آیا انتخاب سید حسن خمینی جنگ زرگری است، یا بقای رژیم، و کلاه گشادی برسر ملت؟ ۷

سید حسن خمینی از معروفیت به غلط و نادرست پدر بزرگ خود سوء استفاده کرده، در عکس کنار او قرار می گیرد، و یا مزدوران گرداگرد او بدین کار دست می زنند. در سیاست نیز با حقه بازی بدون آن که کمترین دانش سیاسی، و یا احساس ایران دوستی داشته باشد، با فرصت طلبی به دنبال تصدی پست ریاست جمهوری است. از قدیم گفته اند:« عاقبت گرگ زاده گرگ شود، و عاقبت آخوند زاده آخوند شود».

سید حسن خمینی از معروفیت به غلط و نادرست پدر بزرگ خود سوء استفاده کرده، در عکس کنار او قرار می گیرد، و یا مزدوران گرداگرد او بدین کار دست می زنند. در سیاست نیز با حقه بازی بدون آن که کمترین دانش سیاسی، و یا احساس ایران دوستی داشته باشد، با فرصت طلبی به دنبال تصدی پست ریاست جمهوری است. از قدیم گفته اند:« عاقبت گرگ زاده گرگ شود، و عاقبت آخوند زاده آخوند شود».

“سید‌ حسن خمینی رسما در جمع تعدادی از اعضای مجمع روحانیون مبارز، نامزدی خود را برای انتخابات یازدهم ریاست جمهوری اعلام کرد. وی با تحلیل شرایط موجود و آینده گفت: «من ۳۰ میلیون رای دارم. نخبگان مرا جزو اصلاح‏ طلبان، و مردم به دلیل ارتباط با خانواده امام (ره)، فراجناحی می‏دانند.»

هم وطنان گرامی آیا نتیجه ی تمامی مبارزات، جان فشانی، و دلاوری های زنان و مردان شجاع این مرز و بوم، به قدرت رسیدن نوه ی خمینی دجّال است؟.

این همه جوان به خاک و خون کشیده شده اند، تعداد بیشماری زندانی و شکنجه شدند و می شوند، آیا ما نباید پاسدار خون کشته شدگان خیزش آزادی خواهی ایران زمین باشیم؟.
آیا این سرنوشت و پیشرفت کشور ما در قرن ۲۱ است که یک مشت چاقوکش به نام پاسدار، و بسیجی، و عده ای روضه خوان دوره گرد که همیشه چشم هیز و ناپاک به دنبال ناموسمان داشته اند، و شماری لات کله پوک و بی فرهنگ از دهات و نقاط عقب نگاه داشته ایران، نمایندگان و قاصدان راه آزادی ، عمران، و آبادی ما در مجلس ملی اند؟. آیا این ننگ و خفت و خواری را شما می پذیرید؟. اگر چنین نیست، و با ما هم عقیده اید، با تمام قدرت و توانایی اتان، مردم را از انتخاب کردن، و تأیید این جانوران، جلوگیری نمایید، و به هیچ روی، در این شعبده بازی و نمایش مسخرهبه نام انتخابات شرکت نکنید.

ما در مورد به اصطلاح تئاتر و خیمه شبب بازی انتخابات ریاست جمهوری در دوره دهم مقاله هایی نوشتیم، و هشدار دادیم که شرکت در این افتضاحات، موجب برقراری و پایداری رژیم، و خیانت به کشور است. اصطلاح این که میان «بد»، و «بدتر»، ما «بد» را انتخاب می کنیم، اشتباه بزرگی است، و انتخاب «بد»، به آسانی می تواند سرنوشت ما را به «بدتر»، و حتی «بدترین»، می رساند.

به اسم اصلاح طلبی و خواستار آزادی در چهارچوب قانون اساسی، دهان ما را دوختند و قلم های ما را شکستند. هر آنکس که “سبزاللهی” نیست را غریبه و مزدور و اجنبی خواندند، و اهداف همه ی ما، مردم ایران زمین را که در خیابان های تهران و دیگر شهرهای مملکت مان، زیر باران آتش و گلوله و در پس باد و طوفان مشت و باطوم و لگد، بی پروا فریاد بر آوردیم:
مرگ بر اصل ولایت فقیه“،نشنیده گرفتند، و خواسته های ما را همانند همیشه له کردند و جنبش مردمی را به جنبشی به نام مردم و به کام اربابان لندن نشین تبدیل کردند و گفتند:

اینهم بوسیدن و عشقبازی دو آخوند، ولی وقتح و حسن خمینی. به راستی ننگ آور و موجب شرمساری نیست که ملت ایران این چنین اسیر یک مشت دزد مفتخور، و بی غیرت زنباره به نام آخوند شده است؟آیا ما ملت ذلیل شده و بدبختی نیستیم که حسن خمینی نوه دردانه آن جنایتکار بخواهد رئیس جمهور ما بشود؟ ننگ بر ما و نفرین بر نا انسان هایی که به این جانوران از این ببع رأی دهند، و آنان را تأیید کنند. 

اینهم بوسیدن و عشقبازی دو آخوند، ولی وقیح و حسن خمینی. به راستی ننگ آور و موجب شرمساری نیست که ملت ایران این چنین اسیر یک مشت دزد مفتخور، و بی غیرت زنباره به نام آخوند شده است؟ آیا ما ملت ذلیل شده و بدبختی نیستیم که حسن خمینی نوه دردانه آن جنایتکار بخواهد رئیس جمهور ما بشود؟ ننگ بر ما و نفرین بر نا انسان هایی که به این جانوران از این ببعد رأی دهند، و آنان را تأیید کنند.

هدف جنبش، حفظ اصول و محافظت از پایه های انقلاب است و ما فقط خواستار انتخابات سالم و پس گیری رای های دزدی شده ی مان هستیم.”
در طی این دو سال، بارها با تصمیمات غلط و نسنجیده ی خود، مانع از فروپاشی نطام شدند که هیچ، زمینه ی دستگیری های خیابانی، و خانگی، و ضرب و شتم های فجیح و کشتار های خیابانی را نیز فراهم آوردند.

دو سال همه ی ما را به بازی گرفتند، دو سال مبارزات مردمی را به سخره گرفتند و هر آنکس را که کورسوی امیدی به دیدن صبح آزادی در آسمان پهناور “ایران” را داشت را نا امید ساخته و جوانان را از خیابان ها، به خانه ها و پشت کامپیوتر ها روانه کردند و همه ی مبارزات اصلاح طلبانه ی شان را خلاصه کردند در استاتوس های فیس بوکی شان و در نهایت دو سال نه، بلکه چند سال دیگر به عمر این رژیم جنایتکار اضافه کردند.

ولی کاش جنایات این جماعت تازی صفت که کوچکترین دلبستگی و علاقه ای به ایران و هویت ملّی شان ندارند و خرجشان را به یورو و پوند از درآمد نفتی مملکت می دهند تا باشند و بنویسند و بیشتر مردم را سرگرم کنند و تا می توانند جوانان و آزادی خواهان را از مسیر اصلی گمراه کنند، به همینجا ختم می شد.

این روبه صفتان بی ریشه، همه ی این بازی ها را انجام داده اند تا سیّد حسن خمینی را به قدرت برسانند. نمی دانم اگر محمّد مختاری زنده بود و این خبر را می شنید چه حالی به او دست می داد؟
شاید دستبند سبزش را از مچ دستش می کند و به گوشه ای می انداخت و به یاد همه ی عزیزانی که در این دو سال خونشان به ناحق ریخته شده و طبق سناریوی از پیش نوشته شده ی همین اصلاح طلبان، جانشان را به عشق آزادی از دست داده اند، زار زار می گریست.

