کامران دانشجو وزیر به اصطلاح آموزش روضه خوانها، مخالف ورود تظاهر کنندگان به دانشگاه است ۲۲

کامران دانشجو در دانشگاه شاهرود گفته است، «کسی که در “فتنه” سردمدار بوده و در واقع بعد از خطبه آیت‌الله خامنه‌ای و ۹ دی در بحث “فتنه” فعال بوده جایش در دانشگاه نیست».
از دلقک بی سوادی چون کامران دانشجو که بدون هرگونه مدرک دانشگاهی با حقه بازی و شارلاتانی پست وزارت علوم روضه خوان ها را قبضه کرده است، دیگر چه انتظاری می توان داشت؟. آیا از شخصی که با دغل و نیرنگ، آنهم با شرکت در مجالس روضه خوانی و دعای کمیل توانسته، به عبا و ردای ملایان روضه خوان بچسبد و مقامی بس بالا که در خور دانشمندان و محققان پر سابقه کشور است کسب کند، سوای نوکری و پادویی روضه خوان ۵ تومانی مسجد لولاگر کار دیگری ساخته است؟.

نگارنده از سوی خود و همکارانم، از صمیم قلب و با همه وجود، ویرانی و نابودی کشورعزیزمان به ویژه به لجن کشیدن ساحت گرانمایه و ارزشمند دانشگاهها را به همه هم میهنان خردمندمان تسلیت می گوییم و بر تازیان ضد فرهنگ و آیین ایرانی که بالاترین مقام علمی کشور را در اختیار چنین اوباش چاله میدانی گذاشته اند، نفرین می فرستیم. بی تردید، در آینده ای نه چندان دور، با رهایی و آزاد شدن کشورمان، این هرزه های چاپلوس هرجایی در دادگاههای مردمی پاسخ گو خواهند بود و به مجازات خیانت های خود خواهند رسید.

به راستی اگر دانشگاه جای بانوان آزادی خواه و دلاوری همچون دخترانی که در فرتور مشاهده می کنید، نیست، پس باید به حال آن دانشگاه و بنیان آموزش و پرورش آن مملکت خون گریست. دانشگاه نه تنها باید جوانان شجاعی را که برای رسیدن به آرمان های شان، فداکاری کرده و دست به تظاهرات می زنند تشویق کرده، بلکه باید از ایشان الگویی برای سایر دانشجویان بسازد.

به راستی اگر دانشگاه جای بانوان آزادی خواه و دلاوری همچون دخترانی که در فرتور مشاهده می کنید، نیست، پس باید به حال آن دانشگاه و بنیان آموزش و پرورش آن مملکت خون گریست. دانشگاه نه تنها باید جوانان شجاعی را که برای رسیدن به آرمان های شان، فداکاری کرده و دست به تظاهرات می زنند تشویق کند، بلکه باید از ایشان الگویی برای سایر دانشجویان بسازد.

در این جا ایراد بزرگ بر دانشجویان دانشگاهها، به ویژه دانشگاه شاهرود وارد است که چرا اجازه می دهند همچون مزدوران ضد میهن و فرهنگ ایرانی به جایگاه محترم و قابل ستایشی چون صحن دانشگاه پای گذاشته، و آن چنان بی شرمانه و باکمال بی حیایی قیام مردمی علیه رژیم ضد بشر ولایت وقیح را «فتنه» بنامد. اگر دانشجویان ما اندکی حمیت و غرور ملی داشتند، با فریاد و اعتراض، و حتی یورش به این گونه بوزینه های ضد میهن، بدانان درس انسانیت و وطن پرستی می دادند. نه این که شنونده چرندهای آنان باشند.

گویا در سال ۱۳۴۱ بود که دانشجویان مرکز تربیت معلم تهران برای دریافت کمک خرج عقب افتاده خود اعتصاب کردند. یکی از آن دانشجویان آن دانشگاه که سالیانی پیش با من در تماس بود، می گفت که؛ « نیروی انتظامی در بیرون مرکز تربیت معلم آماده ورود به دانشگاه شد. دانشجویان با آن که با برخورد سخت آنان روبرو بودند و سرکردگانشان را به زندان بردند، دست از اعتراض و اعتصاب خود بر نداشته، و حاضر به رفتن به کلاس ها نشدند.این اعتصاب چند هفته و نزدیک به یک ماه ادامه داشت ».

به دنبال برخورد خشن نیروی انتظامی با دانشجویان، دیگر دانشگاههای سرتاسر کشور نیز یکی پس از دیگری دست به اعتصاب زدند. تا آنجا که آموزش عالی برای مدت یک سال به طور کلی از کار افتاد. پس از آن که وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی با پرداخت همه شهریه های عقب افتاده دانشجویان موافقت نمودند، دانشجویان کلیه دانشگاهها آرام، آرام به کلاس های خود باز گشتند.

بالاتر و بدتر از همه این خصوصیت زشت، این آقا  مانند همه آخوندها بسیار زن ستیز است. به دنبال مزخرف گویی آخوند مشهدی در صدد آنست که دانشگاههای دختر و پس را از هم جدا کند. این دیگر یک فاجعه تازی گری و ضد انسانی است که این مزدور در حال نقشه کشیدن آن می باشد.
حال، باید از دانشجویان پرسید که چرا واکنش و عکس العملی در برابر گفتار  این بی صفتان زن ستیز ضد ایرانی از خود نشان نمی دهند؟!. زیرا این برنامه عقب مانده اسلامی را می خواهند در آینده ای نزدیک اجراء کنند، کلاسها، و حتی دانشگاهها را مانند اتوبوس ها مردانه زنانه کنند. چرا یک کلاس، و یا همه دانشجویان با همدیگر و در یک آن، به این جانوران که پای به صحنه دانشگاه یورش نمی برند تا با ضربه زدن و حتی کشتن پیکر گندیده آنان، برای دیگر مزدورا ن روضه خوان درس عبرتی باشد؟. آخر تا کی باید به ملت ایران این چنین توهین و بی حرمتی شود؟.

تا آنجا که ما می دانیم، دختر و پسر، در یک شرایط و از یک مادر پای به جهان می گذارند. بنابراین، در کار خلقت، تفاوت معنوی ای میان آن دو نیست. تفاوت جسمی هم اندک است که هیچگونه مغایرت و منافات با یکدیگر ندارند.
در سراسر جهان سوای شماری از کشورهای خردباخته اسلامی که همه عقل، خرد و چشم مردم روی سکس و شهوت کار می کند، و منطقی در کار نیست، دختر و پسر از همان آغاز تولد بایکدیگر بزرگ می شوند، و تفاوتی میان خود نمی بینند. با هم به آموزشگاهها می روند، با هم درس می خوانند، با هم ورزش و فعالیت های اجتماعی می کنند، و سرانجام با شناخت خصوصیات جسمی و روانی یکدیگر، آگاهانه بایکدیگر ازدواج می کنند.

این مزدور با این ریخت و قیافه چندش آور، وزیر به اصطلاح علوم است .او ادعانموده در دانشکده ای در منچستر انگلستان درس می خوانده. در حالی که این دانشگاه وجود خارجی ندارد. آنگاه بدون آن که مدرکی گرفته باشد هنگامی که خمینی دستور کشتن سلمان رشدی می دهد، به بهانه طرفداری از تز آدم کشی آن جنایتکار، به ایران برگشته، و چون فرصت طلبانی دیگر مانند فاطمه رجبی یا کدیور، به تنبان خمینی آویزان می شود و بدون مدرکی به پست های بالا می رسد. لیست ارزهای هنگفتی که این فرد به خارج برده، وحشتناک است.

این مزدور با این ریخت و قیافه چندش آور، وزیر به اصطلاح علوم است .او ادعانموده در دانشکده ای در منچستر انگلستان درس می خوانده. در حالی که این دانشگاه وجود خارجی ندارد. آنگاه بدون آن که مدرکی گرفته باشد هنگامی که خمینی دستور کشتن سلمان رشدی می دهد، به بهانه طرفداری از تز آدم کشی آن جنایتکار، به ایران برگشته، و چون فرصت طلبانی دیگر مانند فاطمه رجبی یا کدیور، به تنبان خمینی آویزان می شود و بدون مدرکی به پست های بالا می رسد. لیست ارزهای هنگفتی که این فرد به خارج برده، وحشتناک است.

ولی در کشورهای اسلام زده، چشم و عقل و گوش آخوند به دنبال ناموس دیگران است. چهار زن عقدی، تعداد بیشماری صیغه، و بازهم چشم چرانی و نگاه خود را بر دختران و زنان مردم دوختن، برداشت و فرهنگ اسلام است که در جامعه غربی کمتر مانند آن دیده می شود. با این روش جدا کردن دختر و پسر از همه سطوح آموزش، جداکردن صف مرد و زن در جلو مغازه ها، درون اتوبوس ها، و مانند آن، که از تعلیمات اسلام نشأت گرفته است، زن و مرد را هرچه بیشتر از هم دور، و از یکدیگر بیگانه می کند. پیامد آن، ازدواج های سطحی، بدون هر برداشت منطقی و علمی است که دوام و پایندگی آن بسیار کم و ناچیز است.

اگر قرار باشد که دختر و پسر و به طور کلی زن و مرد در مراحل گوناگون تحصیل، و بالطبع زندگی خانوادگی از هم دور و ناشناخته بمانند، بهتر است این مطلب در تمام سطو ح کشور پیاده شود. بنابر این، یک آخوند حق ندارد در مجلس زنان و مردان روضه بخواند. باید برای زنان، آخوند زن، و مردان آخوند مرد، و جدا از یکدیگر باشند. زیرا ما عملاً بد چشم تر، و ناپاک تر از آخوند را نمی شناسیم.

تاکنون آخوندها در مجالس روضه خوانی صدها زن و دختر جوان را فریب داده، و به راههای گوناگون بدانان تجاوز کرده اند. فریب دادن و تجاوز طلبه ها به زنان در اماکن زیارتی چون قم، مشهد و شیراز، زبانزد عام و خاص است. ما از نزدیک شاهد اینگونه جنایات آخوندها بوده ایم. رفتن زنان  در حضور علی خامنه ای و یا هم قطاران هیز و چشم ناپاک او نیز نادرست، و خلاف هر عقل و منطقی است. چرا، و به چه دلیل، خامنه ای هیز و چشم چران، و یا همکاران هرزه و ناپاک او به خود اجازه می دهند زنانی را به دور خود جمع کرده، با آن ها گفتگو کنند و یا به مدارس دخترانه و محفل های زنان بروند؟!!.

فرتور آخوند فرومایه و هیزی را در حال دید زدن دختران نشان می دهد؛ آخوند ها از کوچک تا بزرگ همه چشم چران و هوس ران می باشند و بنده شکم و زیر شکم خویشند.! وجود نکبت بار آخوند در جامعه موجب پیدایش موج عظیمی از فحشا و خیانت ها و خود فروشی ها و طلاق های ناخواسته و اجباری می گردد چرا که آخوند با زبان چرب و نرم خویش، زنان را خام کرده و از آن بینوایان سوء استفاده جنسی می نماید.

فرتور آخوند فرومایه و هیزی را در حال دید زدن دختران نشان می دهد؛ آخوند ها از کوچک تا بزرگ همه چشم چران و هوس ران می باشند و بنده شکم و زیر شکم خویشند.! وجود نکبت بار آخوند در جامعه موجب پیدایش موج عظیمی از فحشا و خیانت ها و خود فروشی ها و طلاق های ناخواسته و اجباری می گردد چرا که آخوند با زبان چرب و نرم خویش، زنان را خام کرده و از آن بینوایان سوء استفاده جنسی می نماید.

اکنون این آخوندهای بی وجدان و چشم ناپاک وضعی و شرایطی به وجود آورده اند که زنان و مردان حتی اعضاء یک فامیل نتوانند بایکدیگر به فروشگاه، رستوران، و جاهای عمومی روند و در هیچ انجمن و گردهم آیی شرکت نمایند. دختران و زنان کشورمان از فعالیت های ورزشی، دوچرخه سواری، شنا، و همکاری با مردان و شرکت عملی و درست در مسابقات و تمرین های جهانی محرومند. نتیجه این که نیمی از جمعیت فعال کشورمان از هرگونه فعالیت و همکاری با مردان باز مانده، و به خواست آخوند شهوت ران، به خدمتگذار روزانه در آشپزخانه، و گرم کننده اطاق خواب شبانه تبدیل شده اند.

ملت ایران باید کمی غیرت و شهامت به خرج داده، از دانشجو و زن و مرد عادی، در برابر این خواست های غیر منطقی و مزدورانه روضه خوان ها از خود مقاومت نشان دهند. همه این عملکردهای غیر انسانی و دور از عقل و منطق انسانی، و دادن اختیار به آنان برای کارهای احمقانه و زشت تر، نتیجه کوتاه آمدن و سست بودن اراده و خواست هم میهنان ما است. اگر در برابر چنین تصمیم هایی مقاومت عمومی و برخورد سخت از سوی مردم به ویژه دانشجویان نشان داده می شد، ما این چنین زار و فلک زده نبودیم، و تن به این خفت و خواری ها نمی دادیم.

در پایان لیست دزدی های کامران دانشجو، برادرش فرهاد دانشجو و یکی از بستگان آنها به شرح زیر به آگاهی هم میهنان عزیز می رساند:

کامران دانشجو (Switzerland 140 million Euros, Venezuela $14 million, Malaysia $47 million, Japan $38 million, Austria 81 million Euros, S. Africa $7.9 million)

خسرو دانشجو (Liechtenstein 50 million Euros, Check Republic 11 million Euros, Malta 4.2 million Euros, Turkey $12.4 million(

فرهاد دانشجو (Belize $59 million, Spain 11 million Euros, Malaysia A$ 4.9 million)

  • Amanj_nadre

    dametun garm   haaaaaaaaaaaaaaamin

    • Arshid

      این جنده هاى تتیش مامانى با دست بند سبز که من پایین شهرى و دهاتى را آدم حساب نمیکنه و وقتى به من نزدک میشه ایش و پیش و پف میکنه انتظار داره من برم تظاهرات خودم و به کشتن بدم شکنجه بشم که رژیم عوض بشه خانم راحت بتونه الواطى و هرزگى کنه جواب و یه بلاخ بزرگه .این جنده سبزیها فرزندان کسانى هستند که در آشوبهاى جنگ و نابسامانى اقتصادى یه شبه ثروت مند شدند(از خیر سر همین انقلاب و رژیم و جنگ..)حالا اونو راحت فراموش میکنند که از چطور به نا حق پول دار شدن انوقت دردشون الان اینه که اى واى با دوست پسرشون نمی تونند فلان کنند یا لباس و ارایش فلان کنند و ادعاى آزادى خواهى و عدالت هم میکنند. نه خیر من دهاتى و پایین شهرى دیگه خر نمیشم بزار بسیجى ها بگیرنند بزنند زندان کنند …به من چه

  • Craftwerkagg_11

    بعد از انتخابات سال  ” ۸۸ تلویزیون   ARTE  فرانسه یک برنامه مفصل دو ساعته ای در این خصوص پخش مینمود . در بخشی از این فیلم وظیفه خطیر قرائت در صد آرا ء بعهده این شازغوول داده شده بود . هنگام قرا ئت آرا ء کشکی  این جناب دکتر در هنگام خواندن ده و صدم اعشاری آرا ء که یاد گیری آن به دوران مدرسه ابتدایی باز می گردد  آنچنان به زحمت افتاده بود وبرای فرار از وضعیت مضحک ایجاد شده دست و پا میزد و رنگ ورویش پریده بود که مرغ پخته هم بحالش میسوخت ببینید این مملکت فلاکت زده بدست چه اراذل و اوباشی افتاده است .

