحت نفوذ غیر مسلمانان است)

      انور شیخ می گوید: فلسفه ای که در پشت اسلام قرار دارد حیرت انگیز است. و مهارت سیاسی محمد را به اثبات می رساند. با اعلام کردن مسلمانان به عنوان یک ملت و غیر مسلمانان به عنوان ملت دیگر? او تئوری دو ملیتی را پایه گذاری کرد. و برای همیشه مسلمانان را بر علیه غیر مسلمانان قرار داد و تاُکید کرد که در این نبرد پیروزی همیشه با مسلمین است.

      انور شیخ در جای دیگر اضافه می کند که» من این گفته پیامبر را مبنی بر اینکه او الگویی است برای پیروانش مدنظر می گیرم. این به این مفهوم است که مسلمانان در همه چیز باید از او تقلید کنند. آنها باید مانند او غذا بخورند? راه بروند ? بیاشامند و صحبت کنند. حتی در ظاهر نیز باید شبیه او باشند. مثل او ریش بگذارند و آرایش موهایشان نیز شبیه او باشد. این به معنی پیروی از سنت و پیامبر می باشد. این الگو رستگاری را تضمین می کند. هر کسی می تواند به سادگی دریابد که اسلام برای بالا بردن احترام و محبت عرب طرح ریزی شد.

      احادیثی از محمد وجود دارد که در آنها متذکر می شود هیچ شخصی مسلمان نیست جز اینکه او را از پدر و مادر خویش بیشتر دوست داشته باشد. این مطلب بیانگر این است که مردم باید از ملیت خود و سرزمین مادری خویش بریده و به مکه بپیوندند.
      محمد برای اینکه برتری دارالاسلام را به کرسی بنشاند اقدامات زیر را انجام داد.

      ۱- او گفت وقتی که آدم از بهشت رانده شد به مکه آمد جایی که اولین خانه برای خدا ساخته شد. او کعبه را خانهُ خدا و مقدس اعلام کرد.

      ۲- برای تحمیل کردن برتری روانی مسلمانهای عرب بر مسلمانهای غیر عرب فتوی داد که مسلمانان هر روز ۵ بار به طرف خانهُ کعبه سجده کنند. این عمل نه تنها خضوع در برابر مکه پایتخت عرب است? بلکه بدون شک ثابت می کند خدا در مکه زندگی می کند در غیر این صورت چرا مردم باید به آن طرف سجده کنند.

      ۳- یک مسلمان نباید در جهت قبله اجابت مزاج کند. در رابطه با تقدس کعبه? این یک عمل کفر آمیز تلقی می شود.

      ۴- وقتی یک مسلمان می میرد باید به طرف قبله به خاک سپرده شود که رستگاری او تضمین شود.

      برای اینکه موقعیت اقتصادی عرب را تضمین کند مراسم حج را یک رسم اجباری برای پیروانش برشمرد. عده ای از مسلمانان هندی خانه و وسائل شخصی خود را می فروشند تا بتوانند به این سفر نائل شوند.

      مسلمانان باید عربستان را دوست داشته باشند چرا که محمد عربستان را دوست می داشت. آنها باید از او به عنوان یک الگوی مقدس پیروی کنند. این آن چیزی است که اسلام از مسلمانان انتظار دارد. آنها مطمئن هستند که اگر این کار را نکنند جایگاه آنها جهنم خواهد بود. چون پیامبر هرگز شفاعت آنها را نخواهد کرد. شفاعت قدرت مخصوص محمد است. او بهشت را در روز قیامت برای پیروانش توصیه می کند. و خدا هم نمی تواند سرپیچی کند.

      این بهشت برای قاتلان ? متجاوزان? ویرانگران? متقلبان? گانگسترها? جیب بر ها? و جاکش های پیرو محمد مهیا ست. برعکس همهُ هندوها ? زرتشتیها? مسیحیها? سیک ها و? یهودیها و …. به جهنم خواهند رفت. مهم نیست که چقدر پارسا و خدا ترس بوده اند. بدون ایمان به محمد و بزرگداشت سرزمین او پارسایی مفهومی ندارد .شفاعت بالاترین درجه عقل ملی پیامبر است. این باور به شفاعت است که به مسلمانان امیدسکس آزادانه و فروانی اقتصادی می دهد و خود را آزاد میبینند که به اسم اسلام دست به کشتار بزنند. به این دلیل است که آنها همیشه حاضرند حتی به سرزمین مادری خود پشت کرده و جان خود را وقف کشور دیگر بکنند. چرا که آسودگی در بهشت شیرین و با شکوه است. به خصوص اگر معذورییت اخلاقی نیز نداشته باشند.

