مُرور کتابِ “یکرنگی” به قلم زنده یاد شاپور بختیار – بخش نُخست ۰

پیشگفتار:

بَرای انتخاب عنوان این کتاب مدت ها دچار تردید بودم. این نه زندگی نامه من است و نه خاطراتم. من فرزند قرنی هستم که حوادث باورنکردنی به خود دیده است و الزامن ضربه تصادم این تغییر و تبدیل های غیر قابل پیشبینی دوران خود را – که غالبن دردناک بوده است – متحمل شده ام.

دیده ام که جوامع. کشورها. اعتقادات برپا شده اند و دگرگون گردیده اند و سپس از میان رفته اند، من اگر علیه شرایط محیط به مبارزه بر نمی خواستم، نمی توانستم “خودم” بمانم. خویشتنداری در مقابل وسوسه ها و یا مقاومت در مقابل برگزیدن راه های سهل مرا چنین که هستم ساخته است.

هرگام نوین مستلزم حفظ پیوند با گذشته است و قدرت حفظ این یگانگی بی شک فضیلتی است، زیرا اگر حوادث زندگی را به طور مجرد بنگریم می بینیم فقط یکرنگی است که به ما امکان می دهد خود را در تمام دقایق باز یابیم و باز شناسیم.

من، افسوس، در خزان عمر فردی هستم سخت درگیر و دلبسته به مسائل سیاسی و از بد حادثه در اجتماعی زندگی کرده ام که سیاستش در انحصار کسانی بوده است که غالبن از آن چیزی درک نمی کرده اند.

من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد

من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان
موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد

برداشت من از انسان و سرنوشت او، به قدمت خود بشریت است، یعنی من به انسان معتقدم. مبارزه من برای ایجاد امکان توسعه و شکوفایی انسان، از همین برداشت نشأت می گیرد. رهبران کشور ایران این اندیشه ساده را مردود می دانستند.

تحقیقی تاریخی و اجتماعی از چهار سال گذشته کشورم نیاز به فراغت و مخصوصن آرامش خاطری دارد که من این روزها از هر دو بی نصیبم. از این رو در اینجا فقط به گذاشتن نشانه ها و علائم اکتفا کرده ام و انجام آن کار وقتگیر را به روزهای روشن تری وا گذاشته ام.

این کتاب بیش از دو سال ذهن مرا به خود مشغول داشته است. با نوشتن آن تصور می کنم به فرانسه زبانان یا لاقل آن دسته از فرانسویان که تعصبی خاص ندارند و فقط می کوشند از حوادثی که امروز در سرزمین زیبای ایران می گذرد با خبر شوند، اطلاعاتی داده باشم.

اگر مقالات ساده لوحانه و در نتیجه مغلوط روزنامه نگاران و مبلغان را ندیده بودم، از نوشتن این اثر خودداری می کردم. درک واقعیت ها خصوصن برای خارجیانی که گذری کوتاه در ایران داشته اند نه در رژیم گذشته آسان بوده است و نه در هرج و مرج امروز.

جهل گرایی خمینی حتی بعض اذهان بصیر و ژرف بین را هم مغشوش کرده است. من مدعی هستم که در این کتاب بعضی گوشه های بسیار تاریک و غیر قابل تمیز این تاریخچه را مختصری روشن کرده ام. فقط اضافه می کنم که هنگام نوشتن این کتاب، صمیمانه کوشیده ام که در قضاوت هایم جانب انصاف را نگه دارم. چقدر در این کوشش موفق بوده ام، نمی دانم. در هر حال قضاوت نهایی را به یک یک شما وا می گذارم.

سرآغاز:

“شما را از کی ندیده ام؟”
” از ۲۵ سال پیش اعلیحضرت. قاعدتن باید این تاریخ باید در خاطرتان باشد”
“در این فاصله هیچ پیر نشده اید.”

من به تحقیق پیر شده ام. اما شاید آثاری که گذر زمان بر مخالفین رژیم می گذارد، با فرسودگی های ناشی از قدرت متفاوت باشد. در هر حال تاریخ در این ۲۵ ساله راه درازی پیموده است. در آن غروب اواخر دسامبر ۱۹۷۸، ایران به طرف هرج و مرج می رفت. من جلوی پادشاه ایستاده بودم، به این منظور که بکوشم ایران را در سراشیبی که پرداخته اشتباهات مکرر بود، از لغزش کامل به عمق هرج و مرج باز دارم.

زنده یاد شاپور بختیار: اگر من بتوانم برای خود یک صفت قائل شوم، این است که همیشه در عقایدی آن ها را درست می پندارم، پایداری و ثبات قدم نشان داده ام و امیدوارم که در وطنم، هم وطنان نیز این صفت را برای من قائل باشند.

زنده یاد شاپور بختیار:
اگر من بتوانم برای خود یک صفت قائل شوم، این است که همیشه در عقایدی آن ها را درست می پندارم، پایداری و ثبات قدم نشان داده ام و امیدوارم که در وطنم، هم وطنان نیز این صفت را برای من قائل باشند.