    • Funcal_44

      بله دوست عزیز ایشان موقع قراءت ۴۰ /. درصد اعشاری نمی دانست آنرا چهل صدم بخواند یا چهاردهم .اینهم نمونه از خروار ریخته شده بر روی این ملت است

  • Sahameddin9

    بیایید با عشق زندگی کنیم نه با شهوت و هوس و خودخواهیبا عرض پوزش در زمانی که
    جوانان کشور ما دربرابر مشگلات بسیارقرار دارند نمیدانم نوشتن داستان عشقی آنان
    کاری نیکو است یا نه؟ بهر حال این هم جزیی از زندگی جوانانی است که خود را برای یک
    ایران آزاد و آباد آماده میکنند . درود به همه جوانان قهرمان ایران زمین. دوستان
    همیشه بمن نق میزنند که چرا مرتب از ناراحتی ها و درد سر های دوستانت و آشنایانت
    مینویسی وغر غر میکنند که چرا از زیبایی ها و از عشقبازیها و از دوستی ها و از محبت
    ها سخن نمیگویی. تو که رهبر نیستی و تو که نمیتوانی که جامعه را بهتر کنی. اصلا بتو
    چه آیا تو سر پیازی یا ته پیاز. تو یک معلم هستی و بایست فقط به تدریس به پردازی.
    حتی دیگر دوستان نادیده و آشنایان ناشناخته هم بمن ایراد میگیرند که چرا آنقدر منفی
    بافی میکنی. ولی من چطور میتوانم که چهره آن دخترک چهارده ساله را که به پهنای چهره
    اش اشگ میریخت که چرا مادرمن بایست مرا در این سن کم تنها بگذارد و بمیرد.

    فراموش کنم. متاسفانه من بی تفاوت نبودم و شاید یکی از دلایل اینهمه درد سر هم
    همین بوده است که هی میخواستم به دیگران تا آنجا که میتوانم کمک کنم. ولی این بار
    میخواهم یک داستان عشقی برایتان بنویسم. میدانید که سلیقه ها متفاوت است و مردم
    عجول هستند و تحمل یکدیگر را ندارند. شاید مثال ملا نصرالدین و خر و پسرش مثل خوبی
    باشد که همیشه عده ای از مردم ناراضی خواهند بود شاید هنر در این باشد که انسان
    بتواند اکثریت مردم را از خود راضی کند و به ناراضی ها هم آزار نرساند. میدانید که
    ملا با خر و پسرش روان بودند که مردم گفتند که اینها عجب ابله هستند خر به این خوبی
    دارند و هر دو پیاده به دنبال خر میروند. ملا سوار خر شد عده ای گفتند عجب پدر بی
    انصافی است پسر بچه بیچاره دنبال خر روان است و او مرد قوی روی خر نشسته است. این
    بار پسر سوار خر شد. باز عده ای گفتند عجب پسر بی ادبی پدر پیاده دنبال خر است و وی
    سواره…خوب ملا و پسرش و خرش بهیچ راهی نتوانستند که مردم را راضی کنند. همه مردم
    را و همیشه عده ای غر زن و نق نق زن داشتند. همایون با من دوست بود و روز بمن گفت
    فلانی میخواهم با تو در باره چیزی مشورت کنم. میدانم که تو مرا مسخره نمیکنی و با
    دوستی که نسبت بمن داری مرا رهنمایی میکنی. بهر حال عقل دو نفر بهتر از یک نفر است.
    همایون جوان خوش چهره ای بود. یک سر زیبا و بسیار کره ای داشت چشمان سیاه و پوستی
    تیره وی به او ظرافت خاصی میداد. وی از بچه های درس خوان بود. پدرش بیشتر به مسافرت
    برای کار میرفت و او تنها با مادرش زندگی میکردند. خانه آنان یک خانه شیک در شمال
    تهران بود و دارای دو طبقه مجزا. یک طبقه را بیشتر به دوستان و آشنان اجاره میدادند
    تا کمک خرجی شان باشد. مادر همایون در یک اداره کار میکرد و مثل اینکه لیسانس هنری
    داشت.

    همایون هم که تازه مهندس شده بود و برای دولت کار میکرد. همایون شاید حدود بیست
    پنج ساله بود و با داشتن مدرک مهندسی میشد گفت که آینده ای خوب در انتظارش نشسته
    بود. همایون گفت که طبقه هم کف منزلشان را به یکی از دوستان قدیمی مادرش اجاره داده
    اند و وی همراه با شوهر ویک دخترش به اینجا موقتی آمده اند تا خانه ای بخرند. دختر
    وی شاید حدود سی ساله است که از شوهرش تلاق گرفته و پهلوی پدر ومادرش برگشته است.
    مثل اینکه از شوهر سابقش هم یک پسر دارد که با پدرش زندگی میکند. همایون میگفت که
    دختر یا زن مطلقه پوست سفید و صورتی زیبا دارد ولی کمی چاق است گویا در سن بیست
    سالگی ازدواج کرده و یکی دو سالی است که تلاق گرفته است. دوستان مادرش به همایون
    هشدار داده ان که سمین راه آبش باز است مواظب باش برایت نقشه ای نکشد. مادر همایون
    هم که یک زن تحصیکرده بسیار سنتی بود به همایون گفته بود که مبادا به سمین به چشم
    ناپاک نگاه کند که این گناهی عظیم است.

    او بایست به او به چشم یک خواهر نگاه کند. ولی مثل اینکه سمین نظری دیگر داشت
    به همایون خیلی محبت میکرد برایش کیک میپخت برایش غذا ی خوب تهیه میکرد و از درب
    بین دو دستگاه ساختمان برایش میبرد. برایش هدیه میخرید و برایش خیلی ناز میکرد.
    گویا تصمیم داشت که این جوان را به دام عشق خود گرفتار کند. سمین یک زن سی ساله
    دیپلمه بود که مدت ده سالی هم شوهر داری کرده بود. مسلم است که خیلی بیشتر از
    همایون که مثلا پسر بود تجربه داشت و دارای دوستان زن زیادی هم بود که با هم تجربه
    های سکسی خود را مبادله میکردند. علاوه بر اینها وی یک مشت فیلم های سکسی و آپارات
    سینمایی هم داشت که در دوره هایشان از آن استفاده میکردند. بالاخره محبت های زیاد
    از حد سمین کار خودش را کرده بود و همایون به او علاقه مند شده بود و داشت خودش را
    راضی میکرد که با این زن روزی ازدواج نماید ولی باحتمال پدر و شاید حتی مادرش هم با
    این ازدواج موافقت نداشتند. حالا همایون از من میخواست که به او نظر بدهم که چه
    کند. من سمین را دیده بودم صورتی بزرگ و زیبا و چشمانی درشت و قشنگ داشت پوستی لطیف
    و صاف داشت ولی هیکل وی لاغر و مدرن نبود و قدش هم بلند نبود بهر حال بد نبود ولی
    خوش هیکل و خوش فرم هم بحساب نمیآمد ولی در دلبری و دام افکنی مهارتی کامل داشت
    بطوریکه همایون را تا حدی اسیر خودش کرده بود. سمین به همایون گفته بود که بیشتر
    قسمت های زنانه بدنش را پس از زایمان جراحی کرده است و آنها را خوشگل نموده است.
    همایون تعریف میکرد که چند بار او را به اتاق خواب خودش برده و برایش فیلم های سکسی
    سینمایی نشان داده است مثل عشقبازی یک زن زیبای سیاه پوست با یک مرد جوان سفید پوست
    و یا سایر فیلم های سکسی تحریک کننده. همایون میگفت که در موقع نمایش این فیلم ها
    سمین خیلی تحریک میشده و همایون هم سعی میکرده که خودش را کنترل کند. سمین به او
    نزدیک میشده تن و سینه های را به همایون می چسبانیده تا جوان را هم بیشتر تحریک کند
    و از خود بیخود. ولی همایون که یک تربیت سخت داشته می توانسته خودش را سخت کنترل
    کند.

    همایون میگفت که سمین حتی شورتش را هم در میاورده و با نشان دادن قسمت های
    زنانگی بدنش و قسمت های ممنوع و خطرناک میخواسته که وی را از خود بیخود کند. سمین
    با غرور میگفته که ببین که قسمت های زنانه من چقدر قشنگ هستند همه را جراجی کرده ام
    و آنرا خوشگل نموده ام برای تو ببین. نشان دادن سینه های برهنه سفیدش و نوک های
    برجسته قرمز آن مسلم است که برای همایون جذابیت فراوانی داشته بود ولی او میبایست
    دست از پا خطا نکند. فکر اینکه از سمین بچه دار شود و پدرش با ازدواج آنان موافقت
    نکند چه میشود مسلم است که همایون از عاقبت این دیدار ها وحشت هم داشت. ولی از طرف
    دیگر همایون هم یک مرد بود و در برابر یک زن خبره با تجربه و زیبا و خوش پوش و سکسی
    نمیتوانست خیلی مقاوم باشد. سمین همیشه منتظر میشد تا همایون از سر کار بیاید خود
    را در سر راه او قرار میداد او را دعوت به اتاق خوابش میکرد و در آنجا برایش شربت و
    شرینی و غذای لذید میآورد و با او خوش بش میکرد و سر بسر میگذاشت باحتمال او را
    میبوسید و سینه ها و شکم و رانهایش را به او میمالید. و یا یکی از رانهایش را میان
    پای همایون میبرد و قسمت مردانه گی برجسته شده او را لمس میکرد و بیچاره همایون را
    آتش میزد. همایون از یک زن طلاق گرفته با این سکسی میترسید و اینکه میدانست که وی
    تعداد زیادی فیلمهای سکسی دارد و در آن موقع ویدیو نبود و سمین همه را با آپارات
    بزرگ به او نشان میداد که یک کمی شاید از پرده های سینمایی کوچکتر بود. سمین برای
    همین منظور بزرگترین اتاق را که شاید بیش از چهل متر مربع بود و در حقیقت سالن تجمع
    و پذیرایی بود برای خواب انتخاب کرده بود تا بتواند دوستان زیادش را به آنجا دعوت
    کند و برایشان فیلم های سینمایی سکسی نمایش بدهد. سمین که میدانست برجسته گی های
    بدنش هیجان انگیز هستند همیشه با تردستی با آرامش مخصوص خودش لباسهایش را میکند و
    بطور لخت مادر زاد نزد همایون قرار میگرفت و میگفت که اینطور آزاد تر میباشد.

    برای همایون علاوه بر نشان دادن فیلمهای سینمایی تحریک کننده دفتر خاطرات شب
    زفاب هم داشت که دوستان زنش که ازدواج کرده بودند شرح کامل شب زفاف خود را برای
    سیمین با ذکر جزییات نوشته بودند و این بی انصاف آنها را برای مردی جوان مجردی
    میخواند. که دختران تازه ازدواج کرده شرح کامل عشقبازیهای خود بطور دقیق نوشته
    بودند. که مرد چه میکند و آنان چه التهاباتی داشتند. یکروز هم همایون دفترچه خاطرات
    شب زفاف سیمین را آورد و بمن نشان داد دیدم با خطی خوش و خوانا تمام حوادث شب عروسی
    را نو عروسان با دقت و ظرافت نوشته بودند. از شرح بلند شدن آقا کوچولوی شوهرشان تا
    خیس شدن خانم کوچولو خودشان و اتحاد این دو شیطان کوچولو. و نیز شرح دقیق و کامل
    مالش ها و خوردنها و مکیدن های پستانهایشان و دیگر جا های بدنشان. ولی همایون از
    ترس آینده و آبرو ریزی و قولی که بمادرش داده بود دست از پا خطا نکرده بود. ولی
    خیلی دلش میخواست که با سیمین ازدواج کند و شاید بیشتر قدرت سکس بود که همایون را
    برای ازدواج تشویق میکرد نه قدرت دوستی وعشق. از این جریان شاید شش ماهی میگذشت و
    سیمین در تلاش به دام انداختن همایون بود. کم کم همایون به شک افتاده بود که این زن
    با این روحیه شهوانی و بالاخره زیبایی چطور دوست مردی ندارد و چرا به او بند کرده
    است. مسلم است که یک زن آزاد مثل او یک دوشیزه نیست که از دست دادن بکارتش بترسد.

    و اینکه وی همه اش در اطراف سکس مکالمه میکرد. همایون تصمیم گرفت که به مکالمه
    های تلفنی سیمین گوش بدهد شاید این بمب جنسی را بهتر بشناسد بخصوص که تصمیم گرفته
    بود با او عروسی بکند. با راههای که بلد بود و بقول مخابراتی ها نیم تاسه است به
    مکالمات او بخصوص به مکالمه های طولانی اش گوش فرا داد. یک روز دیدم که همایون عاشق
    یا در راه عاشق شدن به خانه ما آمد بسیار برافروخته و ناراحت بود. شاید کمی هم
    خشمگین. میگفت امیر میدانی من چه شنیدم. گفتم نه . گفت او پشت تلفن با دوستان حتی
    پدرش که برای دیدار پدرش میآمدند رابطه جنسی برقرار کرده است. و پشت تلفن از آنان
    تشکر میکند که چه کیفی کرده است. و ساعت ها با التهاب از کارهای مقاربتی و جنسی
    صحبت میکند. من گفتم مدرک که نداری گفت آیا تو باور میکنی گفتم مسلم است که من باور
    میکنم ولی تو که با او نامزد هم نیستی. همایون گفت در حالیکه او بمن این قدر اظهار
    عشق و دوستی میکند و در همان شب میرود و با مرد دیگری که دوست پدرش هم هست و زن و
    بچه هم دارد مقاربت مینماید. و تا صبح با وی عشق بازی مینماید. دوست پدرش که شاید
    یک مرد پنجاه پنج ساله و یک تاجر ثروتمند بود یک آپارتمان داشت که سیمین به آنجا
    میرفت و با او تا صبج روز بعد عشقبازی میکرد. همایون ادامه داد خوب شد که من فهمیدم
    وگرنه با همه سختی ها به او دل بسته بودم و میخواستم که با او ازدواج نمایم. گفتم
    که شانس آوردی که شوهر یک زن این چنین ارقه ای نشدی وگرنه تکه بزرگه بدنت گوش تو
    بود. همایون همان شب به سیمین میگوید تو که بمن اظهار عشق میکردی چطور با مرد دیگری
    میخوابیدی. سیمین گفت من احتیاج به سکس داشتم و تو که بمن نمیدادی او بمن هم سکس
    میداد و هم هرچه میخواستم برایم میخرید ولی بهر حال مرا ببخش من نمی خواستم ترا
    عذاب بدهم. میدانستم که بین ما اختلاف سنی و علمی زیاد هست و شاید من تنها میخواستم
    با تو هم بخوابم ولی خوب تو تنها میخواستی اول با من ازدواج کنی و بعد بخوابی. من
    که نمی توانستم صبر کنم من سکس میخواستم که تو بمن نمیدادی .