      پس از خواندن مقدمهُ ای که در بالا ارائه شد متوجه سرشت واقعی مسلمانان و دلیل کشتارهای بیشمار آنان? تجاوزات? به آتش کشیدنها? و چپاولهایی که در طول تاریخ به دست آنان انجام شده است? می شوید. در اینجا بیاناتی را از تازینامه برای تاُیید آنچه گفتم متذکر می شوم .. شمارهُ سوره و آیه برای مرجع ذکر شده است.

      آیاتی از تازینامه:

      سورهُ انفال آیه ۱۲: و یاد آر ای رسول آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد. که من با شمایم. موُمنان را ثابت قدم بدارید. که همانا من ترسی در دل کافران می افکنم تا گردنهایشان را بزنید و همهُ انگشتانشان را قطع کنید.

      در اینجا به صورت آشکار می بینید که تازینامه به وضوح به مسلمانان می گوید? کسانی را که به باورهای اسلامی نرسیده اند? با مرگ همراه با شکنج بکشید.

      سورهُ البینه آیه۶: محققا» آنان که از اهل کتاب کافر شدند همراه با مشرکان همه در آتش دوزخند. و در آن همیشه معذبند. و آنها به حقیقت بدترین خلقند.

      با توجه به آیه بالا شما به وضوح می بینید که مطابق گفتار محمد خدا محل مخصوصی را برای غیر مسلمانان در نظر گرفته است .آری جهنم!

      سورهُ توبه آیه ۱۵: پس چون ماههای حرام به سر آمد آنگاه مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید . و هر سو در کمین آنها باشید. چنانچه توبه کردند و نماز به پای داشتند و زکات دادند پس از آنها دست بدارید. که خدا آمرزنده و مهربان است.

      این آیه به ما می گوید که مسلمانان آزادند که غیر مسلمانان را با زور و اعمال خشونت به اسلام برگردانند. و اگر موفق نشدند مجازند که آنها را بکشند.

      توبه آیه ۷۳: ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد و مبارزه کن. و بر آنها سخت گیر. منزل و ماُوای آنها جهنم است که بسیار منزلگه بدی است.

      سورهُ الحاقه آیه ۳۰-۳۷: او را بگیرید و به غل و زنجیر بکشید. تا بازش در دوزخ بیفکنید. و آنگاه به زنجیری که طولش ۷۰ ذراع است درکشید. که او به خدای بزرگ ایمان نیاورده. و هرگز مستمندی را با رغبت به سفرهُ طعام خویش نخوانده. بدین سبب امروز هیچ خویشاوند و دوستداری که در اینجا به فریادش رسد ندارد و طعامی غیر از غسلین(چرک و پلیدی دوزخیان) نصیبش نیست. و کسی جز اهل دوزخ این طعام را نمی خورد.

      در اینجا ما توصیفی از چگونگی مجازات غیر مسلمانان دریافت کردیم. امروزه در کشورهای اسلامی از اینگونه مجازاتها عملا» استفاده می کنند.

      سوره الدخان آیه ۵۰-۴۳:

      همانا درخت زقوم جهنم قوت و غذای بد کاران است که آن غذاها در شکمشان چون مس در آتش گداخته می جوشد. آنسان که آب بر روی آتش جوشان است. خطاب قهر می رسد که بدکاران را بگیرید و به میان دوزخ افکنید. پس از آن آب جوشان بر سرش فرو ریزید و به او بگویید(به استهزا) عذاب دوزخ را بکش که تو عزیز و گرامی هستی این همان عذابی است که از آن در شک بودی

      سورهُ ماده گوساله(بقره) آیه ۱۹۱: آنها را در هر جا یافتید بکشید

      سورهُ توبه آیه ۱۲۳: ای اهل ایمان از کافران هر که به شما نزدیکتر است شروع به جهاد کنید. باید کفار در شما درشتی و نیرومندی و قوت و پایداری حس کنند و بدانید که خدا همیشه یار پرهیزکاران است.