در این ویدیو دلاور دختری بی باکانه و با دلیری تمام در دانشگاه سوره (زشت ترین واژه به نام دانشگاه) در جلو دانشجویان، رفتار زشت و ستمگری رژیم جهل و جنایت را به انتقاد ذر آورده، و آنان را به چالش می کشد. آیا این دختران، زنان، جوانان، و مردان میهن دوست که چنین در برابر رژیم کشتارگر ایستاده اند، نباید رئیس جمهور کشورمان باشند؟، و یا یک آخوند مفتخور و خیکی بی غیرت و ضد فرهنگ و مردم ایران را به ریاست جمهوری قرار دهیم؟. زهی بی غیرتی، بی شرافتی، و حماقت، و نادانی از ما ملت خردباخته و بی تمدن.

سیّد حسن خمینی خود را رسماً نامزد انتخابات بعدی اعلام می کند و با پر رویی تمام، از رای سی میلیونی اش سخن می گوید، یعنی انتخاباتی دیگر در راه است، انتخابات یعنی بقای این رژیم خونخوار، انتخابات یعنی رای هایی که دزدیده خواهند شد و خون هایی که دوباره ریخته خواهند شد و خانواده هایی که داغ دار خواهند شد.

انتخابات یعنی ماری از یک سوراخ، نه دو بار، بلکه چندین بار نیش خوردن. به قدرت رسیدن سّید حسن خمینی یعنی دوران طلایی امام و همه ی آن کشتارهای دسته جمعی.
هم میهن، گول اعمال و کردار این هندی زاده ی کثیف را نخور و نگاه نکن که می رود و از آتش کده ی زرتشتیان دیدن می کند، فریب این عوام فریبی ها را با یاد آوری سخنان و قول هایی که خمینی پیش از به قدرت رسیدن می داد و جنایاتی که پس از آن مرتکب شد، نخور.

ما بار ها شنیده ایم که:
“عاقبت گرگ زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود.” بیا و برای یک بار هم که شده، دست دوستی و اتّحاد یکدیگر به هم دهیم، و فارغ از هر حزب و گروه و دسته ای و رها از هر دین و مسلک و فرقه ای، فقط و فقط به عشق آب و خاک مشترکمان “ایران” برای به چنگ آوردن آزادی، یکبار برای همیشه، به جنگ دیکتاتور برویم.

  • Sahameddinghiassi

    ما ایرانیان چه چیز کم داریم؟ چرا نمیتوانیم یک کشور پیشرفته داشته باشیم؟ چرا ما بایست بجای همکاری و همراهی و همیاری با هم برای ساختن ایرانی آباد مرتب وقت خود را صرف جنگ و جدل و حدف دیگری کنیم و مرتب با هم در زدو خورد باشیم. آیا تمامیت طلبی و فرصت جویی و خود خواهی و شهوت جا ومقام و پول و ثروت های زیاد با ارقام نجومی دلیل این مشگل است؟ چرا ما نمیتوانیم برادر وار با هم دوست باشیم و مسایل و مشگلات را دوستانه حل کنیم؟ و چرا بایست برای هر کاری یک الم شنگه راه بیندازیم و مردم را به کشتن بدهیم؟ آیا ما واقعا از نسل خونخواران هستیم که با آدمکشی و قتل و غارت و ظلم عادت کرده ایم. چرا ما دیگران را از خود پست تر و خود را از همه بهتر میبینیم و میخواهیم که به فرمان های بی مایه ما همه گوش بفرمان باشند و اطاعت محض کنند.

    آیا با دست بوسی و پا بوسی وکرنش و تعظیم و تکریم خود در خود چه میکنیم؟ چرا ما که یک انسان معمولی هستیم به محض گرفتن یک شغل و مقام فوری به چپاول میپردازیم و همه را حتی خودمان را هم فراموش میکنیم؟ آیا این یک درد بی درمان است و نمیتوان آنرا درمان کرد؟ چنگیز میآید و کشور ما را پریشان و آشفته میکند چرا برای اینکه پادشاه مغرور ما سفیران او را آزاد میدهد و یا سر میبرد. او هم بهانه ای برای لشگر کشی و انتقام جویی بدست میآورد. اسکندر مقدونی هم به ایران حمله میکند و ساختمانهای زیبای ما را به آتش میکشد. عربان به بهانه اسلام ناب محمدی و با بهانه برادری و برادری به ایران حمله میکنند و تمدن ما را ویران میکنند و کشتارهای بیرحمانه ای راه میاندازند. هم مغولان وهم عربان خود را برتر از ایرانیان میدانند و به ایرانیان به چشم حقارت نگاه میکنند. بعد هم پادشاهان مثلا ایرانی به کشتار مردم بی دفاع میپردازند و سرداران عرب با ریختن خون ایرانیان آسیاب ها را میگردانند. هیچ فکر کرده اید چرا؟ میگویند صفویه بسیاری از ایرانیان را از دم تیغ بی دریغ گذرانید. آغا محمد خان قاجار این پادشاه اخته شده به جنایت کاری و کشتن و بستن و چشم در آوردن مردم شهرت داشت و خودش بیست هزار چشمان در آورده شده از حدقه کرمانیان را شمرد؟ چرا؟ همه این بزرگان سیاسی و مذهبی از خانواده های پایین بودند آنان شاهزاده و وزیر زاده هم نبوده اند. ولی چرا ما بجای اتحاد و کار و کوشش و بجای پیشرفت و تکامل علمی وانسانی بیراهه میرویم و همدیگر را نابود میکنیم و یا در فکر نابودی کشت وکشتار همدیگر هستیم. شهبانو فرح دختر یک سروان یا یک افسر ایرانی بود و یک دانشجو در کشور فرانسه میبایست تمامی دانشجویان از رسیدن یکی از خودشان به مقام مهم خوشحال باشند و با دوست قدیمی خود مراوده و همکاری داشته باشند بایست همدیگر را بخوبی درک کنند و باهم همکاری کنند. ولی دیدیم که اینطور نشد. دربار ایران منزوی بود و تنها یک گروه بخصوص با آن در تماس بودند و در رابطه بقیه مردم کنار بودند. شما تاریخ ایران را بخوانید همیشه مردم خودی با هم در جدال و کشمکش و جنگ بودند و به قتل همدیگر میپرداختند و همدیگر را به زندانها میفرستادند و شاید به همین علت بود که بیگانگان براحتی میتوانستند که ما را شکست بدهند و بما مسلط بشوند. آیا ما ایرانیان نمیتوانیم همدیگر را تحمل کینم و قدرت طلبی و انحصار خواهی ما را بصورت دیکتاتور ها در آورده است. ما از داشتن مردان وزنان تحصیکرده و خبره در کارها و دانشمند شاید کمبود آن چنانی نداشته باشیم و اگر این عده با هم متحد باشند براحتی میتوانند یک اکثریت تحصیکرده بسازند ولی متاسفانه برای بعضی از آنان قدرت و شهرت مهم تر از خدمت و انسان سازی است و تکرو هستند. و ما عادت نداریم که گروهی کار کنیم و باهم دوستانه بسازیم و به عقاید هم احترام بگذاریم. کوبیدن همدیگر و تمامیت طلبی و حذف مثلا رقیب را دوست داریم نه همکاری و همیاری را.