    ولی من واقعا ترا دوست دارم میدانم که تو یک پسر سالم و پاکی هستی که میشود بتو
    اعتماد کرد. ولی من که یک دختر نبودم. من یک زن هستم که شوهر ندارم و احتیاج به سکس
    دارم. بهرحال بسیار متاسفم. امیدوارم که از من تنفر نداشته باشی. من زن بدی نیستم
    من دوست دارم که عشقبازی کنم. من این دستگاه های زنانه را دارم و آنان از من
    میخواهند من مثل تو نمیتوانم آنها را کنترل کنم. سیمین در حالیکه چشمانش پر از اشگ
    شده بود به همایون گفت اجازه میدهی که ترا ببوسم و ترا که این چنین پسر پاک و
    مهربانی هستی در آغوش بگیرم. همایون که از دو رویی او دلخور شده بود به او اجازه
    داد که او را ببوسد و در آغوش بگیرد. چند روز بعد سیمین همراه پدر و مادرش خانه
    همایون را ترک کردند و به آپارتمانی که مرد تاجر برایش خریده بود رفتند.

    Share13

  • Sahameddin9

    ه امید اینکه مردم بخود آیند و ببینند که این جنگها و آتش افروزی ها به نفع چه
    کسی است . این پدران و مادران ایرانی و عراقی بودند که فرزندان خود را از دست دادند
    و مردک ساده دلی که شعور سیاسی بین المللی نداشت میلیونها جوان ایرانی و عراقی را
    به گورهای سرد سپرد عوض اینکه این جوانان در دانشگاهها تحصیل کنند به آنها گورهای
    دسته جمعی اهدا کرد. اکنون هم از این آشوب و تفرقه ها همان ها سو استفاده میکنند .
    آیا سازندگان بمب و وسایل جنگی و مواد مخدر و شرکت های بیمه و تجاری در این جنگها
    زیان میکنند یا مردم عادی و جوانان ساده دل. بیایید کشور پاره پاره خود را دوباره
    بسازیم. بجای تفنگ به دست مردان جوان خود به دست انها قلم بدهیم و آنان را با
    سرمایه علمی مجهز کنیم. عوض برادر کشی و نفرت های قبیله ای که تخم آن توسط زیرکان
    غارتگر و ایادی آنان پاشیده شده است. همرنگی و یگرنگی و احترام متقابل را پرورش
    دهیم. وقت آن رسیده است که با اتحاد و اتفاق به آینده ای پر بار برسیم. فرانسه و
    آلمان سالها با هم جنگیدند ولی اکنو ن با هم متحد شده اند. چرا ما نبایست با هم
    متحد باشیم سرزمین نیاکان خود را دوباره متحد کنیم و میهن پاره پاره وسوخته خود را
    آبادان سازیم. توران و ایران را دوباره بسازیم و شکوه و باروری سابق را به سرزمین
    افسانه ای خود باز گردانیم. ما همه یک ملت بزرگ هسیتم که به واحد های کوچکتر تقسیم
    شده ایم. ما همه عضو یک خانواده بزرگ هستیم. نگاه کنید به زبانهای ما چقدر بهم
    تشابه دارند. تمدن و فرهنگ و تاریخ ما یکی بوده است. تورانیان و ایرانیان و تازیان
    شما همه گلبرگهای یک گل و میوه های یک درخت هستید. شما برادران و خواهران هم هستید
    نگذارید که دشمن غارتگر غدار بوسیله عوامل نا آگاه و یا خریداری خود شما را به جان
    هم بیاندازد. و سرمایه های مادی و معنوی شما را برباید. آدمک های بی اطلاعی نظیر
    صدام را بر گرده شما سوار نماید و آنان با ابلهی جویهای خون راه بیدازنند. به دست
    برادران افغان و خراسانی ما تفنگ بدهند و آنان را برعلیه برادران دیگر خود شستوی
    مغزی بدهند و سرزمینی زیبا و با شکوه را به ویرانه سوخته تبدیل کنند. حتی پیامبر ی
    اسلام یک دین آورد این همه ادیان و مذهب های مختلفه بعدا با برداشتهای گوناگون
    بوجود آمده است. جنگهای بیهوده سر سنی و شیعه و یهودی و مسیحی و بهایی و هندو و
    بودایی تنها ریختی آب به آسیابان دشمن نا مرعی غارتگر است که در لوله های در مکان
    امن نشسته و نظاره گر این کشت و کشتار های هستند. آنان با هم متحد هستند و با
    برنامه ریزی های منظم و تولید و بازاریابی جنگ توسط کارگزاران خود یا انسانهای به
    خبر مردم جهان را نابود میسازند. که برنده جنگ ایران و عراق بود و که میلیونها جوان
    خود را از دست داد. میلیارد ها میلیارد دلار به جیبهای که سرازیر شد. چه کسی توانست
    بمب های و سلاحهای خود را همراه با مواد مخدر به قیمت های سرسام آور بفروشد؟
    با سپاس فراوان از شما دوست ایران زمین. امیدوارم روزی هم درخت دانش و بینش و
    دوستی و مهربانی در ایران هم تنومند گردد و دوباره همه با هم دارای یک کشور قوی تر
    و یک سییستم بزرگ شویم که همه ملت های ایران زمین را در بر گیرد. و از مرحله تفرقه
    بینداز و حکومت کن با سلامت عبور کینم. آنهایی که جوانان ما را معتاد و بی قید
    میکنند و راه علم و دانش را بر روی آنان میبندند. و آن سیستمی که برای منافع خود و
    فروش جنگ افزارهای خود کینه و نفرت را دامن میزندو جلوی دوستی و تعاون و همکاری را
    سد میکند. من در فلوریدای آمریکا شهر اورلاندو یک مدرسه بزرگ شبانه روزی دایر کرده
    ام و امیدوارم که برای دانشجویان مفید باشد. مدرسه دارای هشت هکتار و نیم مساحت است
    و با امکانات بسیار برای انان که میخواهند کار کنند و تحصیل نمایند. کار من یک کار
    فرهنگی است و جنبه مادی ندارد… دوستدار شما دوست گرام و عریز. امیر.
    نظر من از نگارش این داستان واقعی این نیست که برای من و نظایر من دلسوزی شود
    بلکه میخواهم ببینید که چطو ر دین و ملیت کسانی را از زندگی ساقط میکند وکسان دیگر
    را به ثروتهای باد آورده انبوه میرساند. امیر درست مثل خیمه شب بازی.. بیگانه ای در
    کشور بیگانه.
    روزی در درون میهنم و در آغوش مام میهن بودم. گرفتاریها آغاز شد. پدرم از من
    خواست که در ماه رمضان روزه بگیرم.
    من روزه گرفته بودم و بمدرسه رفته بودم. پدر از من قول گرفت که امروز با زبان
    خود حرف بدی نزم و با کسی دعوا نکنم.
    با قول به پدر بمدرسه رفتم. مادر من مسلمان نبود ولی پدرم با او ازدواج کرده بود
    شاید به امید اینکه او را مسلمان کند و شاید مادرم هم همسر او شده بود که او را
    بهایی کند. من در این میانه در میان دو قطب بودم.
    من سعی میکردم به قولی که به پدرم داده بودم وفا دار بمانم. و آرام باشم.
    همچنان که با کیف کوله پشتی کتابهایم بمدرسه دبستان مشگان در سلسبیل میرفتم.

    سر پیح به خیابان خاکی دیگر چند بچه با هم در پی من روان شدند. من راه خود را
    میرفتم قدم هایم را تند تر کردم تا با فاصله از آنها زودتر به دبستان بروم. ولی
    آنها هم قدمهایشان را تند تر کردند. و بالاخره هم دویدند. من هم ناچار دویدم.
    از هما ن دور صدای بلند آنان به گوش میرسید که میگفتند بچه بابی سگ بابی عباس
    افندی و سایر فحشهای جنسی که شاید نه آنان معنی انرا میدانستند و نه من. بالاخره
    نزدیک مدرسه بهم رسیدم و زیر تابلوی سیاه رنگ مدرسه دولتی من به دیوار تکیه دادم که
    از عقب مورد حمله قرار نگیرم و با چند نفری انها به زد و خورد مشغول شدم بر خلاف
    قولی که به پدر داده بودم . زیرا چاره دیگری هم نداشتم.
    وقتی که سر و کله من خونی شده بود خوشبختانه یکی از معلمان مدرسه رسید و با تشر
    وی و زدن سیلی وی به بعضی از بچه ها و فرار بقیه مرا به دفتر مدرسه برد. در آنجا سر
    و صورت مرا شست و تا حدی تمیز شدم و گرد و خاک کوچه را تکاندم و معلم مهربان یک
    لیوان شربت به لیمو برای من آماده کرد که بنوشم. مادر من هم در همان مدرسه معلم
    بود.
    لیوان شربت را به نزدیک من آورد و گفت امیر بیا و بگیر و بنوش. گفتم آقا معلم من
    نمیتوانم بخورم چون روزه هستم. نگاهی به چشمان او انداختم دیدم که پر از اشگ شده
    است و با لحنی لرزان گفت تو روزه بودی و اینها به نام نا مسلمان ترا آزار میدادند.

    از آنجا که بچه های بهایی هم بمن بچه مسلمون نوه آخوند میگفتند و همیشه با تمسخر
    و نیش خند مرا از خود میراندند من میدانستم که به آنان نیز تعلق ندارم. آنروز معلم
    مرا به کلاس برد و به مبصر کلاس گفت هر کسی که امیر را ازار داد فورا مرا خبر کن.

    آنروز ها گذشت تا اینکه من خودم معلم دانشگاه شدم با شوق و ذوق به کلاسهای
    دانشگاه میرفتم و به دانشجویان تشنه یاد گیری زبانهای خارجی میاموختم. دوستی داشتم
    که بچه های وی شاگردان من بودند و شاگردان خوب و درس خوانی هم بودند. همسرش بیماری
    سرطان داشت و فوت کرده بود و خودش هم بخاطر انقلاب ایران مورد حمله مردم قرار گرفته
    بود. ساختمان شش طبقه ای در بهجت آباد تهران داشت که نزدیک پل بود این ساختمان به
    اشغال مردم در آمده بود و آنها انجا مجانی ساکن شده بودند.
    وی با آشنایانی که در دادگستری داشت آنان را بیرون کرده بود ولی آنان هم ساختمان
    را به خرابه ای تبدیل کرده بودند. حتی دسشویی ها را هم کنده و با خود برده بودند.
    این مرتضی موسوی هر روز بمن التماس میکرد که کمکش کنم. میگفت تو چند کار مهم داری
    در مدرسه سفارت آلمان درس میدهی و در دانشگاه تدریس میکنی این معلمان آلمانی هر
    کدامشان ماهی ۲۰۰۰۰ مارک درآمد دارند و با تو هم اینقدر دوست و مهربان هستند. از
    آنها حدود ۵۰۰۰۰ مارک قرض بگیر و من ۲۰ روزه این ساختمان را تمیز میکنم رهن و اجاره
    میدهم و پول را بتو پس میدهم که به انها بدهی. اینقدر گفت و گریه و لابه کرد و تمنا
    و خواهش نمود که من اینکار را برایش کردم.
    متاسفانه وی بمن رسید و چک ریالی داده بود و میدانید که روز به روز ارزش ریال
    کمتر میشد و چکها و نوشته های کم ارزش تر. او بیست روزه که پس نداد که هیچ شش ماهه
    هم پس نداد و میگفت که دس دس کن تا من آپارتمانها را اجاره بدهم. ولی معلمان آلمانی
    پولشان را میخواستند و مشگل من با دوست خاین غدار مشگل آنان دیگر نبود. من مجبور
    شدم که با فروش اسباب خانه و گرفتن قرض از پدر زن و دیگران پول آلمانها را پس بدهم
    من هنوز امیدوار بودم که مرتضی موسوی میخواهد که پول را پس بدهد و دارد تلاش میکند.