      سورهُ نسا آیه ۱۴۴: ای اهل ایمان مبادا کافران را به دوستی گرفته و موُمنان را رها کنید. آیا می خواهید خدا را بر خود حجتی آشکار قرار دهید؟

      این آیه ما را به این حقیقت رهنمون می سازد که یک مسلمان هرگز نمی تواند با یک غیر مسلمان دوست شود در غیر این صورت ? آن مسلمان مرتکب اشتباهی فاحش شده است.

      سورهُ توبه آیه ۲۹: ای اهل ایمان با هر که از اهل کتاب که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آنچه را که خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی دانند .و به دین حق نمی گروند ? قتال و کارزار کنید. تا آنگاه با ذلت و تواضع به اسلام جزیه دهند.

      این آیه از تازینامه به این قانون حیات می بخشد که غیر مسلمانانی که در کشورهای مسلمان زندگی می کنند باید به خاطر زندگی در این کشورها جزیه بدهند. آنها مجازند که در این کشورها زندگی یا کار کنند به شرطی که ۲۰ کار را انجام ندهند(جای بسی تعجب است! به تبعیض در این شروط توجه کنید)

      ۱- آنها مجاز نیستند که هیچ مکان عبادتی در آنجا درست کنند
      ۲- آنها نباید مکانهای عبادت خود را که به وسیلهُ مسلمین خراب شده تعمیر کنند.
      ۳- آنها نباید از ورود مسلمانان مسافر به مکانهای عبادتشان ممانعت به عمل آورن
      ۴- آنها باید به مدت سه روز یا اگر مریض شدند بیشتر از سه روز این مسلمانانی را که می خواهند در خانهُ آنها بمانند سرگرم کنند .
      ۵- آنها نباید هیچگونه دشمنی با مسلمانان داشته باشند . و یا هیچگونه کمکی به دشمنان مسلمانان بکنند.
      ۶- اگر کسی از آنها مایل بود به اسلام بگرود نباید از او ممانعت به عمل آورند.
      ۷- باید به همه مسلمانها احترام بگذارند
      ۸- باید به مسلمانان اجازه دهند که در جلسات خصوصی آنها شرکت کنند
      ۹- آنها نباید شبیه مسلمانان لباس بپوشند.
      ۱۰- اسمهای مسلمانان را نباید بر روی خود بگذارند.
      ۱۱- نباید بر اسبهایشان زین و دهنه بگذارند
      ۱۲- نباید اسلحه تهیه کنند.
      ۱۳- آنها نباید انگشتر یا مهر به دست کنند.
      ۱۴- آنها نباید آشکارا مشروب بنوشند یا بفروشند.
      ۱۵- آنها باید لباسی بپوشند که وضعیت فرومایگی آنها را نشان دهد. و آنها را از مسلمانان جدا سازد
      ۱۶-آنها نباید مراسم خود را بین مسلمانان رواج دهند یا اجرا کنند.
      ۱۷- آنها نباید خانه هایشان را در مجاورت خانه های مسلمانان بنا کنند.
      ۱۸- آنها نباید مرده هایشان را در قبرستان مسلمانان خاک کنند.
      ۱۹- آنها نباید مراسم خود را در ملاُ عام انجام دهند یا بر مردهُ خود بلند بگریند.
      ۲۰- آنها نباید اسیران مسلمان را بخرند.

      در اینجا دوباره قسمتی از چهرهُ واقعی اسلام را بر ملا ساختیم. هر انسان منطقی به خوبی در می یابد که اسلام تحقیر زیر دستان را مد نظر دارد.. پیروان اسلام حاکمان احمق و شیطان صفتی هستند که چیزی بهتر از اینکه به اسم اسلام مردم را بکشند و شکنجه کنند ? نمی شناسند.

      علت اینکه آنان به این اعمال دست می زنند این است که محمد در بین همه آن وعده هایی که به آنان داده است? از نصیب شدن ۷۲ حوری و دارا شدن قدرت جنسی برابر با ۱۰۰ مرد نیز سخن رانده است. جای بسی تعجب است چرا مردان در بهشت قدرت جنسی برابر با ۱۰۰ مرد دارند اما فقط ۷۲ حوری نصیب آنها می شود. چرا ۱۰۰ حوری نصیب آنها نمی شود؟

      جواب بسیار ساده است. چون محمد به موُمنین وعده داده است که برای بهره جویی جنسی آنها ۲۸ پسر جوان و زیبا علاوه بر ۷۲ حوری در بهشت نصیب آنان خواهد شد.