    هر چه هست را برای خودمان میخواهیم شهرت محبوبیت ثروت شهوت و مقام و خدایی. ما بت پرست هستیم و میخواهیم خودمان بت بشویم اگر دیکتاتور ها را به زیر میکشیم شاید برای این است که خودمان دیکتاتور نیستیم ولی میخواهیم دیکتاتور بشویم. ما حتی چشم دیدن یک همکار موفق تر از خودمان را هم نداریم و بجای یاد گیری از او و بهتر شدن برای کله کردن و از بین بردن و از کار بیکار کردن او نقشه میکشیم. ما مقام را و شهرت را برای عیش و عشرت بیشتر میخواهیم نه برای خدمت به ایران و مردم این سرزمین. ناصرالدین شاه حدود هشتاد زن صیغه ای داشت. آیا پادشاهی که بایست به هشتاد زن که مسلم همگی آن فتان و دلربا و بسیار زیبا بودند برسد آیا برایش وقتی میماند که به کشور داری نظری بیاندازد او هرچه بود را برای خودش میخواست. خیلی از همین سری دیکتاتور ها و مستبدان تاریخ بیش از هزاران زن زیبا روی داشتند وتمامی این انسان ها را زندانی شهوت وهوس خود کرده بودند. هزاران زن که بایست به یک مرد قناعت کنند و زندانی حرمسرای او باشند و یا در چنگال خواجه های اخته شده جنایتکاری نظیر خواجه تاجدار آغا محمد خان اسیر باشند.. مرا به بدبینی متهم نکنید حاضرم برای شما مثالهای زنده بسیاری بیاورم . فکر میکنید زنان زیبایی که هزاران نفر آنان همسر یک مرد بودند و در قفسی زیبا و طلایی زندانی بودند و در یک حرمسرای جهنمی زندانی آیا آنان از زندگی و زن بودن خود لذت میبردند. آیا یک زن چشم دیدن همسر دیگر شوهر خود یا هوو را دارد. حالا چگونه هزاران هوو مجبور بودند در زیر یک سقف و با مراقبت خواجه گان بیضه از دست داده و عقده ای و خشمگین با هم بسر برند. آیا این میتوانست یک مرگ تدریجی باشد یا یک زندگی؟ مسلم است که این زیبا رویان اسیر پنجه های هوس و شهوت و خشم مردان بیضه بیرون آورده شده بودند. و شاید با هم رفتاری خشن و بر خوردهایی وحشتناک داشتند. کسی چه میدانید که بر این زندانیان شهوت مردی هرزه و ثروتمند و جبار چه میگذشت؟

    ما که چشم دیدن یک همکار را نداریم و اگر بتوانیم میخواهیم او را بیکار کنیم و نمیتوانیم ببینیم که دیگران هم میخواهند زندگی کنند. آیا میتوانیم با هم متحد بشویم و یک ایران زیبا و یک مردم با سواد و مهربان داشته باشیم. دوست من تعریف میکرد که در یک دبیرستان ملی معلم ملی بود. دبیر دولتی ارسالی وزارتخانه همه گونه تلاش میکرد که زیر آب او را بزند وشوهر خواهر خود را که او هم معلم بود به آن مدرسه بیاورد. زیرا این مدرسه حقوق دیگری هم علاوه بر دریافت حقوق دولتی میداد. در نتیجه وسوسه ها و سوسه آمدنهای این دبیر تازه وارد شده دوست مرا از کار اخراج کردند و تنها شغل او را به یک معلم دولتی دادند که از مدرسه دولتی به آن مدرسه ملی منتقل شده بود که او دو حقوق مثل فامیلش دریافت دارد و تنها حقوق دوست من را که از مدرسه ملی دریافت میکرد قطع کردند. یعنی دو نفر با داشتن مدارک مساوی و سابقه کار مساوی یکی دو شغل داشت ودو حقوق کامل دریافت میکرد و یکی تنها شغلش را هم از دست داد. دوست دیگرم به یک دوست خود کمک مالی میکرد تا بتواند دوباره از زمین برخیزد. وی بجای تشکر از دوست من یک آدمکش استخدام کرد تا او را مرعوب سازد و به دنبال دریافت اموال خود نباشد. من خودم به شخصی بنام مرتضی موسوی تیرآبادی و پسرش محمد مبالغ هنگفتی دستی دادم نه قرض که او بتواند ساختمانهای بهجت آبادش را تعمیر کند و رهن و اجاره بدهد و او با ارسال اظهار نامه به دانشگاه که من برای انحراف فرزندان معصوم و معصومه مسلمانان در دانشگاه تدریس میکنم و مادرم بهایی است باعث اخراج من گردید. ومرا هم چنین با شگردهای مخصوص خود و سو استفاده از جو بی تفاوتی و بی انصافی حاکم در گیر بازپرس ها خبره نظیر آقای صفری و آقای قاسم خانی کرد و یک لشگر بازپرس و قاضی دادگستری و وکلای خبره را بجان من انداخت و هر روز مرا به یک کلانتری در یک گوشه شهر میکشانید تا جوابگوی اتهامات واهی او باشم.

    با مهمان کردن به چلوکباب و آوردن آن و دادن هدیه های اسلامی مرا درگیر ماموران کرده بود. به پرونده های من رسیدگی نمیشد و سیار میشدند ولی اتهامات واهی او بوسیله یک لشگر بازپرس مورد موشکافی دقیق قرار میگرفت تا شاید راهی بتوانند پیدا کنند و در آخر هم من با داشتن چک و سفته و برات و نوشته که او بمن بدهکار است به ادعای اوکه او طلبکار است و وی بی جهت این مدارک را بمن داده است به زندان افتادم. این هم عدالت دادگستری؟ دوست دیگر من به خواهرش کمک کرده بود که بتواند در آمریکا دکتری بگیرد. وی پس از انقلاب شکوهمند اسلامی هدیه اش را گرفت و بخاطر بهایی بودن مادرش از کار اخراج شد. خواهرش که مثلا بهایی بود و با یک بهایی ازدواج کرده بود اورا مرتب تشویق میکرد که حالا که اخراج شده هر طور هست به آمریکا بیاید. جلال که فکر میکرد خواهرش به او سخت علاقه مند است هرچه داشت برای او حواله کرد و بعد هم خودش از راه قاچاق به هزاران مصیبت به آمریکا رفت شوهر بهایی خواهرش گفت ما فکر میکردیم که جمهوری اسلامی ترا بخاطر بهاییت خواهد کشت. و یا نمیتوانی ویزا بگیری و به آمریک بیایی و یا حتی اگر به آمریکا بیایی نمیتوانی اقامت بگیری ولی خوب حالا که آمدی برو و در گدا خانه زندگی کن اگر بخانه ما نزدیک شوی پلیس خبر میکنم که تا ترا با دست بند به زندان ببرند.

