خواهر و برادر معتادم، تو بی گناهی، گناه از رژیم نسل کش و اجتماع آلوده است ۱

جوان بیگناه،، قربانی سیاست کثیف رژیم، که به اعتیاد کشیده شده، تا نتواند بیاندیشد و یارای اعتراض و فریاد کردن نداشته باشد.

جوان بیگناه،، قربانی سیاست کثیف رژیم، که به اعتیاد کشیده شده، تا نتواند بیاندیشد و یارای اعتراض و فریاد کردن نداشته باشد.

هر ثانیه ای که می گذرد جوانی  به دنیای مواد مخدّر وارد شده یا اینکه  وسوسه می شود برای گام نهادن به این مرداب عمیق و بی پایان.

چه شده است که فرزندان ایران زمین به جای خلق آینده ی خویش، وارد این منجلاب و سیاه چاله ی گود شده و تمام زندگی خود را نابود می کنند، و عطای یک عمر زندگی را به لقای چند دقیقه آرامش مصنوعی می بخشند و دیگر هیچ…
تجربه ی نخستین، اولین و آخرین اشتباه است و دیگر راه برگشت وجود ندارد،

اعتیاد جادّه ای است بی پایان،  پر از درّه و پرتگاه های ژرف.  هنگامی که حرکت خود  را بر روی این راه جهنّمی آغاز کردی، تمامی پل های پشت سرت نابود شده،  و راهی جز ادامه دادن به این بیراهه بی انتها را نخواهی داشت.

معتاد گناهکار نیست.  آن جوان بیچاره که به اعتیاد روی آورده بی گناه است.
نباید وبسیار بی انصافی است آن دختران و پسرانی که از زور بی هدفی و نبود هیچ گونه تفریح و سرگرمی،  به قرص و مواد روی می آورند را  مقصّر بدانیم.

اکنون سن اعتیاد به ده سال رسیده است.  در سرزمین مادری امان، مواد مخدّر راه خود را به دبستان ها هم باز کرده، وهر روز مادّه ای قوی تر، خطرناک تر، کشنده تر،  ولی  ارزان تر به بازار عرضه می شود.

گناه این آلودگی با کیست؟ آیا نوجوان نا‌اگاه و سرگشته این اجتماع بهم پاشیده مسبّب این وضعیت است؟ و یا سپاه پاسداران سودجوی و سوداگر، که  خانه های افسانه ای خود را بر پیکر بی جان و روح شکسته و خرد شده نسل جوان ایران بنا می کنند و بر میزان ارزهای خود در بانک های خارجی می افزایند؟

دوستی داشتم که قهرمان کشتی تهران بود و به مسابقات کشوری دعوت می شد و خلاصه برای خود اسم و رسمی داشت.
ما صدایش می کردیم فریبرز پهلوان. با غرور راه می رفت و شهره ی آفاق بود به مرام و معرفت و مردانگی.
به خاک پاک ایران سوگند که چند وقت پیش او را دیدم و نشناختم. لاغر و نحیف شده بود و با سری پایین راه می رفت.  بچّه ها او را با دست به هم نشان می دانند و ریز می خندیدند.
فریبرز پهلوان به طرز باورنکردنی تغییر هویت داده بود، و این یعنی درد، این یعنی بدبختی، این یعنی نسل جوان ایران همه در آتش نشسته اند، و آرام آرام می سوزند.
آن که ورزشکار بود، به این روز افتاده، وای به حال من و امثال من…

قربانی دیگر اعتیاد که نتوانسته است با مشکلات و بدبختی های زندگی کنارآید. مشکلاتی که رژیم جهنمی ولایت وقیح برای مردم ایران به وجود آورده است.

قربانی دیگر اعتیاد که نتوانسته است با مشکلات و بدبختی های زندگی کنارآید. مشکلاتی که رژیم جهنمی ولایت وقیح برای مردم ایران به وجود آورده است.