    او گفت خودت بیا وآپارتمانها را اجاره بده بعد هم دانستم که مبلغی را که او
    میخواست من اجاره بدهم دو برابر مبلغی بود که خودش اجاره میداد. مسلم است که کسی از
    من خانه ها را اجاره نمیکرد. و بالاخره روزی هم از صبر و مماشات من خسته شد و گفت
    میدانی چه تو که تنها طلبکار نیستی و من هم که تنها بدهکار نیستم برو از راه
    دادگستر ی پول خودت را وصول کن.
    حالا چیزی حدود چند سال از واقعه میگذشت. و بدهی او خیلی کمتر از واقعیت بود و
    تورم عملا سرمایه مرا از بین برده بود و او مرا حواله دادگستری میداد.
    در عوض او هم برای از بین بردن من به کلانتری های مختلف شهر میرفت و هر روز علیه
    من یک شکایت واهی میکرد و ماموران دادگستری و شهربانی و یا نیروی انتظامی رابه جان
    من می انداخت.
    وی که شیادی حرفه ای بود و راههای قانونی را خوب میدانست مرا عملا در گیر
    دادگستری و دادگاهها و کلانتریها کرده بود و خوش بود که برنده است. شکایتهای من از
    او سیار میشد و در داویر مختلفه و دادگاهها و دادسراهای شهر میگشت ولی شکایت های
    واهی او با موشکافیهای دقیق مورد بررسی قرار میگرفت. و یک لشگر بازپرس و رییس
    دادگاه را بر علیه من بسییج کرده بود و مرتب با گفتن اینکه من بهایی جاسوس صیهونسیت
    و جاسوس سفارت آلمان هستم مرا بیش از بیش درگیر میکرد.
    بالاخره من از دانشگاه اخراج شدم و نیز ممنوع خروج هم گشتم. گرچه مثلا او مجبور
    شد پس از هفت سال بدهی خود را بمن پس بدهد ولی با تورم سرسام آور و اینکه در اسلام
    ربا حرام است او تنها اصل پول را به من پس داد آنهم با زدن خسارت های بیشمار مالی و
    اخراج من. او سرمست از غارت اموال من به غارت اموال دیگری دست زد و لی اینبار طرف
    وی بهایی نبود و او را به زندان انداخت تا مرگ او فرا رسید. ولی او اموال غارت شده
    مرا ارثیه خونیین برای فرزندان خود باقی گذاشت و مرا آواره دیار آمریکا کرد. اگر در
    ایران بعنوان بهایی مورد بی مهری و آزار بودم در آمریکا هم بعنوان مسلمان تروریست
    مورد بی مهری هستم. و همه جا راهها را برای من سد میکنند و هیچ کسی و قانونی هم
    نیست که مرا حمایت کند. خانواده من هم از اینکه به دوست مسلمان در ایران کمک کرده
    ام از من فاصله گرفته است.
    حال چه باید کرد؟ بنظر من بایست ما کوشش کنیم که این شرایط دشوار برای دیگران
    برداشته شود و دین باعث مهربانی شود و نه از بین بردن افراد. امیر سهام الدین
    غیاثی.
    دوستان عزیز همانطوریکه میبینید و مشخص است قربانی جنگهای بی ثمر کنونی مردم
    بیگناه و عادی هستند. و کشورهای فقیر و در حال توسعه بیشترین بها را برای این
    موقعیت ها میپردازند. و نیز مردم عادی کشورهای پیشرفته قربانی دیگر مادی این جنگها
    هستند. . اگر در جنگهای کلاسیک قدیم یک طرف درگیری به نوعی برنده جنگ بود در جنگهای
    امروزی برنده نهایی جنگ شرکت های عظیم بمب و مواد منفجره و سازندگان اسلحه های
    پیشرفته دلالان و واسطه های آنان و شرکت های بیمه و مواد مخدر هستند. که روز به روز
    ثروتهای بی نهایت آنها زیادتر میگردد و مردم عاد ی فقیر و فقیر تر میگردند. رهبران
    ابلهی همچون صدام که هیچ درک و فهم سیاسی بین المللی نداشت در راس قدرت هستند. و
    جوانان شستشوی داده مغزی مهره های پیاده آنان. صدام که با وجود انهمه درآمد نفت چند
    جنگ بدون ثمر را شروع کرد و در آخر سر هم خود را برنده نهایی جنگ میدانست چه عاقبتی
    داشت؟ آنان که برای کسب منافع بی نهایت خود به وی انهمه پر و بال دادند در آخر که
    او غره شده بود با وی چه کردند. وی با دو دستگی و چند دستگی مردم و ملت خودش و با
    سرکوبهای وحشیانه مردم را به خاک و خون کشید و آخر سر هم خودش مانند یک ابله به
    طناب دار سپرده شد. تنها راه نجات ما همبستگی و اتحاد کار و دانش است. احترام به هم
    و به قوم ها و تیره های گوناگون که در خاور میانه زندگی میکنند . کرد و لر و
    افغانان و پارسه ها تاجیک و ترک سوریه ای و مصری ازبک و قزاق همه ما در گذشته یک
    کشور بودیم و یک ملت ولی حال با پاره پاره شدن ما این حربه را به غارتگران بین
    المللی داده ایم که هر روز بنامی تازه ما را بجان هم بیاندازنند و ثروتهای ملی ما
    را غارت و سرمایه معنوی ما را به یغما ببرند. و انچه باقی میگذارند یک سر زمین
    ویران و سوخته است. ببیینید که با برادران افغان ما چه کردند دو دستگی و غارت و
    دادن سلاح به آنها که همدیگر را بخا ک و خون بکشند و بجای دانش و فرهنگ پیشرفته
    آنان را به آدم کشی وا دارند. آیا با کشت و کشتار های قبییله ای و با انتفامهای
    دامنه دار یک کشور میتواند پیشرفت کند؟ کشورهای خاور میانه یک کشور واحد هستند که
    کشورهای غارتگر آنها را پاره پاره کرده است. اختلافا ت شیعه و سنی و سایر مذاهب که
    خدای نا دیده را میپرستند مگر چه قد ر است که بایست یکدیگر را کافر بشمارند. مگر
    حضرت محمد بجز اسلام دین دیگری آورد و یا حضرت مسیح بجز مسیحیت دین دیگری آورد؟ و
    یا حضرت آدم بچه های دیگری هم از زنان متعدد دیگری هم داشت؟ اینها که همه یک بودند
    چطور شد که اکنون اینهمه پاره پاره شده و چشم دیدن یکدیگر را هم ندارند. آیا این دو
    روزه زندگی به اینهمه ظلم و جفا و ستم میارزد. این مردمی که سیستم جهان را اداره
    میکنند بایست بخو د آیند و از غارت مردم دست بردارند و با فتنه و فساد و تفرقه و
    کلک مردم دنیا را بر ضد هم صف آرایی نکنند باشد که روزی هم دود این همه تفرقه و
    فساد به چشم این از خدا بیخبران و از مردم بیگانه برود. درخت تو گر بار دانش بگیرد
    بزیر آوری چرخ نیلوفری را. سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به
    نکویی نبرند. درخت دوستی برنشان که ثمر بیشمار آرید نهال دشمنی برکن که جور بیشمار
    آرد. آی مردم دنیا شما مانند میوه ها ی یک درخت هستید و تنه شما همان حضرت آدم است.
    امیدوارم که جنگجویان با سلاح علم و دانش مجهز شوند و به جای استعمال مواد مخدر به
    ورزش و کار بپردازند . غارتگران بین المللی هم به انچه غارت کرده اند بیاندیشند و
    باعث مرگ و میر کودکان و مردم دیگر نشوند. خودخواهیها را کنار گذاشته برای ساختن یک
    دنیای زیبا و خوب دست همکاری به دیگران بدهند و از حربه تفرقه بیانداز و حکومت کن
    سواستفاده نکنند. به امید پیروزی صلح بر فساد و غارت و جنگ. امیر سهام الدین غیاثی

    • Choolioon_12

      همش کسشعر !!!!!!!!!!!!!!

  • Sahameddin9

    مابایست در پی دیدن علاقه های مشترک و نقاط مشترک باشیم نه اختلاف ها مثلا همه ما به حافظ و یا سعدی ارادت داریم خوب این نقطه مشترک ماست. شهریار میگفت که دوستی دارد که بسیار حزب اللهی است و بسیار مذهبی که میگوید که روحانیون لایق آن هستند که کشورهارا اداره کنند و واقعا هم به این مطلب عقیده دارد ولی من یک مثلا مذهبی مدرن هستم که میگویم که مذهب بایست از حکومت وقدرت برکنار باشد تا بتواند حکومت را مستقلا انتقاد کند اگر خودش جز حکومت باشد که نمی تواند انتقادی سازنده داشته باشد و یا قدرت و شوکت حکومت چشمهای انتقاد کننده را می بندد. با اینحال ما هر دو به بزرگی و عظمت مولوی عقیده داریم ودر باره او و حکمت و دانش او با هم نقطه مشترک داریم این است که همیشه حرفهای ما با هم بیشتر در مورد اوست.

  • Sahameddin9

    هراس بیهوده آمریکا از کمونیست و اکنون هراس بیهوده اش از اسلام تندرو.
    متاسفانه آمریکا با هراس بیهوده و زیاد ازحدش از کمونیست آنرا برای خود بصورت لولویی در آورده بود و برای از بین بردن آن به دامان تروریست ها پناه برده بود. آمریکا تروریست ها را برای جنگ با کمونیست و شوروی سابق تعلیم های لازم را داد و به آنان کمک های شایان کرد بطوریکه اکنون داد هم آقای کرزی بلند شده و هم فغان آقای مشرف که شما اینان رابرای نبرد با دشمن خیالی کمونیست تا دندان مجهز کردید بعد هم که شوروی از هم فرو پاشید آنان را ول کردید و برای ما درد سر ساختید. کمونیست هم مثل کاپیتالیست و یا امپریالیست یا  اسلامیست یک مکتب است که یک سری تیوری دارد که متاسفانه گروهی را بخود برای مدتی جلب میکند. جوانانی هستند که روزی به این و روزی دیگری به طرف دیگر تمایل پیدا میکنند. ولی در هر صورت همه آنان کم بیش یکسان هستند. کاپیتالیست سرمایه داری مثلا ملی است و کمونیست نوعی سرمایه داری دولتی و مذهبیون هم که یک نوعی بینش دیگری دارند. ولی در حقیقت پشت تمامی این گروه ها و واین مکتب ها یک عده قرار دارند که منافعی دارند و اینها همه انسان هستند و برای درآمد بیشتر و زندگی بهتر برای خود مکتبی یافته اند. هم سران کمونیست  هم سران کاپیتالیست و هم سران مذهبیون همه از یک زندگی کم بیش نظیر هم و باشکوه استفاده میکنند و پیروان ساده دلشان به سرکله هم میزنند.  قربانیان آنان یک مشت جوانان ساده دلی هستند که یا برای آخرت و یا برای دنیا به کام آنان رفته اند. و گردانندگان اصلی هم از این بل بشو و از این تفرقه ها حداکثر سو استفاده را میکنند.   ساختن بت های جدید و سو استفاده از حس بت پرستی مردم و سو استفاده از خرافات و جهل و سادگی حربه ای است که به دست ریاکاران شیادان و قاتلان و بی خبران داده است تا از مردم سو استفاده های کلان ببرند. مثلا یک کارگر کمونیست یا در کشور کمونیستی با یک کارگر زحمت کش مذهبی و یا یک کارگر زحمت کش در کشور سرمایه داری  با هم چه اختلافی میتوانند داشته باشند؟ همه آنان کار میکنند و یک زندگی ساده و حداقل را شاید داشته باشند. مشگل ما سران هستند که بر روی میلیاردها دلار خوابیده اند و برای کسب ثروت قدرت و شهرت بیشتر دیگران را کیش کیش میکنند و برای تفرقه اندازی و ایجاد جنگ و نفرت برنامه ریزی میکنند. تا ثروتهای انبوه ها سر به فلک بکشد و دیگ حرص و آز و قدرت طلبی و تمامیت خواهی ها و  خود خواهی هایشان انتهی ندارد. هراس بیهوده آمریکا از کمونیست مشگل ساز شده و تروریست های تندرو اسلامی را پایه گذاری کرد. و با در رفتن کمونیست حالا مشگل گلوی خود آمریکا را گرفته است.  اکنون هم هراس اسلامی دامان آمریکا را گرفته است. ولی آنچه آمریکا و سیاستمداران آمریکایی شاید ندانند مشگل در کمبود کار دانش و رفاه است . اگر جوانان خاورمیانه هم مثل جوانان آمریکایی دارای همان امکانها باشند و مثلا براحتی بتوانند کار کنند و تحصیل نمایند ویا ازدواج بفرمایند در آنصورت مشگل اسلامیون افراط گرا را نخواهیم داشت. نبودن  دانش و آزادی و نبودن تحیصل و اندیشه آزاد است که جوانان را بسمت تررویست ها هل میدهد. اگر عدالتی باشد کاری باشد تحصیلی باشد به احتمال بسیار بالا تررویستی هم نخواهد بود و هراس بیهوده آمریکا از بین خواهد رفت. ولی شاید سرمایه داران ظالم میخواهند که این وضع پابرجا باشد تا بتوانند بمب ها و سلاحها و مرگ و مواد مخدر خود را بفروشند. و آنان به طور غیر مستقیم از دیوانه گان شهوت  قدرت و ثروت حمایت میکنند و با تبلیغات وسیع خود از آنان بت میسازند و مردم را به پرستش آنان هدایت مینمایند.انقلاب با شکوه ایران به رهبری الامام الروح الله  الموسوی الخمینی دانشمند و دانش پژوه عظیم الشان و رهبریهای خردمندانه ایشان که متاسفانه با جنگ بیهوده هشت ساله ایران با عراق با تحریک ابر قدرتها صدام دیوانه را بجان مردم ما انداختند و بدین ترتیب میلیونها ایرانی را بی خانمان و معلول و میلیونهای دیگری را اسیر و بیکار و معتاد و یا دربدر و آواره ساختند بر لایه های مردم کشور ما تاثیر فراوان گذاشته است  همراه با این جریانات محبت و دوستی ها و اعتماد ها هم فدایی شده و بر اثر فشار مشگلات اقتصادی گرانی بیکاری و مردم معمولی هم مجبورند که هر جور شده گلیم خود را از آب بیرون بکشند. متاسفانه موازی با این جریانات دزدی فساد ورشوه خواری ترقی بی نهایت کرده و مردم تا بتوانند سر هم کلاه میگذارند. به بهانه مذهب گروهی اخراج میشوند و یا بخاطر داشتن یکی از والدین خود مجبورند هستند که در روزنامه ها به دین ضاله و فرقه گمراه از نظر مسیولین محترم بد بیراه بگویند. که مثلا دین بهایی ساخته دست امپریالیست یا کمونیست و یا هر دوی آنان است. و بدین ترتیب فتنه و تفرقه را بیشتر به نفع غرب انجام میدهند. در این میان چوبهای دو سر تلا که مثلا دارای پدری مسلمان و مادری مثلا بهایی دارند از هر دو طرف مورد تهاجم و یا غارت قرار میگیرند و هر دو طرف سعی میکنند که از این خان و سفره نعمت بهره ای بیشتر ببرد. کسی که بعنوان بهایی اخراج شده است اول توسط دوستان مسلمان غارت میگردد و بعد هم که به فامیل بهایی  پناه میبرد آنان اول با دوستی با او روبرو میشوند و بعد کاری میکنند که از همتایان مسلمان خود عقب نباشند.  اکنون هم که استاد گرامی و پرفسورواقعی آقای جناب احمدی نژاد با آن همه سیاست و استادی قد علم کرده اند که حساب کاپیتالیست ها و کمونیست ها و کشورهای غارتگر را تصفیه کنند مردم ما بجای حمایت از این شخص بزرگوار که نور امامی دور سرش است اورا به مسخره میگیرند و گفتارهای پر مغزش را بی محتوا میخوانند. یک جنگ زرگری به نفع غارتگران بین المللی در شرف تکوین است. بی تفاوتی و نداشتن دانشگاه ها کار و بهداشت و غارتگری ابر قدرتها و ارایه تفرقه دزدی و فساد و حمایت ابر قدرتها از عوامل خود شاید به نظر آقای دکتر باعث حوادث سپتامیر یازدهم شده است. و آمریکا بطور غیر مستقیم باعث ایجاد آن شده است. شاید اگر آمریکا به عدالت اجتماعی و کمک های انسانی بیشتر میرسید یازده سیاه سپتامبر بوجود نمی آمد اگر آمریکا از وارد شده ژاپن دوم آسیا جلوگیری نمیکرد شاید مردم با داشتن رفاه و دانش و انسانیت بیشتر دنبال قتل غارت نمی رفتند و به انتقامجویی های کور نمی پرداختند؟  فشار بیش از حد و غارت بیش از حد مسلم است که عکس عمل ایجاد خواهد کرد. غرب برای داشتن منافع خودش به تروریست ها کمک کرد تا با کمونیست ها بجنگند. خوب این تقصیر دکتر ماست؟  یادتان هست بی بی سی چقدر بد بیراه گفت و چقدر مردم ما تحریک کرد؟  بطور کلی آنان میخواهند آبها را گل آلوده کنند تا ماهی بگیرند و مردم کشورهای ما را با کمک وسایل ارتباط جمعی و عوامل خود عقب نگه دارند تا بتوانند ارباب باشند و ما محتاج.  ایکاش ما هم سیاستمداران خبره و دلسوز داشتیم تا با سیاست نه با دعواهای الکی و زرگری حقوق مردم مارا محفوظ میکردند و مارا از دست دوآلپای غارتگرنجات میدادند. الهی آمین. دولتمردان میلیاردی برای از بین بردن طبقه متوسط همه نوع شگرد ها را بخدمت میگیرند. اول کشورها دنیای سوم را پراز آشوب و فتنه میسازند و بعد هم جوانان این کشورها را برعلیه هم تحریک میکنند و مردم را بجان هم میانداند. و آنان هم که مثلا فرار کرده و به دامان همان شیطان بزرگ مثلا پناهنده شده اند و تف تف کردن و ایجاد سد های برای پیشرفت نکردنشان از زندگی سیر میکنند و تحصیکرده های معمولی دنیای سوم در اینجا به عنوان کارگران فیزیکی مشغول ادامه زندگی میشوند. ایکاش که حرص وطمع افراد هم حدی داشت و اینقدربرای این دو روزه زندگی دیگران را پریشان ودر به در نمیکردند. مردی که نانی دزدیده است دستش قطع میشود ولی شیخی که میلیارد ها دلار غارت کرده است به زندگی با شکوهش در بغل زیبا رویان چه در اروپ و یا امریک و چه در سایر ولایات ادامه میدهد. عدالت دوستی رخت بربسته است و مردم مجبور هستند برای ادامه زندگی به هر نوع خفتی تن در دهند و به حق سایرین هم برای ادامه زیست خود تجاوز کنند و یک سلسله درگیریها و اختلاف ها بوجودآید. تفرقه بیانداز و حکومت کن.