      توجه: از کارهای انور شیخ و ا.گوش برای تهیه این مقاله استفاده شده است.

    • vahid

      Ashghal moshkel hamine ke mardomo zor meykond ke mosalmon bemonand bro dar Iran bego ke man nemeykham mosalmon diegeh basham bad bebeyn che besaret in akhondaye jakesh dar meyarand man nemeydonam to maghzeh amsaleh shomah ridand ya inke khodetono be khari zadid

  • Amir

    Man ba kele az matalebe ke nevashted movafegam va baze hash Na. vale hechvage be shoma tohen nemekonam
    nazare shoma gabele bayan va mohtarame va age man gabol nadaram bazehash ro dalale baraye taohaen bbehachvage nemebenam
    movafag bashid

  • klantar

    بقول میرزاده عشقی:

    گه به گور پدر آنکه نوشت

    کیر به کس زن خواننده

    • dad

      این شعر از ایرج میرزاست

      جز گه و گند و کثافت چیزی

      اندر این شهر ندیدم بنده

      هر کجا شهر مسلمانان است

      از گه و گند بود آکنده

      گه به گور پدر آنکه نوشت

      کیر بر کس زن خواننده

  • فرزند کوروش

    فقط باید گفت خاک بر سر این ملت که کسی رو که به اجدادشون تجاوز کرده رو مقدس می دونند

    و اون رو می پرستن

    این جماعت مذهبی اینقدر بی خایه هستن که جرات ندارن جیکشون دربازه مسایلی که تو کشور هست دربیاد اونوقت رگ غیرتشون واسه کسی که ۱۵۰۰ سال پیش مرده باد می کنه !!!!!!!!!

    ها ها ها

    فقط بلدن فحش پایین تنه بدن

    حقیقت تلخه

  • dad

    عده ی زیادی بر این باورند که دنیا مخلوق خداست .صفات بیشماری را برای خدا بر می شمارند.از جمله خدا خالق-توانا-دانا-قادر-بی نیاز-و…..چند سوال در رابطه با خدا برایم مطرح شده است.من فضایی خالی را تصور می کنم که دنیا و زمان و مکان وجود نداشت.تنها خدا وجود داشت.چون که دنیا وجود نداشت خدا نیز خالق نبود.دنیایی وجود نداشت تا خداوند به اسرار آن آگاه باشد.توانا نیز نبود.وقتی دنیا وجود نداست توانا به چه چیزی بود.کریمی- رحیمی-بینایی-عادلی -هیچ کدام از این صفتها نمی توانست مفهوم داشته باشد. پس پیش از خلق دنیا خدا هیچ نبود .سپس خداوند جهان را آفرید.به واسطه خلق دنیا-خدا خالق شد.و پس از خالق شدن -صفات دیگر نیز مفهوم گرفتند.پس دنیا باید وجود داشته باشد تا خدا نیز وجود داشته باشد.

    با توجه به مخلوق بودن دنیا اولین سوال من از مذهبیون این است که پیش از خلق دنیا خدا چه بود.آیا وجود خدا وابسته به دنیا نیست.

    خدا در قران گفته است که انسان را از خاک آفریده است.از طرفی در قران گفته شده خدا کن فیکون میکند.آیا خدا به خاک که عنصر مادی است برای خلق انسان نیاز نداشت؟.اگر توجیه میکنید که خاک را هم خودش آفریده.باز هم از مخلوق خود بی نیاز نبوده.از این بابت فرقی بین خالق بودن انسان و خداوجود ندارد.انسان هم اگر چیزی را اختراع می کند-مثلا»اگر کامپیوتر می سازد-از سی-پی یو وآی سی-و کابل – وهارد دیسک-پیچ و مهره -و…..که خودش ساخته استفاده می کند.