    جلال گفت پس تکلیف دویست هزار دلار و یا بیشتری که فرستادم چه میشود وی گفت میخواستی ندی حالا هم آنرا کم کم بتو پس میدهم. دوست دیگر من با هزار مکافات همراه زن و چهار فرزندش به آمریکا آمدند همسر پس از اینکه درسش را خواند وکار گرفت از وی تلاق گرفت وهمه ثروت او را تصاحب کرد و اورا کنار زد. دوست دیگرم ثروت خود را به دخترش که ازدواج کرده وساکن اروپا بود فرستاد تا در دوره بازنشستگی با آنان بسر ببرد. دختر پدر را بخانه سالمندان رهنمایی کرد. میبینید که همه ما غارتگر ودیکتاتور هستیم منتهی آب نمیبینم وگرنه شنا گران قابلی هستیم. متاسفانه اغلب ما که به شغل و مقامی میرسیم فکر میکنیم که این شغل و مفام برای ثروت اندوزی بیشتر است نه برای خدمت به مردم. مردم را فراموش و شروع به پر کردن جیب های خودمان میکنیم. تا کسان دیگر بیایند ما را کنار بزنند وخودشان همان کار نفرت انگیز را ادامه بدهند. متاسفانه دوستی و محبت وهمکاری وهمیاری جایش را به فساد دزدی و قتل وغارت داده است و عشق و محبت را با شهوت پرستی وهوسبازیها عوض کرده اند. کسانی که گلوله های گرم را به قلب نوباوگان و دختران بیگناه ایران نشانه میروند. چگونه انسانهایی هستند؟ کسانی که با آلت های خود به گوهران جوانان و کودکان و دختران دست و پا بسته ما تجاوز میکنند و آنرا در تحت حکومت عدل علی و اسلام انجام میدهند و با سلام وصلوات اینکار های شنیع را که عمل آن بایست موجب سنگساران باشد انجام میدهند چه نوع انسانی هستند؟ آیا شما ها خودتان را جای آن کودک بینوایی گذاشته اید که کتک های فراوانی خورده است گرسنگی کشیده است و حالا یک مرد قوی هیکل و تن لش دارد بسوی میآید در حالیکه آلت چرکین و بلند شده و سفت و شهوت آلوده خود را در دست های متعفن اش گرفته و میخواهد آنرا به میان پاهای ظریف و بچگانه کودک دست بسته فرو نماید و اظهار لذت بنماید. ایا این دیوانه گان شهوت و آزار را نباید به تیمارستان ها سپرد چطور آنان را مامور و پلیس مردم میکنند تا از جان و نام و ناموس مردم مثلا مواظبت کنند؟ وی تمام عضله های ظریف کودک دختر و یا پسر بینوا را میدرد و آنها را عفونی و پاره میکند بطوریکه کودک مجبور است به یک جراح مراجعه کند.

    بسیار خوب اکنون دولت های بزرگ برای ما نقشه کشیده اند که منابع ما را غارت کنند و ثروتهای ما را بربایند. و از تفرقه بیانداز و حکومت کن سو استفاده میکنند. ولی آیا آنان مارا مجبور به حیوانگری و … هم وامیدارند؟ بیایید همه را دوست بداریم دوست ودشمن را محترم بشماریم با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ظلم پایدار نیست و چه بسا گلوی خود ظالم را هم روزی بفشارد. دیدید که حتی ظالمی مثل صدام هم روزی با نهایت خفت وخواری اعدام شد. پس بیایید با محبت ودوستی زندگی را برای خودمان و دیگران خوب وشیرین بسازیم و شما که به بهشت و آخرت عقیده دارید بیایید بهشت را برای خود رزرو کنید نه جهنم را. البته بیشتر مردم دنیا اکنون اسیر تبلیغات هستند که برای آنان خط ترسیم میکند و بهر طرفی که بخواهد آنان را هدایت میکند ولی باز اگر ما همدیگر را دوست داشته باشیم حاضر به ظلم و دزدی و فساد نشویم همان سیستم جهنمی هم نمیتواند از ما مثل یک مهره و یا یک آدمک استفاده کند. اگر خودمان حاضر نشویم برای دریافت پول و امتیازهایی به کارهای غیر انسانی بپردازیم. بهمان لقمه نانی که داریم قناعت کنیم و برای ثروت و قدرت حاضر به انجام کارهای ننگین نشویم. آن سرلشگر ایرانی که در یک رستورانی در آمریکا ظرفشویی میکند و یا آن سرتیپ ایرانی که راننده تاکسی شده است و یا آن سرهنگ ایرانی که کارگر ساختمانی است به آن ثروتمندانی که پولشان بوی خون میدهد و ظاهرا در رفاه و آسایش بسر میبرند شرف دارند و بایست به آنان که پاکدامن بوده اند احترام گذاشت نه به آنهایی که خاین بوده و ثروتهای خود را از راه حرام ودزدی و آدمکشی اندوخته اند. آیا شما نظری دیگر دارید؟

  • Sahameddinghiassi

    ما ایرانیان چه چیز کم داریم؟ چرا نمیتوانیم یک کشور پیشرفته داشته باشیم؟ چرا ما بایست بجای همکاری و همراهی و همیاری با هم برای ساختن ایرانی آباد مرتب وقت خود را صرف جنگ و جدل و حدف دیگری کنیم و مرتب با هم در زدو خورد باشیم. آیا تمامیت طلبی و فرصت جویی و خود خواهی و شهوت جا ومقام و پول و ثروت های زیاد با ارقام نجومی دلیل این مشگل است؟ چرا ما نمیتوانیم برادر وار با هم دوست باشیم و مسایل و مشگلات را دوستانه حل کنیم؟ و چرا بایست برای هر کاری یک الم شنگه راه بیندازیم و مردم را به کشتن بدهیم؟ آیا ما واقعا از نسل خونخواران هستیم که با آدمکشی و قتل و غارت و ظلم عادت کرده ایم. چرا ما دیگران را از خود پست تر و خود را از همه بهتر میبینیم و میخواهیم که به فرمان های بی مایه ما همه گوش بفرمان باشند و اطاعت محض کنند.

    آیا با دست بوسی و پا بوسی وکرنش و تعظیم و تکریم خود در خود چه میکنیم؟ چرا ما که یک انسان معمولی هستیم به محض گرفتن یک شغل و مقام فوری به چپاول میپردازیم و همه را حتی خودمان را هم فراموش میکنیم؟ آیا این یک درد بی درمان است و نمیتوان آنرا درمان کرد؟ چنگیز میآید و کشور ما را پریشان و آشفته میکند چرا برای اینکه پادشاه مغرور ما سفیران او را آزاد میدهد و یا سر میبرد. او هم بهانه ای برای لشگر کشی و انتقام جویی بدست میآورد. اسکندر مقدونی هم به ایران حمله میکند و ساختمانهای زیبای ما را به آتش میکشد. عربان به بهانه اسلام ناب محمدی و با بهانه برادری و برادری به ایران حمله میکنند و تمدن ما را ویران میکنند و کشتارهای بیرحمانه ای راه میاندازند. هم مغولان وهم عربان خود را برتر از ایرانیان میدانند و به ایرانیان به چشم حقارت نگاه میکنند. بعد هم پادشاهان مثلا ایرانی به کشتار مردم بی دفاع میپردازند و سرداران عرب با ریختن خون ایرانیان آسیاب ها را میگردانند. هیچ فکر کرده اید چرا؟ میگویند صفویه بسیاری از ایرانیان را از دم تیغ بی دریغ گذرانید. آغا محمد خان قاجار این پادشاه اخته شده به جنایت کاری و کشتن و بستن و چشم در آوردن مردم شهرت داشت و خودش بیست هزار چشمان در آورده شده از حدقه کرمانیان را شمرد؟ چرا؟ همه این بزرگان سیاسی و مذهبی از خانواده های پایین بودند آنان شاهزاده و وزیر زاده هم نبوده اند. ولی چرا ما بجای اتحاد و کار و کوشش و بجای پیشرفت و تکامل علمی وانسانی بیراهه میرویم و همدیگر را نابود میکنیم و یا در فکر نابودی کشت وکشتار همدیگر هستیم. شهبانو فرح دختر یک سروان یا یک افسر ایرانی بود و یک دانشجو در کشور فرانسه میبایست تمامی دانشجویان از رسیدن یکی از خودشان به مقام مهم خوشحال باشند و با دوست قدیمی خود مراوده و همکاری داشته باشند بایست همدیگر را بخوبی درک کنند و باهم همکاری کنند. ولی دیدیم که اینطور نشد. دربار ایران منزوی بود و تنها یک گروه بخصوص با آن در تماس بودند و در رابطه بقیه مردم کنار بودند. شما تاریخ ایران را بخوانید همیشه مردم خودی با هم در جدال و کشمکش و جنگ بودند و به قتل همدیگر میپرداختند و همدیگر را به زندانها میفرستادند و شاید به همین علت بود که بیگانگان براحتی میتوانستند که ما را شکست بدهند و بما مسلط بشوند. آیا ما ایرانیان نمیتوانیم همدیگر را تحمل کینم و قدرت طلبی و انحصار خواهی ما را بصورت دیکتاتور ها در آورده است. ما از داشتن مردان وزنان تحصیکرده و خبره در کارها و دانشمند شاید کمبود آن چنانی نداشته باشیم و اگر این عده با هم متحد باشند براحتی میتوانند یک اکثریت تحصیکرده بسازند ولی متاسفانه برای بعضی از آنان قدرت و شهرت مهم تر از خدمت و انسان سازی است و تکرو هستند. و ما عادت نداریم که گروهی کار کنیم و باهم دوستانه بسازیم و به عقاید هم احترام بگذاریم. کوبیدن همدیگر و تمامیت طلبی و حذف مثلا رقیب را دوست داریم نه همکاری و همیاری را.