  • Sahameddin9

    آیا آمریکا اسلام ستیز هست و یا جمهوری اسلامی بهایی ستیز؟ سرو ته یک کرباس.
    آیا مردم آمریکا از اسلام وحشت دارندو آنان  اسلام ستیز اند  و بهایی ستیزی جمهوری اسلامی ایران و قربانیان آن.
    آیامردمی که ادعای مسلمانی میکنند اصلا از اسلام اطلاعاتی دارند یا صرف مقلد هستند و بدون درکی از دین کارهایی که به آنان گفته میشود انجام میدهند. آیا آقایانی که ادعای شیخی گری اسلامی میکنند اطلاعاتی وسیعی از اسلام دارند؟ آیا صرف نام برای مسلمانی کافی است؟ آیا مردمی که قرآن را نخوانده اند و ترجمه آنرا نمی دانند میتوانند مسلمانان عمیقی باشند. آیا بین شیعه و سنی اختلاف آنقدر عمیق است که بایست موجب کشت و کشتار طرفین شود. آیا کسانی که سینه سپر کرده برای جنگ با طرف دیگر مسلمان میروند خودشان از دین اطلاعی دارند؟ 
    وحشت بیمورد آمریکا از اسلام چیست و آیا آنان در اسلام مطالعه ای کرده اند؟ که از آن و از اسم آن وحشت دارند؟  آیا اسلام و مسیحیت با هم تفاوتی فاحش دارند و یا در بسیاری از موارد با هم مشترک هستند؟
    اگر واقعا مردمان طالب حقیقت هستند بایست یک برنامه گفتگو در تلویزیون اجرا شود و ادیان ابراهیم که همه یک ریشه دارند در آنجا شکافته شودو سوالات پاسخ داده شوند. شاید که این اختلافات از بین برود و صلح و صفا جایگزین گردد. 
    کسانی که منتظر امام دوازدهم هستند در زمان ناصرالدین شاه به یک روحانی سید اهل شیراز گرویدند که او همان امام غایب است. افراد زیادی که بیشترشان هم گویا روحانی بودندو اشخاص مهمی هم بین آنان یافت میشد  مثل منوچهر خان که حاکم بود به دنبال سید باب راه افتادند. و بعد هم وی در تبریز با گلوله های یک فوج سیلاخوری اعدام شد. زیرا سرتیپ فوج ارامنه از اعدام خود داری کرد که در بار اول با وجود شلیک یک فوج به او به ایشان صدمه ای وارد نشده بود و اینرا یک معجزه میدانستند. گویا مردم بسیاری که شاهد این بوی ایمان آوردند وقتی که تیرهای گویا هفتصد پنجاه سرباز ارمنی به وی کارگر نشد و خدشه ای هم بوی وارد نیآمد مردم همه فریاد برآوردند که امام دوباره غایب شد.
    ایران بیش از سی هزار بابی را کشت ولی نتوانست که این نهضت را از بین ببرد. اکنون هم بعد از انقلاب مقدس اسلامی و با شکوهمند ایران بیش از دویست نفر بهاییان اعدام شدند. حتی در شیراز ده عروسان بهایی دختران و زنان جوان به طناب دار سپرده شدند.  و هزاران بهایی و نیمه بهایی اخراج و آواره گشتند چرا زیرا میگفتند که امام دوازدهم آمده است.
    حالا بهتر نیست که یک مناظره و یک بحث علمی و با مدرک در تلویزیون اجرا شود تا غال این قضیه برای همیشه کنده شود. در این بحث بایست که مسلمانان سنی و شیعه  یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و بهاییان و بایبان هم شرکت کنند و مشگل را حل کنند تا حربه ای در دست ابر قدرتها برای تفرقه باقی نماند و همه مردم با دلیل و منطق آقایان علما و آیات عظام در برابر سایر روحانیون و شخصیت های مذهبی به بحث و مذاکره بپردازند. به این ترتیب استقلال کشورهای ما ثابت میشود و دیگر این ابر قدرتهای نیستند که با تفرقه مارا بجان هم بیاندازند تا بتوانندکه سلاحها  مواد مخدر خود را بفروش برسانند.
    خودتان شاهد هستید که اکنون حتی بی بی سی میگوید که جنگ ایران عراق یک بازی بود که ابر قدرتها راه انداختند و مردم مارا هلاک و سرمایه های مارا بر باد دادند. مابرای اینکه بازیچه دست آنان نشویم بایست مسایل و مشگلات خود را دوستانه حل کنیم و چه بهتر که با یک بحث دوستانه این مشگل را حل کنیم وگرنه ما عروسک هایی در دست آنان هستیم که از ما برای تفرقه و کشت کشتار سو استفاده میکنند برای اینکه ما با هم اتحاد داشته باشیم بایست بحرفهای هم گوش فرا دهیم و مسایل و مشگلات را با دوستی بحث  و گفتگو حل فصل نماییم. 
    وگرنه دولتهای مثلا پیشرفته آرزوی اینرا دارند که ما ها مثل ژاپن مترقی نشویم و توسر هم بزنیم و سر مسایل مذهبی و ملی مناقشه جنگ و دعوا داشته باشیم.  اگر در دنیا حقیقتی باشد یا یکی است و یا حداکثر حقیقت نسبی است.
    ایکاش روزی در ایران هم مسلمانان یهودیان زرتشتیان و مسیحیان و بهاییان و بابیان و صوفیان و… همه باهم برادر وار زندگی میکردند و آقایان رهبرانشان هم با هم گفتگو مینمودند و مشگل ها را حل میفرمودند.  خوب بچه ای که در خانواده بهایی متولد شده است بهایی میشود.حالا چا او بایست به طناب دار سپرده شود چون بهایی بوده است. امیدوارم که انسانیت به ما حکم کند که بهم مهربان باشیم و بر سر عقاید فلسفی و باورهای اکتسابی با هم مناقشه و جدال و کشت کشتار نکنیم که آب به آسیاب دشمن غارتگر ریخته ایم. میلیونها مردم ما آواره شدند و میلیونها نفر معلول و بیچاره ومعتاد اکنون هم جوانان م را برای کشت و کشتار هم تعلیم میدهند. خوب فکر میکنید که از این جریانات استفاده میکند؟  درست است که تعدادی از ما هم ممکن است به علف اولوفی برسیم ولی بچه قیمت؟ بسیاری از خانواده های ایرانی براثر جنگهای بیخودی تحمیلی از هم پاشیده شده اند. مردم در بیکاری  بی دانشگاهی  بیسوادی و بی رفاهی درگیر شده اند. نگذارید که بر این خرمن آتش بریزند و همه را بسوزانند. 
    دنیا فانی و محل گذر است. زمان بسرعت میگذرد سعی کنید که نامی نیک از شما باقی بماند. بایست دزدی فساد و دورویی وحرص و غارت ریشه کن شود. سعی کنید بهانه به دست دشمنان غارتگر ندهید. آیا میلیونها ایرانی که کشته شده اند هنوز کافی نیست. بیایید درس دوستی و خدمت بهم بدهیم. از برزگان خود سرمشق بگیریم.  ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار   تا بار که اورا بکشد آنکه ترا کشت.  می بخود منبر بسوزان  مردم آزاری نکن.  درخت دوستی بنشان که ثمر پر بها دارد  نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

  • Choolioon_12

    را قران سالها بعد از مرگ محمد بن عبدالله تدوین شد
    یا به نظم آمد؟ چرا محمد بفکر این نیافتاد تا زمانی که زنده است چنین کاری
    کند؟ چرا در بسیار قسمتهای  قرآن امتیازهای محمد از قبیل تعداد زوجها و
    غیره با دقت بیان میشود اما در آنجا که اگر محمد فوت کند آیه های قرآن
    میتوانند فراموش شوند یا طوری دیگر بیان یا تفسیر شوند چنین سهل انگاری
    میشود؟ منتقدان اسلام میگویند که قرآن توسط خود محمد و برای منافع خود او و
    گروه اش خلق شد و وقتی که محمد به تمام آنچه میخواست دست یافت دیگر نیازی
    نمیدید که هر آنچه در رابطه با قرآن گفته است را مکتوب کند زیرا که به هر
    آنچه خواسته بود چون قدرت،ثروت و زن رسیده بود و مکتوب کردن قرآن علاوه بر
    صرف وقت بعد از مرگ او چه سودی میتوانست برای او داشته باشد. اگر اینگونه
    که منتقدان اسلام میگویند درست نیست و بگوییم سهل انگاری از محمد بن
    عبدالله بوده است پس چرا الله که طبق گفته محمد بن عبدالله از همه چیز آگاه
    است به محمد گوشزد نکرد که با مرگ او میتوانند آن آیه ها که برایشان
    جانهای بسیاری گرفته شده بود و خون های بسیاری ریخته شده بود فراموش شوند
    یا به شکل دیگری تنظیم و تدوین شوند؟ چرا الله که در مورد بسیار چیزها چون
    رفتار خشونت آمیز با ناباوران،تعداد زنهای محمد،منافع و مزایای او و غیره
    آنقدر دقیق است اما در اینجا چنین فراموشکار یا کم توجه میشود؟