دولت ها سه ماه به سه ماه جایگزین هم می شدند. آموزگار، شریف امامی، ازهاری….آیا دولتی هم به نام دولت بختیار تشکیل خواهد شد؟ باید اوضاع سخت نابسامان باشد و اعلیحضرت محمدرضا پهلوی آگاه به میزان نابسامانی، تا چنین فکر دور از ذهنی به خاطرش خطور کند.

شاه صندلی به من تعارف کرد و ما رو در روی هم در سکوتی که در آن دیرگاه بر کاخ نیاوران گسترده شده بود، نشستیم.
“این پدیده خمینی چه صیغه ای است؟”
“اعلیحضرت، واکنشی است در مقابل دولت های پیاپی که ما از حضور شاه تقاضا کرده بودیم از آن ها حمایت نفرمایند.”
“چطور؟”
” چون اگر پشتیبانی اعلیحضرت نبود، هیچکس آن ها را تحمل نمی کرد.”
پیامد این حرف سکوتی سنگین بود.

“اعلیحضرت، من به خزان زندگی رسیده ام. در این تالار حرف های آلوده به دروغ زیاد زده شده است. اعلیحضرت مایلند که من هم به همان روال ادامه دهم، یا به من اجازه می دهند که حقایق را بگویم؟”
وقتی پادشاه در پرتو آخرین کورسوی اختر فرمانروایی اش، قرعه فال به نام من زد، این نخستین حرفی بود که زدم. امروز هم الهام بخش نوشتن آنچه می دانم، همان میل بازگو کردن حقایق است، چون تاریخ سال های اخیر ایران را از نزدیک شاهد بوده ام و با آن زیسته ام.

اگر فقط مسئله این بود که حوادث را محض خوشایند فلان و بهمان یا حتی خودم، شرح دهم، قطعن دردسر کتاب نوشتن به خود نمی دادم. اگر من ناگزیر شدم ایران را در شرایطی آشفته ترک کنم – که شرح چگونگی آن بعد خواهد آمد – بی شک برای نجات جان خودم بود، اما دلیل دیگری هم داشتم که اهمیتش هیچ کم از اولی نیست و آن اینکه فرصتی بیابم تا حرف هایم را بزنم و به مبارزه ام ادامه دهم.

اگر من بتوانم برای خود یک صفت قائل شوم، این است که همیشه در عقایدی آن ها را درست می پندارم، پایداری و ثبات قدم نشان داده ام و امیدوارم که در وطنم، هم وطنان نیز این صفت را برای من قائل باشند. من به آزادی، به این سرآمد موهبات، مؤمنم.

من به حرمتی که لازمه تشخص بشری است مؤمنم. به گمان من هر دولتی می بایست این دو اصل را در تمام امور رعایت کند، به علاوه امکان رشد و شکوفایی را برای همه شهروندانش فراهم آورد. من معتقدم که قانون پاسدار دموکراسی و از این رهگذر پاسدار آزادی است.

در یک حکومت سلطنتی مشروطه، نظیر حکومت ما، شخص پادشاه نیز تابع قانون اساسی است و بر فراز یا ورایِ آن قرار ندارد. من همچنین معتقدم که رسوم و آداب یک ملت، پر بها ترین میراث آن ملت است. من برای رواج و حفظ این اعتقادات، بهایِ گران پرداخته ام، حتی جانم را برای آن ها به خطر انداخته ام.

در تمام دوره ها برای سر من قیمتی تعیین شده است. از نوجوانی، از زمانی که علیه فرانکو یا علیه هیتلر می جنگیدم، در عقایدم ثابت قدم بوده ام. در سال ۱۹۴۰ برای شرکت در جنگی که آن را بر حق می دانستم در ارتش فرانسه نام نویسی کردم. سال ها بعد وارث افکار مصدق شدم و پیروی از سرمشق او با دیکتاتوری پادشاه به مبارزه پرداختم و مغایر مصالح شخصیم، از هرگونه همکاری با قدرتی که قانون شکن بود، سر باز زدم.

در زمان نخست وزیری، آن چه را گفته بودم می کنم، کردم و این مسئولیت را – که در زمانی بسیار دشوار بر عهده من گذاشته شد – تا شرط هایم پذیرفته نشد، نپذیرفتم. من در آینده نیز به رسالتی که عقایدم بر عهده ام گذاشته است پایبند خواهم بود.
این نوشته، خطابه ی دفاعیه نیست.

من نه هیچ نیازی دارم و نه هیچ توقعی، مگر یک چیز، و آن این که دیگران مرا برای حرف زدن درباره کشور در تب و تابم، و حتی تا اندازه ای برای حرف زدن به نام ملت ایران، معتبر و موجه بشناسند.

کتابِ “یکرنگی” شاپور بختیار