    هر چه هست را برای خودمان میخواهیم شهرت محبوبیت ثروت شهوت و مقام و خدایی. ما بت پرست هستیم و میخواهیم خودمان بت بشویم اگر دیکتاتور ها را به زیر میکشیم شاید برای این است که خودمان دیکتاتور نیستیم ولی میخواهیم دیکتاتور بشویم. ما حتی چشم دیدن یک همکار موفق تر از خودمان را هم نداریم و بجای یاد گیری از او و بهتر شدن برای کله کردن و از بین بردن و از کار بیکار کردن او نقشه میکشیم. ما مقام را و شهرت را برای عیش و عشرت بیشتر میخواهیم نه برای خدمت به ایران و مردم این سرزمین. ناصرالدین شاه حدود هشتاد زن صیغه ای داشت. آیا پادشاهی که بایست به هشتاد زن که مسلم همگی آن فتان و دلربا و بسیار زیبا بودند برسد آیا برایش وقتی میماند که به کشور داری نظری بیاندازد او هرچه بود را برای خودش میخواست. خیلی از همین سری دیکتاتور ها و مستبدان تاریخ بیش از هزاران زن زیبا روی داشتند وتمامی این انسان ها را زندانی شهوت وهوس خود کرده بودند. هزاران زن که بایست به یک مرد قناعت کنند و زندانی حرمسرای او باشند و یا در چنگال خواجه های اخته شده جنایتکاری نظیر خواجه تاجدار آغا محمد خان اسیر باشند.. مرا به بدبینی متهم نکنید حاضرم برای شما مثالهای زنده بسیاری بیاورم . فکر میکنید زنان زیبایی که هزاران نفر آنان همسر یک مرد بودند و در قفسی زیبا و طلایی زندانی بودند و در یک حرمسرای جهنمی زندانی آیا آنان از زندگی و زن بودن خود لذت میبردند. آیا یک زن چشم دیدن همسر دیگر شوهر خود یا هوو را دارد. حالا چگونه هزاران هوو مجبور بودند در زیر یک سقف و با مراقبت خواجه گان بیضه از دست داده و عقده ای و خشمگین با هم بسر برند. آیا این میتوانست یک مرگ تدریجی باشد یا یک زندگی؟ مسلم است که این زیبا رویان اسیر پنجه های هوس و شهوت و خشم مردان بیضه بیرون آورده شده بودند. و شاید با هم رفتاری خشن و بر خوردهایی وحشتناک داشتند. کسی چه میدانید که بر این زندانیان شهوت مردی هرزه و ثروتمند و جبار چه میگذشت؟

    ما که چشم دیدن یک همکار را نداریم و اگر بتوانیم میخواهیم او را بیکار کنیم و نمیتوانیم ببینیم که دیگران هم میخواهند زندگی کنند. آیا میتوانیم با هم متحد بشویم و یک ایران زیبا و یک مردم با سواد و مهربان داشته باشیم. دوست من تعریف میکرد که در یک دبیرستان ملی معلم ملی بود. دبیر دولتی ارسالی وزارتخانه همه گونه تلاش میکرد که زیر آب او را بزند وشوهر خواهر خود را که او هم معلم بود به آن مدرسه بیاورد. زیرا این مدرسه حقوق دیگری هم علاوه بر دریافت حقوق دولتی میداد. در نتیجه وسوسه ها و سوسه آمدنهای این دبیر تازه وارد شده دوست مرا از کار اخراج کردند و تنها شغل او را به یک معلم دولتی دادند که از مدرسه دولتی به آن مدرسه ملی منتقل شده بود که او دو حقوق مثل فامیلش دریافت دارد و تنها حقوق دوست من را که از مدرسه ملی دریافت میکرد قطع کردند. یعنی دو نفر با داشتن مدارک مساوی و سابقه کار مساوی یکی دو شغل داشت ودو حقوق کامل دریافت میکرد و یکی تنها شغلش را هم از دست داد. دوست دیگرم به یک دوست خود کمک مالی میکرد تا بتواند دوباره از زمین برخیزد. وی بجای تشکر از دوست من یک آدمکش استخدام کرد تا او را مرعوب سازد و به دنبال دریافت اموال خود نباشد. من خودم به شخصی بنام مرتضی موسوی تیرآبادی و پسرش محمد مبالغ هنگفتی دستی دادم نه قرض که او بتواند ساختمانهای بهجت آبادش را تعمیر کند و رهن و اجاره بدهد و او با ارسال اظهار نامه به دانشگاه که من برای انحراف فرزندان معصوم و معصومه مسلمانان در دانشگاه تدریس میکنم و مادرم بهایی است باعث اخراج من گردید. ومرا هم چنین با شگردهای مخصوص خود و سو استفاده از جو بی تفاوتی و بی انصافی حاکم در گیر بازپرس ها خبره نظیر آقای صفری و آقای قاسم خانی کرد و یک لشگر بازپرس و قاضی دادگستری و وکلای خبره را بجان من انداخت و هر روز مرا به یک کلانتری در یک گوشه شهر میکشانید تا جوابگوی اتهامات واهی او باشم.

    با مهمان کردن به چلوکباب و آوردن آن و دادن هدیه های اسلامی مرا درگیر ماموران کرده بود. به پرونده های من رسیدگی نمیشد و سیار میشدند ولی اتهامات واهی او بوسیله یک لشگر بازپرس مورد موشکافی دقیق قرار میگرفت تا شاید راهی بتوانند پیدا کنند و در آخر هم من با داشتن چک و سفته و برات و نوشته که او بمن بدهکار است به ادعای اوکه او طلبکار است و وی بی جهت این مدارک را بمن داده است به زندان افتادم. این هم عدالت دادگستری؟ دوست دیگر من به خواهرش کمک کرده بود که بتواند در آمریکا دکتری بگیرد. وی پس از انقلاب شکوهمند اسلامی هدیه اش را گرفت و بخاطر بهایی بودن مادرش از کار اخراج شد. خواهرش که مثلا بهایی بود و با یک بهایی ازدواج کرده بود اورا مرتب تشویق میکرد که حالا که اخراج شده هر طور هست به آمریکا بیاید. جلال که فکر میکرد خواهرش به او سخت علاقه مند است هرچه داشت برای او حواله کرد و بعد هم خودش از راه قاچاق به هزاران مصیبت به آمریکا رفت شوهر بهایی خواهرش گفت ما فکر میکردیم که جمهوری اسلامی ترا بخاطر بهاییت خواهد کشت. و یا نمیتوانی ویزا بگیری و به آمریک بیایی و یا حتی اگر به آمریکا بیایی نمیتوانی اقامت بگیری ولی خوب حالا که آمدی برو و در گدا خانه زندگی کن اگر بخانه ما نزدیک شوی پلیس خبر میکنم که تا ترا با دست بند به زندان ببرند.