  • Sahameddin9

    دیکتاتور پروری و برده پروری به نوع تازه آن؟از راه تفرقه افکنی.
    مردمی که از ظلم و فساد خسته و نگران هستند گول سخنان وارسته و خوب و آزادی بخشی کسی را میخوردند و به دنبالش روان می شوند. شخص تازه رییس شده همیشه از سخنان زیبا استفاده میکند و وعده وعید های فراوان میدهد تا خرش از پل بگذرد آنوقت است که جفت پراکنی میکند. تا مادامیکه در موقعیت دشواری بود و به مردم احتیاج داشت جز کلام زیبا و حرفهای قشنگ وملوس چیزی نمی گفت همچون که بر خر مراد سوار شد بنای ترکتازی یا پارس تازی را گذاشت.
    هیتلر روزگاری که یک مرد نیمه گرسنه و بیکاره بود و تمامی آرزویش شاید یک اتاق گرم و نرم و یک بستر خوب بود حالا میخواست که خدایی کند و تمامی دنیا در برابر سر تعظیم فرود آورند. او که از راه مثلا دمکراسی به قدرت رسیده بود و با وعده های فریبنده مردم را به دنبال خود کشیده بود و در ابتدا هم کارهای مردمی میکرد تاگاه جنون دیکتاتوری و خودخواهی و تمامیت خواهی اش گل کرد و میخواست که تمام دنیا زیر نگین انگشتری نه نقره اش باشند. هیچ فکر میکردندکه یک جوان نیمه گرسنه و فقیر که تنها آرزویش یک بستر گرم و نرم بود و حتی دوست دختری هم نداشت ناگهان بیش از پنجاه میلیون انسان رابکشد و باز هم سیراب نشود؟
    نمونه دیگرش گدایی بودکه در اثر نشستن باز شاهی به سرش پادشاه شد او که هفتاد سال گدایی کرده بود و نان صدقه خورده بود حالا با داشتن میلیاردها سکه تلا ثروت بازهم سیر مونی نداشت. او هم تاقت نقد نداشت و هرکه سرش را به آستان مقدس شده است نمی سایید به کشتن محکوم میشد. آیا مردم عادی فکر میکردند گدایی که هفتاد سال گدایی کرده است حالا که شاه شده ناگهان به همه آنان پشت کند و تنها در فکر خور خواب جمع ثروت حرص و آز و شهوترانی با دخترکان جوانشان باشد. گدای شاه شده میخواست که هر روز درباریشانش برایش یک دختر کم سن باکره تهیه کنند تا او کمبودی دوره جوانی کودکی و میانسالی را در آورد و مرتب دخترکان جوان را که قبلا به او محل سگ نمی گذاشتند از دوشیزگی به بانویی برساند. حرص طمع و زیاد روی و تمامیت خواهی ها گدای پررو بجایی رسید که زنان بر علیه او قیام و اورا از تخت سلطنت پایین کشاندند و تا توانستند او را کوبیدند و چکش کوبش کردند و با سپر هایشان اینقدر برسر گدای حالا نود ساله پررو شاه شده کوبیدند که مجبور شد تسلیم شود.
    ولی غارتگران کنونی خیلی با هوش تر از گدای سابق هستند آنان از زیر کار میکنند و خودشان را هم به خطر نمی اندازند. آنان با گروه گروه کردن مردم بنام یک مکتب یک مذهب  یک قوم و یک… گروه های خودرا تشکیل میدهند و دستک دفتر هایشان را تنظیم میکنند و بعد همه را شست شوی مغزی میدهند و بخودشان وفادارشان میسازند. بعد هم به آنان تلقین میکنند که از کشتن و از مردن نهراسند آنان به بهشت جاویدشان خواهند رفت و با حوریان زیبا روی دمخور خواهند شد یا با غلمانان همیشه سفت و سخت با مردانگی های محکم و استوار.
    مردمان یک گروه و یا جوانان یک گروه را برعلیه هم تحریک و تشویق میکنند تا بجان هم بیفتند. و بنام وانفسا و وایلا همدیگر را بکشند و نابود کنند. آنان باورهای مذهبی و یا سیاسی خودرا برتر از باورهای دیگران میدانند و پیروان خودرا نصیحت و دلالت میکنند که جز به کلام آنان به کلام دیگران گوش ندهند. این خشم و کینه را چنان دامان میزنند که هر گروه حاضر است گروه دیگر حتی طفلان شیر خوارشان را هم به قتل برساند. نمونه آن کشتن طفلان مسلم است به دست لشگر مثلا مسلمان یزید.
    دین و سنت که بدون دلیل تا مغز استخوان مردم نفوذ کرده است به اینگونه عوام اجازه حتی فکر کردن را هم نمی دهد. و آنان براحتی طمعه های نرم چرب گرگان شهوت قدرت و ثروت و حرص آز و تمامیت خواه میگردند. بدبختانه به علت کمی دانش و کمی حوصله و شست شوی مغزی شده عوام مشگل است که به توان به حقیقت راه یافت. ما چنان مرعوب دستگاه هستیم که حتی بخود اجازه فکر کردن هم نمیدهیم. و سران دسته ها و گروه ها هم کمتر از شهادت و مردن را قبول ندارند و گرنه تکفیر خواهیم شد و زندگی و خانواده خود را از دست میدهیم آنان حتی قادر اند که فرزندان را علیه والدین بشورانند.
    تفرقه افکنی یکی از شگردهای آنان است و از همین راه است که به میلیاردها میلیارد سرمایه های راحت بدست آمده میرسند. نگاهی به چهره ثروتمندان با سرمایه های نجومی بکنید ببینید که آنان چه دارند که دیگران ندارند. آنان مردم را برده خود میکنند. آنان جلوی دانش و تربیت را هر طور که بدانند میگیرند آنان یک مشت ابله را به مدیریت های کلان میرسانند تا همه جامعه را از هم بپاشانند. به سیاهان آمریکایی تلقین میکنند که اگر خوش بگذرانی درس نخوانی به عیش نوش بپردازی و خوش باشی و درس نخوانی و تفریح کنی و بعد هم اگر مشروب بخوری آوازبخوانی برقصی و مواد مخدر استفاده کنی و بیکاره باشی و کار نکنی تو آقایی و سفید پوستان برده و نوکر تو هستند مجبورند مالیات بدهند تا تو بتوانی از غذای مجانی  خوابگاه مجانی و زندان مجانی و حتی اعدام مجانی استفاده کنی کثیف باشی و آنان مجبورند جای تورا پاک کنند و نوکر وکلفت تو باشند و تو آقایی و خانمی کرده ای. کار مال خره دنبال کار  فعالیت نره عشق کن شهوترانی کن  می بخود برقص بخوان ورزش کن. و به این ترتیب اگر شما سری به ادارات کمک های دولتی بزنید می بینید که اکثر آنان سیاه پوست هستند.
    اکنون هم که هیستری اسلام را مثل هیستری کمونیست کرده اند و تا میان مسلمانان و دیگران یک سدبسازند. و آنان را بر ضد هم تحریک کنند. حال درسطحهای پایین یک دانش آموز مثلا مسلمان با یک دانش آموز مسیحی چه اختلافی می تواند داشته باشد؟ 
    اگر روزی حکومت دست بچه ها باشد آنوقت شما خواهید دید که همه بچه ها با صلح و صفا با هم بازی میکنند و کسی حتی دقت نمی کند که همبازیش دختر پسر سفید یا زرد است. همه این اختلافات و این دسته بندی ها و این مرزهای مصنوعی و این سیاست های تفرقه افکن و غلط و این همه تبلیغات مسموم و گروه بندی ها برای این بوجود آمده است که گروهی حاکم باشند و گروهی هم محکوم. ولی متاسفانه حاکمان از تفرقه و بی برنامه گیری  و بی دانشی محکومان سو استفاده میکنند و با عده ای کم و اقلیت اکثریت را به بند می کشند.
    برای رهای تنها دانش  تساهل گفتگو و دوستی و محبت است که میتواند دیکتاتورهایی که از تفرقه استفاده میکنند را به زیر کشید. و آنان به دست مردان و زنان با فکر و دانش پژوه سرکوب خواهند شد. حتما داستان رحمت به کفن دزد پارسالی را شینده اید. یک کفن دزد بود که کفن مرده ها را می دزدید و میفروخت. مردم شهر جمع شدند و کفن دزد را پیدا کردند و به زندان انداختند. بعدی از مدتی کفن دزدی جدید به بازار عرضه شد که علاوه بر اینکه کفنهای مردگان را می دزدید آنان را هم آتش میزد. این بودکه مردم شهر تصمیم گرفتندکه کفن دزد سابق را آزاد کنند و از اوبخواهند که کفن های مردگانش را تنها بدزدد و مردگان آزار نرساند

  • Sahameddin9

    ملای ده با صدایی رسا فریاد میکرد آی مردم کمونیست یعنی خدای نیست و ترس بیهوده واهی آمریکا از کمونیست
    هنگامیکه دانشجو بودم یکی از دوستان من که نامش مظفر بود و از اهالی ترکمن صحرا میگفت که در ده آنان یک ملا بود که همیشه گفتارش را با این جمله آغاز میکرد که آی مردم کمونیست یعنی خدای نیست و آنان میخواهند همه چیز شما را از دست شما بربایند و حتی زن فرزند شما مال شما نباشد واشتراکی باشد. یعنی که همسر شما تنها بشما تعلق ندارد بلکه مال همه مردم است. این تبلغات وسیع که از آمریکا باحتمال سرچشمه گرفته بود و نظیر همین ترس هم در آمریکا رواج داشت که کمونیست بعنوان یک غول بی شاخ و دم و یک هیولای افسانه ای برای مردم ترسیم میشد که میخواهد همه چیزرا از بین ببرد و همه چیز را اشتراکی کند.
    خودتان میتوانید قضاوت کنید اگر بنا باشد مرامی یا مذهبی حتی همسر شما را هم متعلق بهمه کند و شما هم این گفتار را از دهان یک روحانی بشنوید مسلم است که با آن ضدیت خواهید کرد. این ترس واهی و این تبلیغات شوم باعث شده بود که مردم بی جهت با مرامی که اصلا نمی شناختند دشمن شوند و از آن یک شیطان و یک هیولا برای خود ترسیم کنند که حاضرند بی چون چرا آن را ازبین ببرند.
    در صورتیکه حالا ما می بیتنیم  همان آمریکایی که از کمونیست آنقدر وحشت داشت اکنون با چین آنهمه رابطه های دوستی تجاری  فرهنگی دارد و دانشجویان چینی در آمریکا به تحصیل و حتی تدریس و تحقیق کار میکنند چه شد که یک هیولا ناگهان تبدیل به یک دوست شد. همانطور هم که این ترس به ایران هم رسیده بود و هرکسی که نام کمونیست میبرد مشگل پیدا میکرد  و اگرکسی کتابی در باره کمونیست داشت زندانی میشد.
    اکنون که رویای وحشت کمونیست از بین رفته و کمونیست ها و مامورین کشورهای کمونیستی و شهروندان آن کشورها بطور زیاد و آزادنه به کشورهای کاپیتالیست رفت آمد و داد ستد دارند بایست متوجه شد که چطور تبلیغات کوبنده از یک انسان یک هیولا و از یک مکتب یک شیطان و از یک احمق یک نابغه تحویل مردم میدهد. کساینکه وسایل ارتباط جمعی را در اختیار دارند و یا آنرا کنترل میکنند بخوبی فرهنگها و سواد و درک مردم کشورهای مختلف را میدانند و براحتی میتوانند با سواستفاده از دانش اجتماعی خود فتنه ها بر پا کنند. تمام این جنجال ها هم جنگهای زرگری برای مشغول کردن مردم است. آنان با دانش انبوه و داشتن متخصصان نخبه و وسایل و ثروتهای کلان بخوبی میتوانند با استفاده یا سو استفاده از باورهای مردم و تزریق مطالبی که میخواهند توسط بلند گوهای خود و بدست عوامل خود مردم را بصورت شنونده های خوبی در میآورند و براحتی از یک آدم معمولی ابله و دیوانه یک بت تمام عیار میسازند و به خورد مردم میدهند.
    آمریکا با آن هراس غیر عادی که از کمونیست و یا سوسیالیست داشت اکنون به کشور تبدیل شده که مردمانش دوست دارند با چینی ها عروسی کنند. و حتی بچه های ناخواسته چینی و یابچه های چینی را که در پرورشگاه ها نگهداری میشوند را به کودکی و فرزندی خود قبول میکنند و صد ها شرکت را آمریکا وجود دارد که برای والدین ثروتمند بدون بچه یا اجاق خشک بچه ها چینی را با هزینه های سرسام آور به آمریکا میآورند. و نیز دانشگاه های از جوانان چینی با استعداد دل دل است. آن همه ترس و هراس ناگهان به عشقی کور شده است نه آن ترس منطقی بوده و نه این عشق کور؟
    درست مثل اسلام که اکنون به صورت یک دیو در آمریکا جلوه میکند و هرکسی بخواهد طرفش را بکوبد اورا مسلمان تروریست و یا بنیاد گرا معرفی میکند و از این نام و این مطلب سود میبرد. مثلا کسی که سر کسی را کلاه گذاشته و کار به بادگاه میرسد شخص کلاهبردار سعی دارد طوری به جناب رییس دادگاه بقبولاند که طرف خاورمیانه ای و بنیاد گرا است.
    البته کشورهای کمونیست هم در قبل کاری بهتر از این نمیکردند نمونه اش کمونیست های ایرانی هستند که به کشور اتحاد شوروی سابق پناه بردند و در آنجا هم اعدام شدند. در صورتیکه در کشور خودشان زندانی میشدند. جالب اینکه هم اکنون هم تعدادی از جوانان ما هستند که در کشورشان بعنوان ضد انقلاب نامیده میشوند و دنبالشان هستند و در کشورهای دیگر به عنوان مسلمان بنیاد گرا؟ البته این دورویی ها ریشه تاریخی دارد کما انیکه یزید فریاد وامسلمانا میزد و عرق میخورد شهوترانی میکرد دزدی میکرد آدمکشی میکرد و خود را تابع اسلام میدانست و از مسلمانی ناب محمدی خود یاد مینمود و سر نوه همان پیامبر را هم میبرید؟
    خوب مسلم است که گروهی از زرنگها و شیادان از دین و مرام های فرهنگی و مکتب ها اجتماعی حد اکثر سو استفاده را میکنند و گروهی هم قرباینان این دینها و مکتبها هستند. سردمداران هر دین و هر مکتب هم برای اثبات حقانیت خود به شهیدان و قربانیان بسیار نیاز دارند و این قربانیان کم بیش از میان جوانان ساده دل و زود باور انتخاب میشوند و آنان به کام مرگ برای زیاد شدن ثروت و قدرت خود می فرستند. درست مثل همان ضحاک که برای فرمانفرمایی خود بقول استاد توس مغز جوانان را خوراک ماران بر خاسته از شانه هایش میکرد