می دانید مشکل چیست؟ مشکل این است که ما(نسل جوان ایران)امید به زندگی نداریم. مشکل این است که ما همگی در دل افسرده ایم. می خندیم و حرف می زنیم،  ولی در تنهایی خود هزاران حرف ناگفته را با قطرات اشک از خود می رهانیم.
آینده را تیره و تار می بینیم و زنده ماندن را پوچ و بی محتوا.
از همه رنجوریم و از دو چشم خود می نالیم. در درس شکست، در کار شکست، در عشق شکست، در زندگی شکست، اصولاً

زندگی برای ما قماری شده است لبریز از باخت های تلخ روزمرّه. تلخ می گوییم، تلخ زندگی می کنیم، تلخ عاشق می شویم، و تلخ نیز می میریم.
هر روز از جمع دوستانمان یک نفر کم می شود. همه دردمندیم و هیچ یک توانایی کمک به دیگری را نداریم. نه تفریحی، نه سرگرمی، نه دلخوشی به چیزی، و یا به فردی.
خوب، چرا آرامش را با این مواد مخدّر به خودمان تلقین نکنیم ؟ چه دلیلی وجود دارد برایمان که خود را سالم نگاه داریم؟

برای چه کسی؟ برای چه چیزی؟ خسته شده ایم از بس توی سرمان زده اند و نشاندنمان.
ذلّه شده ایم از این زنجیر ها،  اسارت ها،  و در بند شدن ها. بریده ایم از زندگی و از زنده ماندن خود بیزاریم.
از همه چیز و همه کس، تنهایی را می پرستیم و غم، بهترین رفیقمان است،

تصویری از مرکز اقامتی زنان معتاد در تهران

تصویری از مرکز اقامتی زنان معتاد در تهران

کجای دنیا جوانان این حال و روز را دارند؟ برای تفریح سالم پول نیاز داریم.  حال،  پول را چگونه به دست آوریم؟
از پدر کارگرمان که هر شب با چشمان قرمز و دست و بال سوخته به خانه می آید و از فرط خستگی نای تکان خوردن ندارد؟ انصاف است که ما آجر تن خسته ی پدر را خرج تفریح و عشق و حال خود کنیم؟

پس غیرت و حیایمان کجا رفته است؟ جواب برادر و خواهر کوچکمان و نگاه پر از حسرت مادرمان را که می دهد؟
پس باید کار پیدا کنیم. می چرخیم و می گردیم،  و به هر کس و نا کسی رو می زنیم و سر آخر هم دست از پا دراز تر به کنج اتاقمان تکیه می زنیم و غبطه می خوریم به حال تمام کسانی که خوشند…

تمام دنیای ما شده است حسرت و آه کشیدن. حال شما می گویید که ما چه کنیم؟ اگر راه بهتری غیر از اعتیاد سرغ دارید مدیونید اگر ما آوارگان را بی خبر بگذارید.
تقدیم به تمامی دوستانم که به این درد گرفتار شده اند و من پای درد و دل تک تکشان نشسته ام. این مقاله حرف دل تمامی فرشتگانی است که بر اثر جبر و فضای مفلوک جامعه تمام زندگی خویش را باخته اند و سوخته اند…
به امید نجات و رهایی تمامی دردمندان خانه ی مادری امان، ایران…

  • Mansoorhallaj

    درودبرشما.اقای.سردار.علایی.موقعی.نظرخودشان.رادرمورد.اوضاع.کشور.میگویند.که.یک.ذره.دیرشده.شمابه.ان.عکس.خجالت.اوربنگریدکه.یکمشت.سرتیپ.وسرلشگر.ریشو.وسردارپاسدار.که.باندازه.یک.گروهبان.سوم..حکومت.گذشته.سوادنظامی.ندارند.پشت.سر.یک.روضه.خوان.ایستادند.وسلام.نظامی.میدهند.وای.بر.ما..