    جلال گفت پس تکلیف دویست هزار دلار و یا بیشتری که فرستادم چه میشود وی گفت میخواستی ندی حالا هم آنرا کم کم بتو پس میدهم. دوست دیگر من با هزار مکافات همراه زن و چهار فرزندش به آمریکا آمدند همسر پس از اینکه درسش را خواند وکار گرفت از وی تلاق گرفت وهمه ثروت او را تصاحب کرد و اورا کنار زد. دوست دیگرم ثروت خود را به دخترش که ازدواج کرده وساکن اروپا بود فرستاد تا در دوره بازنشستگی با آنان بسر ببرد. دختر پدر را بخانه سالمندان رهنمایی کرد. میبینید که همه ما غارتگر ودیکتاتور هستیم منتهی آب نمیبینم وگرنه شنا گران قابلی هستیم. متاسفانه اغلب ما که به شغل و مقامی میرسیم فکر میکنیم که این شغل و مفام برای ثروت اندوزی بیشتر است نه برای خدمت به مردم. مردم را فراموش و شروع به پر کردن جیب های خودمان میکنیم. تا کسان دیگر بیایند ما را کنار بزنند وخودشان همان کار نفرت انگیز را ادامه بدهند. متاسفانه دوستی و محبت وهمکاری وهمیاری جایش را به فساد دزدی و قتل وغارت داده است و عشق و محبت را با شهوت پرستی وهوسبازیها عوض کرده اند. کسانی که گلوله های گرم را به قلب نوباوگان و دختران بیگناه ایران نشانه میروند. چگونه انسانهایی هستند؟ کسانی که با آلت های خود به گوهران جوانان و کودکان و دختران دست و پا بسته ما تجاوز میکنند و آنرا در تحت حکومت عدل علی و اسلام انجام میدهند و با سلام وصلوات اینکار های شنیع را که عمل آن بایست موجب سنگساران باشد انجام میدهند چه نوع انسانی هستند؟ آیا شما ها خودتان را جای آن کودک بینوایی گذاشته اید که کتک های فراوانی خورده است گرسنگی کشیده است و حالا یک مرد قوی هیکل و تن لش دارد بسوی میآید در حالیکه آلت چرکین و بلند شده و سفت و شهوت آلوده خود را در دست های متعفن اش گرفته و میخواهد آنرا به میان پاهای ظریف و بچگانه کودک دست بسته فرو نماید و اظهار لذت بنماید. ایا این دیوانه گان شهوت و آزار را نباید به تیمارستان ها سپرد چطور آنان را مامور و پلیس مردم میکنند تا از جان و نام و ناموس مردم مثلا مواظبت کنند؟ وی تمام عضله های ظریف کودک دختر و یا پسر بینوا را میدرد و آنها را عفونی و پاره میکند بطوریکه کودک مجبور است به یک جراح مراجعه کند.

    بسیار خوب اکنون دولت های بزرگ برای ما نقشه کشیده اند که منابع ما را غارت کنند و ثروتهای ما را بربایند. و از تفرقه بیانداز و حکومت کن سو استفاده میکنند. ولی آیا آنان مارا مجبور به حیوانگری و … هم وامیدارند؟ بیایید همه را دوست بداریم دوست ودشمن را محترم بشماریم با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ظلم پایدار نیست و چه بسا گلوی خود ظالم را هم روزی بفشارد. دیدید که حتی ظالمی مثل صدام هم روزی با نهایت خفت وخواری اعدام شد. پس بیایید با محبت ودوستی زندگی را برای خودمان و دیگران خوب وشیرین بسازیم و شما که به بهشت و آخرت عقیده دارید بیایید بهشت را برای خود رزرو کنید نه جهنم را. البته بیشتر مردم دنیا اکنون اسیر تبلیغات هستند که برای آنان خط ترسیم میکند و بهر طرفی که بخواهد آنان را هدایت میکند ولی باز اگر ما همدیگر را دوست داشته باشیم حاضر به ظلم و دزدی و فساد نشویم همان سیستم جهنمی هم نمیتواند از ما مثل یک مهره و یا یک آدمک استفاده کند. اگر خودمان حاضر نشویم برای دریافت پول و امتیازهایی به کارهای غیر انسانی بپردازیم. بهمان لقمه نانی که داریم قناعت کنیم و برای ثروت و قدرت حاضر به انجام کارهای ننگین نشویم. آن سرلشگر ایرانی که در یک رستورانی در آمریکا ظرفشویی میکند و یا آن سرتیپ ایرانی که راننده تاکسی شده است و یا آن سرهنگ ایرانی که کارگر ساختمانی است به آن ثروتمندانی که پولشان بوی خون میدهد و ظاهرا در رفاه و آسایش بسر میبرند شرف دارند و بایست به آنان که پاکدامن بوده اند احترام گذاشت نه به آنهایی که خاین بوده و ثروتهای خود را از راه حرام ودزدی و آدمکشی اندوخته اند. آیا شما نظری دیگر دارید؟

  • Sahameddinghiassi

    ما ایرانیان چه چیز کم داریم؟ چرا نمیتوانیم یک کشور پیشرفته داشته باشیم؟ چرا ما بایست بجای همکاری و همراهی و همیاری با هم برای ساختن ایرانی آباد مرتب وقت خود را صرف جنگ و جدل و حدف دیگری کنیم و مرتب با هم در زدو خورد باشیم. آیا تمامیت طلبی و فرصت جویی و خود خواهی و شهوت جا ومقام و پول و ثروت های زیاد با ارقام نجومی دلیل این مشگل است؟ چرا ما نمیتوانیم برادر وار با هم دوست باشیم و مسایل و مشگلات را دوستانه حل کنیم؟ و چرا بایست برای هر کاری یک الم شنگه راه بیندازیم و مردم را به کشتن بدهیم؟ آیا ما واقعا از نسل خونخواران هستیم که با آدمکشی و قتل و غارت و ظلم عادت کرده ایم. چرا ما دیگران را از خود پست تر و خود را از همه بهتر میبینیم و میخواهیم که به فرمان های بی مایه ما همه گوش بفرمان باشند و اطاعت محض کنند.