  • Sahameddin9

    استادی از شرق افسانه ای سرگردان حیران در دامان غرب پیشرفته. دیروز به دیدن یکی از دبیران سابق خود رفتم. آقای ساسانی معلم بسیار خوبی بود برای اینکه درسهایش را ما خوب بفهمیم بسیار خون دل میخورد و تا همه بچه ها درس را نمی فهمیدند از کلاس نمیرفت. او عادت داشت که همیشه از بچه هایی که فکر میکرد درس را نخوانده درس بپرسدو اینقدر اینکار را تکرار میکرد که همه شاگردان مجبور بودند که درسهای وی را خوب بخوانند. وی دبیر زبان ما بود و براحتی تمامی مشگلات گرامری زبان انگلیسی را برای حلاجی میکرد و همیشه وقتی یک جمله میخواندیم از ما میخواست که فاعل و مفعول و زمان جمله را مشخص کنیم به عبارت دیگر او ما را وا دار میکرد که معلومات دستوری غیر فعال خودرا در کلاسهای درس وی فعال کنیم. بعدها هم که در دانشگاه من دانشجوی او بودم همیشه مرا تشویق میکرد که زیاد بخوانم زیاد تمرین کنم و زیاد هم بنویسم. ولی متاسفانه درس زبان یکی از درسهایی بود که من زیاد در آن استعداد نداشتم. من بیشتر به شیمی و فیزیک و طبیعی علاقه مند بودم ولی آقای ساسانی این درس را هم برای من آسان کرده بود.
    وی دبیر و یا بعدها استادی بسیار دلسوز و مهربان بود بما کتابهای اضافی خودش را میداد تا مطالعه کنیم در خانه اش همیشه بروی ما باز بود. باوجود اینکه خیلی در طول کلاس و مدرسه و یا در ترمهای دانشگاهی سخت گیر بود ولی من فکر نمی کنم هیچ کس در کلاسهای او مردود بشود. زیرا همه را فعال میکرد. متاسفانه بعد از انقلاب اسلامی سال پنجاه هفت این معلم دلسوز و مهربان و علاقه مند به خاطر داشتن فامیل بهایی از دانشگاه و دبیرستانها اخراج گردید و در سن  فکر کنم چهل پنج سالگی اورا ازکار بیکار کردند. وی چند سالی هم کوشش کرد که موسسه های خصوصی فعالیت کند ولی رشته او که آموزش بود زیاد در شرکتهای خصوصی کار آمد نبود. مترجمی وی هم زیاد بکار شرکتهای خصوصی نمیخورد ولی خوب در آمدی خوبی داشت و زندگی میکرد. تا اینکه بچه هایش زیر پایش نشستند که بابا ما که نمیتوانیم به خاطر اخراج شما به دانشگاه برویم و از سد کنترل و سوال پیچی حراست فرار کنیم بیا به آمریکا برویم تا در آنجا بدون ترس و واهمه ای از حراست و دین اسلام که فعلا پاپیچ ما شده است به زندگی و تحصیل ادامه بدهیم. آقای ساسانی هم برای خاطر تحصیل بچه ها قبول میکند که به آمریکا برود. وی که اکنون حدود پنجاه ساله بود بعد از گذر از هفت خوان رستم به آمریکا وارد میشود. ولی چون گرفتن ویزای برای همه خانواده بسیار سخت بود او مثلا زودتر میآید که هم خانه و زندگی فراهم کند و بعد خاندان را به آمریکا بیاورد. آقای ساسانی بعد از گرفتن وکیل و خرجهای فراوان و کاغذ بازیهای بسیار موفق میشود که هم برای خودش اقامت بگیرد و هم خانواده اش را به آمریکا بیاورد. اکنون که آقای ساسانی در روبروی من نشتسه بود چیزی حدود هشتاد سال داشت که برف سفیدی پیری همه چهره و موهای اورا پوشانیده بود. دیگر هیچ موی سیاهی در چهره و در بازوان او نبود هرچه بود سفیدی بود پاکی بود و دوستی و مهر . آقای ساسانی برای من تعریف کرد میدانی امیر تو هم مثل یکی از بچه های من هستی که با وجود اینکه برایت کاری نکرده ام و تنها دبیر زبان و استادت بوده ام اینطور بمن وفاداری و مرتب بمن سر میزنی.
    من نگاهی به چشمهای استاد پیر خود کردم که برق اشگ شوق در آنها میدرخشید یادم آمد که وی هم زندگی بسیار سختی را گذرانده بود. هنگامیکه او به آمریکا آمد برای ادامه زندگی مجبور شد که در یک فروشگاه کار کند تا اینکه توانست در یک کالج به تدریس بپردازد. منتهی چون وی آکسنت داشت بعد از مدتی کلاسهای او را مرتب کم میکردند. به ناچار او برای اینکه درآمد بیشتری داشته باشد در دبیرستانها هم تدریس کرد. ولی بچه  های آمریکایی اورا زیاد مثل بچه های ایرانی تحویل نمی گرفتند. بطور کلی بچه های آمریکایی مثل بچه های ایرانی درسخوان نیستند و از معلمهایی که میخواهند به آنان درس بدهند خوششان نمی آید  آنها بطور کلی بمدرسه میروند تا خوش باشند. بدین ترتیب بر عکس ایران آقای ساسانی در دبیرستانهای اینجا هم بسیار موفق نبود. او که عاشق ایران و عاشق درس دادن به بچه های ایرانی بود اکنون مجبور بود که به جوانان آمریکایی درس بدهد آنان هم بخاطر شرقی بودن وی برایش احترامی قایل نبودند و اغلب اورا معلم شتر سوار مینامیدند. وی که در ایران از احترام خاص و دوستی و محبت بی نظیری بر خوردار بود حالا بایست با این همه بی علاقه ای و بی ادبی شاگردان آمریکایی کنار بیاید. بچه های آمریکایی آزاد هستند که به معلم خودشان هر چه میخواهند بگویند و معلم برایشان ارزشی ندارد. والدین و اولیای مدرسه هم بیشتر طرف شاگردان هستند تا طرف معلم بخصوص اگر معلم از خاورمیانه تروریست پرور باشد. آقای ساسانی بعد از اینکه یک شغل مثلا تمام وقت در یک مدرسه آمریکایی گرفت خیلی تلاش کرد تا همه خانواده خود را به آمریکا بیاورد.  و به قول خود که گفته بود همه تان را سعی میکنم به آمریکا ببرم عمل کرد. با تلاشهای بی سابقه و بی نظیر و باگرفتن وکیلی توانست هر چهار فرزند و همسرش را به آمریکا بیاورد.
    همسر آقای ساسانی که شاید حدود ده سال از وی جوانتر بود بقول معروف دوست پسری گرفت و پس ازیک سال که به اوضاع آشنا شد از وی تلاق گرفت. و همه بچه ها را باخودش برد. و آقای ساسانی را که گفته بود هرچه بتواند به آنان پول میدهد به دادگاه کشانید و تا بقول خودش محکم کاری کرده باشد. آقای ساسانی تا آنجا که توانست به بچه ها و همسر سابقش کمک کرد تا همه آنان مثلا موفق شدند دخترش یکی دکتر دندان پزشک شد و دیگری هم پزشگ عمومی و پسر هایش یکی مهندس کامپیوتر گشت و دیگری هم فوق لسیانس علوم گرفت و در بازار آزاد شروع بکار کرد. آنچه عقب گرد کرده بود آقای ساسانی بود که با یک سابقه کار نسبتا کم بازنشست شده بود و چون همه توان و سرمایه خود را هم به پای فرزندان ریخته بود اکنون به جز همان حقوق مستمری کم چیزی دیگری نداشت.
    بعد از اینکه بچه ها به ثمر نشستند و به پول و پله ای رسیدند پدر فداکار را فراموش کردند. و وقتی که طناب را از زیر بار کشیدند دیگر حتی به او تلفن هم نمی کردند چه برسد به دیدار او بیایند. بهانه شان اول این بود که زیاد درس دارند یا کار دارند ولی کم کم بکلی رابطه خودشان را با پدرشان قطع نمودند. حالا حتی به او تلفن هم نمی کردند و اگر آقای ساسانی تلفن میکرد جواب نمی دادند. زیرا هرچه آقای ساسانی داشت گرفته بود ند و دیگر به او احتیاجی نداشتند تا بسمت وی بیایند.
    آقای ساسانی در حالیکه برق اشگ در چشمان مهربانش بود گفت می بینی امیر که آمریکا چطور احساسها را از بین میبرد و مردم را تبدیل به ماشین میکند. بچه هایی که در تهران آنقدر بمن وابسته بودند همسری که به من آنقدر اظهار علاقه میکرد همه رفتند و دیگر حتی پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند. من با هزار زحمت آنان را به اینجا آوردم و همه دکتر یا مهندس شدند  چیزی که هر بچه ایرانی آرزویش را دارد ولی آنان فکر میکنند که آمدن آمریکا از بس برایشان ساده بود مثل آمدن به شاه عبد عظیم است.  شابدولعظیم.
    اکنون قطره های اشگ از چهره کهن سال استاد من به پایین میریخت و در روی چهره مهربانش می غلطید. استادی که هم عمر خود را بیش از چهل سال صرف تدریس کرده بود و اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیافتاده بود او شاید استادی ممتاز ایران می شد و حقوق و مزایای خوبی همراه با احترام و دوستی فامیل داشت ولی اکنون وی در یک اقاق کوچک محبوس بود و مجبور بود با درآمد کمش بسازد. در حالیکه فرزندانش را به رفاه و دانش رسانیده بود ولی آنان به سبب تحریک مادر و بی تفاوتی اطراف و اجتماع و ظلم گرایی به پدر کاری نداشتند و اورا رها کرده بودند. استادی که در ایران آنقدر محبوب و دوست داشتنی بود اکنون مثل یک جذامی تنها و بی خانواده شده بود. و چون درآمدی خوب هم نداشت همه اورا ترک کرده بودند. حتی دختران مثلا تحصیل کرده اش.  و پسران موفقش.  با دوستی و احترام دستش را گرفتم و گفتم استاد عزیز مرا به فرزندی خود قبول کنید من همیشه به شما سر میزنم و پهلویتان میآیم. با لبخندی تلخ گفت میدانم امیر من تو مثل اینها نشدی و تو سالم و پاک باقی مانده ای می بینی که استعمار چطور ما را دربدر و بی سامان میکند. سامان نام یکی از پسران او هم بود. استاد ما مجبور شده بود که به علت دو مذهبه بودن خانواده اش  با یک دختر از نظر علمی سطح پایین ازدواج کند. که تحصیلات خانواده و پدر مادرش حدود شش کلاس ابتدایی بود و بدین ترتیب احساسهای قوی در آنان بسیار کم رشد کرده بود. آنچه میدانستند بقول خودشان پول بشمار بود. آنان با کتاب و معلومات کاملا غریبه بودند و مثلا پدر زن استاد به او گفته بود اگر بجای این کتابخانه بزرگی که دارید زمین و طلا خریده بودید اکنون دختر من زندگی بسیار راحت تری داشت. بچه هایش هم تحت تلقین پدر بزرگ و مادر بزرگ بیسواد و مادی گرا برای پدر استاد خود احترامی دیگر قایل نبودند. با وجود اینکه استاد من آنان را به آمریکا آورده بود و آنان را تا گرفتن دکتری و مهندسی کمک کرده بود بقول معروف دو قورت نیمشان باقی بود که چرا وی ثروتمند نیست. بفرمایید اینهم زندگی در آمریکا که ریشه خانواده را می سوزاند

    • سعید

      کسکش مادر قحبه
      من می دونم تو هم کاه و یونجه ات کم شده
      بی پدر و مادر به دین اسلام چه کار داری از هر دری سخنی که نمی شه کس کش بی پدرو مادر بی همه چی
      اگه خایه داری یا لاپات احساس گشادی می کنه این کامنت رو بزار

      • سعید

        ننه جنده اگه راست می گی کس ننه ات رو به اشتراک بزار ببین چه نظر های خوبی می دن

        • سعید

          راجع به کس خواهرت هم بهتر نظر می دن حطما الان خبر نداری که خواهرت کجاست از بی غیرتای دیوثس مثل تو هیچ بعید نیست اصلا خودت با دست خودت خواهرت رو به هرکی که خواست تقدیم کنی

  • Sahameddin9

    از هم پاشیدگی های خانواده های خاور میانه ای در غرب و یا…و مشگل جانماز آبکشی.
    همانطوریکه قبلا هم نوشتم اکنون کشورهای قلدر بدون لشگر کشی های گسترده هم کشورهای دیگر را به نوعی جدید استعمار و استحمار میکنند. آنان عوامل خود فروخته و حریص و تمامیت خواه خود را مجهز میکنند تا جلوی پیشرفت مردم را بگیرند و مردم را در لایه هایی از فساد دزدی و کلاهبرداری و فشار اقتصادی و بدبینی و … فرو میبرند. کسانیکه میخواهند از سیستم قهار فرار از میهن خود کنند هم عین بردگان و کنیزان قدیم در کشورهای مثلا پیشرفته به دامان استعمار و استحمار نوین پناهنده میبرند و با درگیری با مشگلات تازه از بین میروند. شاید نسل های بعدی آنان اگر بسیار تیز هوش باشند بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند ولی یک نسل بسادگی از بین میرود کسانی که میتوانستند در کشورشان مفید باشند ولی در کشورهای پیشرفته تنها یک کارگر فیزیکی هستند. خوب این هم یکی از شگردهای استعمار نوین است.
    یکی از حربه هایی که آنان استفاده میکنند علاوه بر قوم گرایی و گویش گرایی  دین و مذهب های وابسته به آن است که مردم طوطی وار بعنوان مقلد به آنها وابسته اند و مشگل تا مغز استخوانشان نفوذ کرده است. تفرفه افکنی برای خاطر دین متاسفانه یکی از ارکان رسمی و مهم این سیاستهای خرابکارانه است. کسی که حتی قرآن را هم نخوانده و هیچ اطلاعی از فلسفه و بنیان دین ندارد براحتی بازیچه دست استعمار قرار میگیرد واز برای از بین بردن برادران و خواهرانش سو استفاده می نمایند. دینداران هم شاید به چند دسته تقسیم شوند یکی از آنان گروهی است که واقعا به دین عقیده دارند و سعی میکنند در این باره مطالعه کنند و حقایق را کشف نمایند. آنان نماز میخوانند روزه میگیرند دزدی نمیکنند  فساد نمیکنند به قتل و غارت دست نمی زنند و سعی دارند که انسانهایی خوب و وارسته باشند. دسته دیگر کسانی هستند که دین را بعنوان یک حربه انتخاب کرده اند تا به دزدی فساد خیانتها و جنایتهای خود صورت دینی و مذهبی بدهند. کسی به عنوان دین همه چیز خود و حتی جانش را هم از دست میدهد و کسی دیگر در برجهای عاج و در اتاقهای طلایی منبت شده آینه کاری شده در کنار دلبران بین المللی و معشوقه گانی از سراسر عالم از سرخ سیاه گرفته تا برنز و سفید زرد مشغول کیف است و به ریش تمام معتقدان واقعی هم میخندد.
    شیوخ عرب خلیج پارس و یزید و معاویه کسانی هستند که از صدقه سر دین اسلام و سادگی پیروان مقلدان ساده اندیش به ثروتهای نجومی رسیده و دست هر کسی که از آنان یک دلار بدزدد را هم قطع میکنند بنام اسلام ولی هیچ کس از آنان نمی پرسد که این همه ثروت را از چه راهی بدست آورده اند. آیا اختراعی عجیب غریب کرده اند و یا… آری این ثروتهای افسانه ای که آنان چون ماران بر آن خزیده اند در پناه دزدی و فساد و در سایه اسلام و برهنمایی و هدایت قدرتهای استعماری بدست آمده است تا جلوی پیشرفت و تکامل فکری و معنوی انسان های معمولی و اکثریت مردم را بگیرند و آنان را مثل یک مشت زالوهای خون آشام به جان مردم مقلد ساده دل بیندازند وهرکه هم خواست بجای شکل مار نوشتن مار را به آنان بیاموزد با دشته و تفنگ به دیار عدم فرستاده شود. بن لادن برای اسلام و مسلمین چه خدمتی کرد؟ جز اینکه به عنوان بازار یاب اسلحه و مواد مخدر میلیاردها دلار به جیب سازندگان دلالان  و شرکتهای بزرگ و عظیم بین المللی فرستاد و مردم را هم آش لاش علیل و بی سرپرست و فقیر تر کرد. روابط پنهانی و زیر میز این دلالان و این عوامل بخوبی نشان میدهد که همه آنان در یک راستا حرکت میکنند از بین بردن طبقه متوسط مزاحم که براحتی برده آنان نمی شوند.
    آنان چون پول و کنترل وسایل ارتباط جمعی را در اختیار دارند از این جهت هم نیروی ها نظامی و انتظامی هم دربست در اختیار آنان میباشند و مغز شسته شد ه گان به دستور آنان حرکت و عمل میکنند. آنان در جهت منافع مردم و اجتماع برنامه ریزی نشده اند بلکه برای خدمت مستقیم و غیر مستقیم به ارباب کل آموزش دیده اند.
    اگر کسی در این باره تحقیق کند خواهد دین که دین عملا بازیچه در دست دغلان و شیادان است وگرنه چطور دین مسیحیت که بسیار کهنه تر از دین اسلام است باعث ترقی مردمانش شده است و دین اسلام مردم را عملا به عقب برمیگرداند. مساله روشن است که میتوان هر دین را هر نوعی که بخواهند تعریف و تفسیر کنند. بعضی دانسته یا ندانسته برداشهایی از دین میکنند و  با خبرگی و چیرگی آن را به نفع خود تغییر میدهند. برداشتهای متفاوت از دین مسیحیت منجر به داشتن بیش از هزار نوع مذهب و کلیسا شده است و همین برداشت از اسلام هم باعث مکتبهای دیگری شده است که بعضی از آنان پیشرو و مترقی اند و بعضی واپسگرا و تابع استحمار و استعمار بین المللی. مثلا طالبان آموزش دختران را نفی میکند در صورتیکه به آموزش دختران تاکید شده است.
    شیادان و دغلان و حریصان برای کسب مال بیشتر و منافع بیشتر دستکاریهای در دین میکنند که باعث می شود نام دین بد شود و مردم به بی دینی روی آورند. مشگل دوم این است که استعمار مکتب های دینی و برداشت های مختلف از دین را علیه هم آرایش میدهد و آنان را برای کسب منافع خویش به جان هم می اندازند. و از این بل بشو و آب گل آلوده ماهی میگیرند. و خانواده های ما پریشان میشود و مردم ما معلوم متعاد بیکار  بدون تحصیلات تخصصی و یا سربار اجتماع میگردند. دزدان و شیادان وابسته که متاسفانه اختیار در کف دارند با داشتن بودجه های انبوه و قدرت و اقتدار به سمت حمایت وابسته گان و جهان خواران هدایت میشوند و مردم با به آنطرف هل می دهند