    -.با چه گواهی و دلیلی می توانیدبگویید خدا کن فیکون میکند

    سوال دیگر اینکه-خدا چه نیازی به دستیارانی مثل فرشته ها دارد.یکی مامور ابلاغ وحی به پیغمبرش-دیگری مامور قبض روح-یکی هم مامور نوشتن اعمال ما.مگر نه اینکه فرشته ها از مجردات هستند ودر نهایت کمال خود خلق شده اند.اگر خدا برای این قبیل کار ها به آنها احتیاج ندارد پی برای چه خلق شده اند.

    سوال دیگر اینکه در قران گفته شده موسی در کوه طور خدا را به صورت نور دید.در تورات هم گفته شده موسی نشیمنگاه خدا را دید.و خدا به صورت رو در رو با صوت خود با موسی سخن گفت.آیا نور از خواص ماده نیست.آیا صوت برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی ندارد

    سوال دیگر اینکه در قران گفته شده شیطان به خدا گفت چون من از آتشم و انسان از خاک هرگز

    بر انسان سجده نخواهم کرد.شیطان در بارگاه خدا بود و سالها به عبادت خدا مشغول بود .اما به واسطه این نا فرمانی از درگاه خدا رانده شد و به بهشت آمد .همانجا که آدم و حوا بودند. و از خدا خواست که تا قیامت به او مهلت بدهد تا در فریب بندگان خدا بکوشد.اگر آتش عنصری مادی است و طبق خواص ماده مکان و فضا اشغال می کند.بارگاه خدا چگونه جایی است که چیزی با خواص مادی می تواند آنجا باشد.باید خدا از جنس شیطان یا شبیه آن باشد که شیطان بتواند پیش خدا باشد.بعد به بهشت که جایگاهی پایین تر است نزول کند.فقط با فرض اینکه خدا مادی باشد -شیطان می تواند در بارگاه خدا باشد.

    سوال بعدی اینکه مسلمانان معتقدند که حضرت عیسی زنده است ودر نزد خداست.اگر روح عیسی پیش خداست و جسمش نیست-پس حضرت عیسی مرده.ولی اگر می گویید با جسمش پیش خداست.پس خدا جا و مکان دارد که چیزی با خواص ماده می تواند پیشش باشد.

    مسئله ی بعدی اینکه مردم شیعه معتقدند که امام دوازدهم آنها زنده هست و در آخر زمان ظهور می کند.مگر حضرت محمد نگفت انا بشر مثلکم.یعنی من بشری همانند شما هستم.او که پیغمبر خدا بود برای نداشتن معجزه این بهانه را که من هم بشری مثل شما هستم می آورد.اگر قرار بود انسانی عمری به این طو لانی داشته باشد بهتر بود خود حضرت محمد این عمر طولانی را

    بیابد تا هم به عنوان معجزه آن را مطرح کند و هم اینکه بلا فاصله پس از مرگش دینش به انحراف کشیده نشود.اصلا» مگر خدا نمی توانست با قدرتش به جای غایب کردن حضرت مهدی جان او را از گزند دشمنانش در امان بدارد. اصلا»چه نیازیست که انسانی سالها در غیبت باشد تا اینکه یک روز ظاهر شود و ظلم را از میان بردارد.مگر برای خدا مشکل است که در آخر زمان انسانی را از مادری متولد سازد که معصوم پاک و با همه خصایصی که برای مهدی تعریف می کنند باشد.اگر حضرت محمد که پیغمبر بود غیر عادی نبود .چگونه نوه ای که دوازده نسل با او فاصله دارد غیر عادی است.اگر او زنده است در همین فضا هست که ما هستیم.اگر سرب در هوا هست برای او هم هست.میکرب ویروس مواد شیمیایی بیماری های واگیر دار همه برای او هم هست.هیچ عقل سلیمی نمی تواند بپذیرد با این همه عوامل که از عمر انسان می کاهد انسانی این همه عمر بکند.اگراو غیر عادی است .خدا حرف خودش را نقض کرده که می گوید ما پیامبران را از میان خود شما بر انگیختیم.اگر برای اثبات مدعای خود عمر حضرت نوح را مثال می زنید.چرا در آنجا که در قران گفته شده خدا دنیا را در شش روز خلق کرد می گویید این آیه از متشابهات قران هست.و شش روز به معنی شش دوره است.اما به نوح که می رسید این آیه از محکمات قرآن می شود.تازه کشتی نوح هم افسانه ای بیش نمی باشد.چرا که هیچ عقل سلیمی نمی تواند بپذیرد که در آن زمان که نه هواپیمایی وجود داست نه وسیله تند رو دیگری