    آیا با دست بوسی و پا بوسی وکرنش و تعظیم و تکریم خود در خود چه میکنیم؟ چرا ما که یک انسان معمولی هستیم به محض گرفتن یک شغل و مقام فوری به چپاول میپردازیم و همه را حتی خودمان را هم فراموش میکنیم؟ آیا این یک درد بی درمان است و نمیتوان آنرا درمان کرد؟ چنگیز میآید و کشور ما را پریشان و آشفته میکند چرا برای اینکه پادشاه مغرور ما سفیران او را آزاد میدهد و یا سر میبرد. او هم بهانه ای برای لشگر کشی و انتقام جویی بدست میآورد. اسکندر مقدونی هم به ایران حمله میکند و ساختمانهای زیبای ما را به آتش میکشد. عربان به بهانه اسلام ناب محمدی و با بهانه برادری و برادری به ایران حمله میکنند و تمدن ما را ویران میکنند و کشتارهای بیرحمانه ای راه میاندازند. هم مغولان وهم عربان خود را برتر از ایرانیان میدانند و به ایرانیان به چشم حقارت نگاه میکنند. بعد هم پادشاهان مثلا ایرانی به کشتار مردم بی دفاع میپردازند و سرداران عرب با ریختن خون ایرانیان آسیاب ها را میگردانند. هیچ فکر کرده اید چرا؟ میگویند صفویه بسیاری از ایرانیان را از دم تیغ بی دریغ گذرانید. آغا محمد خان قاجار این پادشاه اخته شده به جنایت کاری و کشتن و بستن و چشم در آوردن مردم شهرت داشت و خودش بیست هزار چشمان در آورده شده از حدقه کرمانیان را شمرد؟ چرا؟ همه این بزرگان سیاسی و مذهبی از خانواده های پایین بودند آنان شاهزاده و وزیر زاده هم نبوده اند. ولی چرا ما بجای اتحاد و کار و کوشش و بجای پیشرفت و تکامل علمی وانسانی بیراهه میرویم و همدیگر را نابود میکنیم و یا در فکر نابودی کشت وکشتار همدیگر هستیم. شهبانو فرح دختر یک سروان یا یک افسر ایرانی بود و یک دانشجو در کشور فرانسه میبایست تمامی دانشجویان از رسیدن یکی از خودشان به مقام مهم خوشحال باشند و با دوست قدیمی خود مراوده و همکاری داشته باشند بایست همدیگر را بخوبی درک کنند و باهم همکاری کنند. ولی دیدیم که اینطور نشد. دربار ایران منزوی بود و تنها یک گروه بخصوص با آن در تماس بودند و در رابطه بقیه مردم کنار بودند. شما تاریخ ایران را بخوانید همیشه مردم خودی با هم در جدال و کشمکش و جنگ بودند و به قتل همدیگر میپرداختند و همدیگر را به زندانها میفرستادند و شاید به همین علت بود که بیگانگان براحتی میتوانستند که ما را شکست بدهند و بما مسلط بشوند. آیا ما ایرانیان نمیتوانیم همدیگر را تحمل کینم و قدرت طلبی و انحصار خواهی ما را بصورت دیکتاتور ها در آورده است. ما از داشتن مردان وزنان تحصیکرده و خبره در کارها و دانشمند شاید کمبود آن چنانی نداشته باشیم و اگر این عده با هم متحد باشند براحتی میتوانند یک اکثریت تحصیکرده بسازند ولی متاسفانه برای بعضی از آنان قدرت و شهرت مهم تر از خدمت و انسان سازی است و تکرو هستند. و ما عادت نداریم که گروهی کار کنیم و باهم دوستانه بسازیم و به عقاید هم احترام بگذاریم. کوبیدن همدیگر و تمامیت طلبی و حذف مثلا رقیب را دوست داریم نه همکاری و همیاری را.

    هر چه هست را برای خودمان میخواهیم شهرت محبوبیت ثروت شهوت و مقام و خدایی. ما بت پرست هستیم و میخواهیم خودمان بت بشویم اگر دیکتاتور ها را به زیر میکشیم شاید برای این است که خودمان دیکتاتور نیستیم ولی میخواهیم دیکتاتور بشویم. ما حتی چشم دیدن یک همکار موفق تر از خودمان را هم نداریم و بجای یاد گیری از او و بهتر شدن برای کله کردن و از بین بردن و از کار بیکار کردن او نقشه میکشیم. ما مقام را و شهرت را برای عیش و عشرت بیشتر میخواهیم نه برای خدمت به ایران و مردم این سرزمین. ناصرالدین شاه حدود هشتاد زن صیغه ای داشت. آیا پادشاهی که بایست به هشتاد زن که مسلم همگی آن فتان و دلربا و بسیار زیبا بودند برسد آیا برایش وقتی میماند که به کشور داری نظری بیاندازد او هرچه بود را برای خودش میخواست. خیلی از همین سری دیکتاتور ها و مستبدان تاریخ بیش از هزاران زن زیبا روی داشتند وتمامی این انسان ها را زندانی شهوت وهوس خود کرده بودند. هزاران زن که بایست به یک مرد قناعت کنند و زندانی حرمسرای او باشند و یا در چنگال خواجه های اخته شده جنایتکاری نظیر خواجه تاجدار آغا محمد خان اسیر باشند.. مرا به بدبینی متهم نکنید حاضرم برای شما مثالهای زنده بسیاری بیاورم . فکر میکنید زنان زیبایی که هزاران نفر آنان همسر یک مرد بودند و در قفسی زیبا و طلایی زندانی بودند و در یک حرمسرای جهنمی زندانی آیا آنان از زندگی و زن بودن خود لذت میبردند. آیا یک زن چشم دیدن همسر دیگر شوهر خود یا هوو را دارد. حالا چگونه هزاران هوو مجبور بودند در زیر یک سقف و با مراقبت خواجه گان بیضه از دست داده و عقده ای و خشمگین با هم بسر برند. آیا این میتوانست یک مرگ تدریجی باشد یا یک زندگی؟ مسلم است که این زیبا رویان اسیر پنجه های هوس و شهوت و خشم مردان بیضه بیرون آورده شده بودند. و شاید با هم رفتاری خشن و بر خوردهایی وحشتناک داشتند. کسی چه میدانید که بر این زندانیان شهوت مردی هرزه و ثروتمند و جبار چه میگذشت؟

    ما که چشم دیدن یک همکار را نداریم و اگر بتوانیم میخواهیم او را بیکار کنیم و نمیتوانیم ببینیم که دیگران هم میخواهند زندگی کنند. آیا میتوانیم با هم متحد بشویم و یک ایران زیبا و یک مردم با سواد و مهربان داشته باشیم. دوست من تعریف میکرد که در یک دبیرستان ملی معلم ملی بود. دبیر دولتی ارسالی وزارتخانه همه گونه تلاش میکرد که زیر آب او را بزند وشوهر خواهر خود را که او هم معلم بود به آن مدرسه بیاورد. زیرا این مدرسه حقوق دیگری هم علاوه بر دریافت حقوق دولتی میداد. در نتیجه وسوسه ها و سوسه آمدنهای این دبیر تازه وارد شده دوست مرا از کار اخراج کردند و تنها شغل او را به یک معلم دولتی دادند که از مدرسه دولتی به آن مدرسه ملی منتقل شده بود که او دو حقوق مثل فامیلش دریافت دارد و تنها حقوق دوست من را که از مدرسه ملی دریافت میکرد قطع کردند. یعنی دو نفر با داشتن مدارک مساوی و سابقه کار مساوی یکی دو شغل داشت ودو حقوق کامل دریافت میکرد و یکی تنها شغلش را هم از دست داد. دوست دیگرم به یک دوست خود کمک مالی میکرد تا بتواند دوباره از زمین برخیزد. وی بجای تشکر از دوست من یک آدمکش استخدام کرد تا او را مرعوب سازد و به دنبال دریافت اموال خود نباشد. من خودم به شخصی بنام مرتضی موسوی تیرآبادی و پسرش محمد مبالغ هنگفتی دستی دادم نه قرض که او بتواند ساختمانهای بهجت آبادش را تعمیر کند و رهن و اجاره بدهد و او با ارسال اظهار نامه به دانشگاه که من برای انحراف فرزندان معصوم و معصومه مسلمانان در دانشگاه تدریس میکنم و مادرم بهایی است باعث اخراج من گردید. ومرا هم چنین با شگردهای مخصوص خود و سو استفاده از جو بی تفاوتی و بی انصافی حاکم در گیر بازپرس ها خبره نظیر آقای صفری و آقای قاسم خانی کرد و یک لشگر بازپرس و قاضی دادگستری و وکلای خبره را بجان من انداخت و هر روز مرا به یک کلانتری در یک گوشه شهر میکشانید تا جوابگوی اتهامات واهی او باشم.