  • Sahameddin9

    آیا ملتهای خاورمیانه بی انصاف و بی مهر و نمک خور نمکدان شکن هستند؟
    شهبانوی ایران از اینکه ملت با بی مهری با شاهنشاه رفتار کردند خیلی گله مند بود و میگفت که شاه برای ایران خدمتهایی کردو زحمت کشید ولی ملت با بی مهری با تاثیر از تبلیغات کوبنده و همه جانبه او که دست دولتهای بیگانه در آن نمایان بود بر شاه شوریدند و با او همکاری و همیاری نکردند. وی میگفت که وضع ایران در آن سالها بسیار بهتر از وضع کنونی بود. مردم آسایش داشتند و کسی مزاحم کسی نمی شد.
    اگر در لایه های مردم ایران بنگریم می بینیم که بسیاری از امور بسیار بهتر از اکنون بود. مثلا اگر من در اداره ای میگفتم که من هم کارمند دولت هستم از من هیچ رشوه ای درخواست نمیشد. یا اگر احیتاج به کمکی اداری داشتم به عنوان اینکه من هم کارمند دولت هستم با نهایت دوستی انجام میشد. ولی اکنون مامور شهرداری که مثلا مهندس هم هست به من میگوید برو تعمیر کن هیج مانعی نیست بعد هم یک لشگر آدم میفرستند که کار را تعطیل کن. خوب مرد حسابی چرا از اول اینرا نگفتی که نمیشود تعمیر کنی یا سایه بان بزنی که از بام حمایت کند؟ متاسفانه من هم که نه رشوه داده و نه رشوه گرفته بودم ندانستم که اوضاع عوض شده و جوان تازه به پشت میز رسیده میخواهد یک شبه میلیونر شود و پشت خودرا با رشوه خواری ببندد. تمام نامه نگاریها و عریضه نویسی های من هم بدون نتیجه ماند در آخر هم گفتند که نمی بایست کارت را تابلو میکردی بایست همان اول می سلفیدی و هدیه خوبی میدادی تا کارت زود تمام شود.
    دیگر گفتن اینکه من هم کارمند دولت هستم فایده ای ندارد و اینکه من هم با آقایان بالا دست دوستم بی ثمر است. کارمند رشوه میخواهد و فکر میکند که ارث پدرش است و بایست رشوه را بگیرد و این حق قانونی اوست.
    یعنی اکنون اینکه من خدمت کرده ام و برای کشور مفید بودم یک غاز ارزش ندارد بایست سرکیسه را شل کنی. جوانان مثلا تحصیکرده ای که اکنون دستشان به دم گاوی بند است و باحتمال این دم گاو رشته های وابسته ای هم دارد نه از حراست میترسند و نه از بازرسی و نه از جنابان مدیران کل مثل اینکه سر ته کرباس یکی است.
    از طرف دیگر دیده ام دوستانی که به دیگران خدمت و کمک کردند توسط همان دوستانی که به آنان کمک کرده بودند گرفتار شدند و مثلا نقطه های ضعف شان هویدا گشت. دوستی که به دوست دیگرش در هنگامیکه طرف سخت در فشار بود کمک کرده بود و به او مبالغ زیادی داده بود حالا که خر طرف از پل گذشته بود میگفت میخواستی ندی؟ در صورتیکه هنگام گرفتن به پای بوسی او میرفت  و خواهش تمنا میکرد و اشگ میریخت ولی حالا که سوار خر مراد بود و او پیاده میگفت کاشکی نمیدادی  می خواستی ندی. هچ…متاسفانه سیستمهای بی بخار و بی مصرف و بیهوده و دادگستری بی تفاوت و قضات گرسنه و مامورین چشم به دست و طالب رشوه گرفتن ها هم نمی توانند که این مشگل را حل کنند بهترین راه این است که تو هم بی تفاوت و ظالم باشی و در موقع اشگ ریختن طرف بگویی نه  و یا برایت دعا میکنم خدا بدهد…
    هنگامی میخواهی بقول اینجایی ها یک بیزنس کنی مجبوری که به طرف اعتماد کنی و با او مراوده داشته باشی. ولی هنگامی هم هست که هیچ  احتیاجی به طرف نداری فقط از راه دلسوزی میخواهی کمک کنی و طرف عوض تشکر برای درگیر شدن و از بین رفتنت اقدام میکند. متاسفانه از وضع موجود بی تفاوتی و بی رحمی سیستم حداکثر استفاده و سواستفاده هم میشود.
    دوستی به دوستی کمک میکند و دوست کمک شده برای اینکه نمی تواند از پس قدردانی برآید برای دوست مهربانش پاپوش میدوزد و اورا گرفتار میکند و تمام خصوصیات اورا مثلا لو میدهد تا با دست به ریزی که دارد برای او دردسر تولید کند. البته در زمان شاه هم کمبود ها و مشگلاتی بود و ظاهرا مردم هم برای رفع این مشگلات خواستند مثلا انقلاب کنند. ولی تفرقه افکنی ها و ندانم کاریها و تمامیت خواهی ها و خود بزرگ بینی ها ما و کشورهای مارا به منطقه خطرناکی هدایت میکند.  و به سراشیب سقوط میکشاند. هنگامیکه شما مریض خود را بجای اینکه به دست یک دکتر متخصص بسپارید بنابر شرایطی به دست یک آدم بسیار خوب ولی مثلا مهندس میدهید مسلم است که مریض شما از بین خواهد رفت.
    اکنون کشورهای ما احتیاج به سازندگی و پیشرفت دارد و کسانیکه دانسته یا ندانسته میخواهند جلوی پیشرفتهای علمی و فرهنگی و اخلاقی را بگیرند و دلسوزان و مدیران خوب جامعه را برای خاطر منافع شخصی خود لجن مال میکنند. همه ما بایست اینرا بدانیم که در صورت استقلال و عدالت همه ما استفاده خواهیم کرد ولی در غیر آنصورت اگر ما در بالای هرم قدرت هم باشیم با کمترین وزش باد نا موافقی سقوط خواهیم کرد.
    اگر رفیق شفیقی داری درست پیمان باش. اگر ما از جاده انصاف و دوستی و کمک و خوبی دور نشویم هم خودمان استفاده خواهیم کرد و هم دیگران.  در صورتیکه اگر ظلم و بی عدالتی پابرجا شود حتی خود دیکتاتورها هم در امان نخواهند بود که دست بالای دست بسیار است و درجهان فیل مست بسیارست. و دیکتاتورهای دیروزی توسط دیکتاتوری امروزی به زیر کشیده میشوند.

  • Sahameddin9

    کمونیست  کاپیتالیست  مذهبها و قوم گرایی های بیهوده  بلای جان جوانان و مردم خاورمیانه. مکتب های اقتصادی و شاید هم ادبی و سیاسی اکنون بلای جان جوانان ما شده است. یادم میآید که هنگامیکه داشت انقلاب میشد نمایندگان مجلس شوری ملی آن زمان به دولت اخطار دادند که ارتشی و جوانان نظامی را مقابل سایر جوانان ایران قرار ندهید. ولی در همان زمان بلندگوهای سخن پراکنی دنیا با یک سیستم و روشی پیشرفته همه را به نوعی میشورانید و گروه های مختلف را بر علیه هم بسیج میکرد و بنام نامه های خوانندگان اوضاع را بل بشو میکرد تا ماهیگیران بتوانند ماهی های درشت خود را شکار کنند. آوردن هیزم برای قتل و غارت مردم و شلوغی و نفرت و جنگ را براحتی دامن میزدند. آنان با داشتن دست برتر و با داشتن وسایل ارتباط جمعی هر چه که میخواستند به خورد مردم ما میدادند. و از یک آدم کم سواد معمولی و یک شخص خنگ بی خبر بت های پرستیدنی میساختند. در زمان قدیم کشوری که قلدر بود به کشور دیگر حمله میکرد آنرا زیر و رو میکرد به آتش میکشید و مردمش را میکشت و برخی از آنان را هم به غلامی و کنیزی میبرد  و در بازارهای برده فروشی میفروخت و کشور را ویرانه و مردمش را برده میکرد. اکنون هم همین طور است منتهی به نوع جدید. اول کشور را با تفرقه و جنگ وکشت کشتار به دست خود مردم آن کشور ویرانه میکنند بعد هم فراریان و پناهندگان آن کشور را  در کشور خودشان بصورت برده های عصر جدید به خدمت میگیرند. مثل دکتر های خاورمیانه که کشورهای مثلا پیشرفته آمپول زن و یا کارگر میشوند . البته حساب تیزهوشان جدا است. بدین ترتیب کشورهای مثلا دنیای سوم ویرانه میشوند ومردمش به کشورهای مثلا پیشرفته فراری و پناهنده و بایست در آن کشورها با آن قوانین جدیدشان بردگی کنند. زیرا سیستمها فرق میکند و معیارهای کشورهای دنیای سوم در کشورهای مثلا پیشرفته بازدهی ندارند. در کشورهای دنیای سوم تورم بیداد میکند  در اینجا ضد تورم در کشورهای دینای سوم بانکها براحتی وام نمی دهند در اینجا بانکهابه زور و با تلفنهای های روزانه به طرف وام میدهند. و چون تورم بسیار نازل است این است که بهره های واقعی پرداخت میشود.  در کشورهای دنیای سوم جوانان را بنامهای گوناگون گروه بندی میکنند و بر ضد هم تحریک و به کشت کشار هم میفرستند گویی که فتح خیبر میخواهند بکنند. دانشجو در برابر بسیجی و مامور انتظامی در برابر برادرش جبهه بندی میکنند.  تورم و گرانی و دزدی و فساد برادر کشی و تحریکهای بیگانگان که سنگ منافع خود را به سینه میکوبند غوغا میکند. و همه اینها با هم دست به دست داده سرزمین زیبای ما افغانستان را به محلی سوخته و ویرانه تبدیل میکنند. با رفتن بچه های ما به مدرسه مخالفت میشود و معلمان مارا میکشند. برای رهایی از این بیداد و خلاص شده از دست آدمکهایی که جنگجویان مسلح هستند و تعلیم دیده برای ویرانی و کشتار چه بایست کرد. از یک طرف دزدی و فساد از یک طرف گروه بندیهای مذهبی علیه یکدیگر از یک طرف انگشت بیگانگان از یک طرف خرافات و جهل و بیسوادی و تعصب های کور و سکوت در برابر بی اخلاقی و فساد مالی و اخلاقی از یک طرف دزدان و قالتاقان حرفه ای.  و خیانتکاران و ثروت اندوزان از راههای غیر قانونی و غیر مشروع مشگلاتی است که کشورهای ما با آن دست به گریبان هستند. اعتیاد فقر بیسوادی تعصب و جاهلیت دارد دمار از مردم ما در میآورد. و خارجی ها هم که در فکر منافع خود هستند و هنگامیکه منافعی نداشته باشند میروند و میآیند که منافع بیشتری داشته باشند. امیدوارم که روزی افراد دلسوز و مدیر و با تحصیلات تخصصی کارهای مارا در دست توانمند خود بگیرند و ما و جوانان ما را از دست این ایست های وارداتی مانند امپریالیست  صهونیست و ….نجات بدهند و شهر دروغ تبدیل به شهر های آزادی و برابری و برادری و سواد و پیشرفت های اخلاقی و علمی و فرهنگی شود و همه ملتهای خاورمیانه در کنار هم در یک کشور فدرال زندگی راحتی نظیر ویالات و عشایر آمریکا داشته باشند و با هم در صلح و برادری زندگی کنند و بهم و به عقاید هم مثل عشایر آمریکایی احترام بگذارند. ملت ژاپن براحتی توانست با نمونه برداری و با جدیت خود را از یک کشورعقب مانده دنیای سوم به یک کشور پیشرفته برساند. آیا ما از ژاپنی ها خنک تریم که نمی توانیم راه آنان را طی کنیم؟  آنان هم مشگلاتی نظیر مشگلات ما داشتند ولی با فداکاری و مردم دوستی ظاهرا آن مشگلات را حل کرده اند. چرا ما نکنیم؟ چرا ما با هم متحد نباشیم چرا ما در صنایع و علم پیشرفتهای چشم گیر نداشته باشیم؟  چرا ما در میدانهانهای بین المللی نمونه و بالنده نباشیم. در جاییکه عدالت اجرا شود و قانون برای مردم باشد و اکثریت را پوشش دهد نه یک قشر خاص تافته جدا بافته و جلوی دزدیها و فساد ها گرفته شود و مردم آموزش ببینند که انسانهایی والا باشند کم کم مشگلات ما هم حل خواهد شد. ما احتیاج به شیادان وکلاهبرداران دروغگویان و متظاهرین به دین و … نداریم  ما اشخاص دلسوز برای کل ملت و انسان میخواهیم که دزدی و فاسد حریص و تمامیت خواه خود خواه و خود مدار متعصب بیهوده و ابله نباشند. وگرنه تا مادامیکه دیکتاتوری فساد  دزدی و حرص و غارتگری هست وضع هم همین خواهد بود. و هر که اعتراضی کند به دست کسانی که فعلا زور و قدرت و بودجه دولتی  پول و وابستگی دارند تنبیه میشوند. ما در زیر تبلیغات کوبنده شرق وغرب اشتباهاتی کردیم که به نفع آنان و عده ای از عواملشان و بر علیه اکثریت مردم بود. ولی تا هنگامیکه که مردم ما خواب و یا بیهوش هستند ودنبال منافع آنی شخصی شان میباشندوضع درست نمی شود. ما بایست ریشه یابی کنیم و مشگل را از ریشه حل کنیم وگرنه بزک دوزک و دادن قرص های قوی مسکن مشگل را حل نخواهد کرد. هنگامیکه مردم و جوانان ما به علم و دانش  فرهنگ و اخلاق واقعی مجهز باشند و در زیر دست رهبران دلسوزی قرار بگیرند مسلم است که وضع بهتر خواهد شد. بهداشت اخلاق علم و فرهنگ میتواند که رهگشای ما باشد.

  • amir

    کامران دانشجو= برعکس نهند نام زنگی کافور

  • Rashid

    این جنده هاى تتیش مامانى با دست بند سبز که من پایین شهرى و دهاتى را آدم حساب نمیکنه و وقتى به من نزدک میشه ایش و پیش و پف میکنه انتظار داره من برم تظاهرات خودم و به کشتن بدم شکنجه بشم که رژیم عوض بشه خانم راحت بتونه الواطى و هرزگى کنه جواب و یه بلاخ بزرگه .این جنده سبزیها فرزندان کسانى هستند که در آشوبهاى جنگ و نابسامانى اقتصادى یه شبه ثروت مند شدند(از خیر سر همین انقلاب و رژیم و جنگ..)حالا اونو راحت فراموش میکنند که از چطور به نا حق پول دار شدن انوقت دردشون الان اینه که اى واى با دوست پسرشون نمی تونند فلان کنند یا لباس و ارایش فلان کنند و ادعاى آزادى خواهى و عدالت هم میکنند. نه خیر من دهاتى و پایین شهرى دیگه خر نمیشم بزار بسیجى ها بگیرنند بزنند زندان کنند …به من چه