    حضرت نوح چگونه حیوانات مختلف را از سر تاسر دنیا جمع کرد.مثلا» خرس قطبی را از قطب و کوالا را از استرالیا و شتر را از اسیا جمع کرد.میلیاردها گونه جانور وجود دارد .چگونه

    حساب تک تک آنها را در ذهن داشت و از قلمش چیزی در نرفت.و کشتی او به وسعت چند اقیانوس باید می بود تا میلیارد ها جانور را در خود جای دهد.اگر از همه جانوران فقط دو جفت بودند جانوران گوشتخوار در این مدت چه می خوردند.مگر کشتن کافران راحتتر و منصفانه تر ازکشتن میلیاردها حیوان بیگناه نبود.با این حساب افسانه نوح هم نمی تواند به داد حضرت مهدی برسد.

    چرا باید حضرت مهدی در زمانی ظهور کند که ظلم به اعلی درجه خود رسیده باشد .مگر اگر ظلم کمتر باشد مبارزه با آن راحتتر نیست.و چرا فقط مردم اخر زمان که عده اندکی بیشتر نیستند باید راحت زندگی کنند.مگر مردم دوره های مختلف نیاز ندارند که در صلح و صفا و آرامش زندگی کنند.چه فرقی بین ما و مردم آخر زمان می باشد.آیا انتظار فرج کشیدن یک نوع منفعل بودن نیست.اگر توجیه می کنید که باید انسان ها خودشان زمینه ظهور را فراهم کنند-دیگر چه نیازی به خضور حضرت مهدی است

    داستان معراج نیز برایم سوال بر انگیز است.می گویند در شب معراج حضرت محمد به دیدار خدا رفت به جایی رسید که در آنجا جبرئیل هم اجازه ورود نداشت.حضرت محمد از پشت پرده با خدا سخن گفت.آیا این به این معنی نیست که خدا جا ومکان دارد.که حضرت محمد با الاغ بال دار توانست به آنجا برود.آیا از پشت پرده یا هر گونه حجاب دیگرصحبت کردن به این معنی نیست که خدا همه جا نیست .یعنی خدا این طرف پرده بود و آن طرف نبود.خودتان بگویید با قبول داستان معراج چقدر خدایتان را کوچک کرده اید.او را در حد یک پادشاه که هر کس با رعایت سلسله مراتب می تواند به حضورش نائل شود پایین آوردید.

    امیدوارم که همه انسان ها پیش از قبول هر افسانه ای آن را با خرد خود بسنجند.

    برگرفته از زندیق

  • mosibadd

    خوب یه حرومزاده همچین نظریات جفنگی میده برو دنبال بابا و مامانه واقعیت که تو خانه های فسادن

  • پارسا

    کاش الله بی عرضه محمد به اون ازعالم بالاچندتاقرص فینسترایدیاسیپروترون استات میدادتاشایدکمی غریضه ی جنسی ویرانگررسول دلبندشوکم کنه وپیامبراینقدرشهوتی وزنباره نباشه که بایک دختربچه همخوابه بشه.حقیقت تلخه ولی یه همچین کاری توکشورهای پیشرفته جرمه وبهشم میگن بچه بازی.ازشهوت پرستی های دیگه محمداینه که وقتی داشت به اسم الله براساس نظرخودش قانون تعددزوجات روتصویب میکردهرمومنی بایدحداکثرچهارزن داشته باشه ولی محمدازهمه لحاظ آزاده ومیتونه هرچی دلش میخوادزن بگیره(احزاب۵۰)اون حتی میتونه زن هاشوشکنجه ی جنسی هم بده(احزاب۵۱)وتورابطه های سکسیش هم انقدرخودخواهه که نمیتونه ببینه بعدمرگش کسی باسوگلیش ازدواج کنه وبدبختی مثل عایشه که وقتی بچه بودمحمدبهش تجاوزکردبعدمرگ محمدهم آسودگی نداره واز۱۸سالگی تا۷۷سالگی بایدتنهاباشه فقط چون شوهرش یه آدم عقده ایه.(سوره احزاب).اگه خدایکم پیامبرشومتعادل ترمی ساخت لازم نبودموقعی که محمدبی آبرویی جنسی می کنه توتازی نامه ازش دفاع کنه.(تحریم۱تا۵).پیامبرانقدرزن داشته که حسابش ازدست مورخ هادررفته.تازه این بغیرازکنیزهای بیشماریه که محمدباهاشون……
    حالایک سوال ازاسلام گراها دارم.میشه بگین قدرت جنسی این موجودبه اصطلاح پیامبرمبتلابه سادیسمتون باچندتاخروس برابره؟!

    • علیرضا

      لطفا خفه شو . بعد هم اول از مادرت بپرس اگه خطا نکرده سر تو، دوم برو سر لقمه ات که یقینا حرامه این کفریات رو میگی مشرک مرتد جهنمی. برات متاسفام . تو مغز عنت هرچی می گذره اشاعه نده چون فقط آتش جهنم رو برای خودت شعله ور تر می کنی . انیم بکن تو اون مغز بو گندوت که حقیقت با یه حرف عوض نمیشه. خاک بر سر جهنمی.

  • آرش

    به امید غلبه عقل بر خرافه پرستی

  • سیامک

    با سلام. من فقط خواستم به نویسنده این مقاله عرض کنم که بهتره کمی بیشتر نسبت به طرز نگارش کلمات از نظر غلط املایی دقت بکنید! چون در همین مقاله چندتا غلط املایی ناجور وجود داشت! چون بهرحال, برای یک مقاله نویس که ادعای تحقیق و روشنگری داره, اینکه در یک صفحه از نوشته هاش چند تا غلط املایی تابلو داشته باشه, حداقل بنظر من عیب بزرگیه!

  • محمد

    کلمات.قلمبه سلمبه..نویسنده مقاله خودش وهم کیشان فکری شونو خردمندواگرکسی اعتقادبه پیغمبرداردویاکسی شبیه به وی ویادرهرمذهب وهردینی بی خرد.نادان…وباچنگ زدن به ریسمانی ساختگی یعنی محمدشهوت ران بودوبه خاطرشهوت قرآن رونوشت…آخه احمق توکی باشی توچه برتری سخت افزاری ونرم افزاری بردیگرآدمها داری که با سرهم کردن اراجیف سعی درتوجیح برچسب هات میکنی…۲میلیاردآدم مسلمان چن تا شون میتونه احمق باشه…؟؟؟اگه بگی همه احمقن تاییداحمقیت خودتوزدی…انسان موجودیه که همه آبشن های بدوخوب روشه…بستگی داره درچه مسیری قراربگیری وکدوم روفعال کنی… عمرکوتاهه بیشعور…زندکی پس اززندگی وجوددارد…آدمها دسته بندی اندازلحلظ موقعیت اجتماعی.سیاسی.ومالی…همش ربط به شغل داره ودرآمدونفوز…بروطبقات هرم روی دلارروبخون احمق سرخرده تاجایگاه توبدونی…من پذیرفتم ومشکلی باهاش ندارم…اما مهمتر : ی آدم شهوت ران خیلی زلیله…آیاتوانایی دارکشوری بایک فکروفرهنگ وباورنزدیک بسازد…ازعربستان جاهلیت چ ساخت محمد؟؟؟ اعراب یکپارچه شد…محمدنه دوره درسازمان سیا دیده بودونه درکا گ ب ونه درموساد…ونه ابوسفیان واطافیانش احمق ونادان وندارو ناتوان بودن…همه میگفتندپیغمبری.رهبری وشاهی وهمه چیزخوب برازنده ابوسفیان است وواقعا شرایط شاه بودن را داشت نه پیغمبری…محمدپیغمبربود وتووهمه میدانید…محمدمیتوانست باپیشنهادسران قریش که گفتند : محمد توزن میخواهی ماهرچندتابخواهی به تومیدهیم.مال.قدرت.رهبریت میخواهی ما به تومیدهیم…دست بردارازدعوت به دین خویش…حتی نقشه قتلش چندباراجراشدولی به سراانجام نرسید…به زعم خوددریایی ازمحمدواسلام میدانم به عقل خویش وخواندن خویش …امادانسته ها وادراکم قطره ای بیش نیست درمقابل اوقیانوس عشق وعقل اسلام ومحمد…خیلی نادانی نویسنده مقاله… خیلی گمراه وبدبختی…متاسفم برات برای ادراک ناچیزت