    با مهمان کردن به چلوکباب و آوردن آن و دادن هدیه های اسلامی مرا درگیر ماموران کرده بود. به پرونده های من رسیدگی نمیشد و سیار میشدند ولی اتهامات واهی او بوسیله یک لشگر بازپرس مورد موشکافی دقیق قرار میگرفت تا شاید راهی بتوانند پیدا کنند و در آخر هم من با داشتن چک و سفته و برات و نوشته که او بمن بدهکار است به ادعای اوکه او طلبکار است و وی بی جهت این مدارک را بمن داده است به زندان افتادم. این هم عدالت دادگستری؟ دوست دیگر من به خواهرش کمک کرده بود که بتواند در آمریکا دکتری بگیرد. وی پس از انقلاب شکوهمند اسلامی هدیه اش را گرفت و بخاطر بهایی بودن مادرش از کار اخراج شد. خواهرش که مثلا بهایی بود و با یک بهایی ازدواج کرده بود اورا مرتب تشویق میکرد که حالا که اخراج شده هر طور هست به آمریکا بیاید. جلال که فکر میکرد خواهرش به او سخت علاقه مند است هرچه داشت برای او حواله کرد و بعد هم خودش از راه قاچاق به هزاران مصیبت به آمریکا رفت شوهر بهایی خواهرش گفت ما فکر میکردیم که جمهوری اسلامی ترا بخاطر بهاییت خواهد کشت. و یا نمیتوانی ویزا بگیری و به آمریک بیایی و یا حتی اگر به آمریکا بیایی نمیتوانی اقامت بگیری ولی خوب حالا که آمدی برو و در گدا خانه زندگی کن اگر بخانه ما نزدیک شوی پلیس خبر میکنم که تا ترا با دست بند به زندان ببرند.

    جلال گفت پس تکلیف دویست هزار دلار و یا بیشتری که فرستادم چه میشود وی گفت میخواستی ندی حالا هم آنرا کم کم بتو پس میدهم. دوست دیگر من با هزار مکافات همراه زن و چهار فرزندش به آمریکا آمدند همسر پس از اینکه درسش را خواند وکار گرفت از وی تلاق گرفت وهمه ثروت او را تصاحب کرد و اورا کنار زد. دوست دیگرم ثروت خود را به دخترش که ازدواج کرده وساکن اروپا بود فرستاد تا در دوره بازنشستگی با آنان بسر ببرد. دختر پدر را بخانه سالمندان رهنمایی کرد. میبینید که همه ما غارتگر ودیکتاتور هستیم منتهی آب نمیبینم وگرنه شنا گران قابلی هستیم. متاسفانه اغلب ما که به شغل و مقامی میرسیم فکر میکنیم که این شغل و مفام برای ثروت اندوزی بیشتر است نه برای خدمت به مردم. مردم را فراموش و شروع به پر کردن جیب های خودمان میکنیم. تا کسان دیگر بیایند ما را کنار بزنند وخودشان همان کار نفرت انگیز را ادامه بدهند. متاسفانه دوستی و محبت وهمکاری وهمیاری جایش را به فساد دزدی و قتل وغارت داده است و عشق و محبت را با شهوت پرستی وهوسبازیها عوض کرده اند. کسانی که گلوله های گرم را به قلب نوباوگان و دختران بیگناه ایران نشانه میروند. چگونه انسانهایی هستند؟ کسانی که با آلت های خود به گوهران جوانان و کودکان و دختران دست و پا بسته ما تجاوز میکنند و آنرا در تحت حکومت عدل علی و اسلام انجام میدهند و با سلام وصلوات اینکار های شنیع را که عمل آن بایست موجب سنگساران باشد انجام میدهند چه نوع انسانی هستند؟ آیا شما ها خودتان را جای آن کودک بینوایی گذاشته اید که کتک های فراوانی خورده است گرسنگی کشیده است و حالا یک مرد قوی هیکل و تن لش دارد بسوی میآید در حالیکه آلت چرکین و بلند شده و سفت و شهوت آلوده خود را در دست های متعفن اش گرفته و میخواهد آنرا به میان پاهای ظریف و بچگانه کودک دست بسته فرو نماید و اظهار لذت بنماید. ایا این دیوانه گان شهوت و آزار را نباید به تیمارستان ها سپرد چطور آنان را مامور و پلیس مردم میکنند تا از جان و نام و ناموس مردم مثلا مواظبت کنند؟ وی تمام عضله های ظریف کودک دختر و یا پسر بینوا را میدرد و آنها را عفونی و پاره میکند بطوریکه کودک مجبور است به یک جراح مراجعه کند.

    بسیار خوب اکنون دولت های بزرگ برای ما نقشه کشیده اند که منابع ما را غارت کنند و ثروتهای ما را بربایند. و از تفرقه بیانداز و حکومت کن سو استفاده میکنند. ولی آیا آنان مارا مجبور به حیوانگری و … هم وامیدارند؟ بیایید همه را دوست بداریم دوست ودشمن را محترم بشماریم با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ظلم پایدار نیست و چه بسا گلوی خود ظالم را هم روزی بفشارد. دیدید که حتی ظالمی مثل صدام هم روزی با نهایت خفت وخواری اعدام شد. پس بیایید با محبت ودوستی زندگی را برای خودمان و دیگران خوب وشیرین بسازیم و شما که به بهشت و آخرت عقیده دارید بیایید بهشت را برای خود رزرو کنید نه جهنم را. البته بیشتر مردم دنیا اکنون اسیر تبلیغات هستند که برای آنان خط ترسیم میکند و بهر طرفی که بخواهد آنان را هدایت میکند ولی باز اگر ما همدیگر را دوست داشته باشیم حاضر به ظلم و دزدی و فساد نشویم همان سیستم جهنمی هم نمیتواند از ما مثل یک مهره و یا یک آدمک استفاده کند. اگر خودمان حاضر نشویم برای دریافت پول و امتیازهایی به کارهای غیر انسانی بپردازیم. بهمان لقمه نانی که داریم قناعت کنیم و برای ثروت و قدرت حاضر به انجام کارهای ننگین نشویم. آن سرلشگر ایرانی که در یک رستورانی در آمریکا ظرفشویی میکند و یا آن سرتیپ ایرانی که راننده تاکسی شده است و یا آن سرهنگ ایرانی که کارگر ساختمانی است به آن ثروتمندانی که پولشان بوی خون میدهد و ظاهرا در رفاه و آسایش بسر میبرند شرف دارند و بایست به آنان که پاکدامن بوده اند احترام گذاشت نه به آنهایی که خاین بوده و ثروتهای خود را از راه حرام ودزدی و آدمکشی اندوخته اند. آیا شما نظری دیگر دارید؟

  • Sahameddinghiassi

    ما ایرانیان چه چیز کم داریم؟ چرا نمیتوانیم یک کشور پیشرفته داشته باشیم؟ چرا ما بایست بجای همکاری و همراهی و همیاری با هم برای ساختن ایرانی آباد مرتب وقت خود را صرف جنگ و جدل و حدف دیگری کنیم و مرتب با هم در زدو خورد باشیم. آیا تمامیت طلبی و فرصت جویی و خود خواهی و شهوت جا ومقام و پول و ثروت های زیاد با ارقام نجومی دلیل این مشگل است؟ چرا ما نمیتوانیم برادر وار با هم دوست باشیم و مسایل و مشگلات را دوستانه حل کنیم؟ و چرا بایست برای هر کاری یک الم شنگه راه بیندازیم و مردم را به کشتن بدهیم؟ آیا ما واقعا از نسل خونخواران هستیم که با آدمکشی و قتل و غارت و ظلم عادت کرده ایم. چرا ما دیگران را از خود پست تر و خود را از همه بهتر میبینیم و میخواهیم که به فرمان های بی مایه ما همه گوش بفرمان باشند و اطاعت محض کنند.

    آیا با دست بوسی و پا بوسی وکرنش و تعظیم و تکریم خود در خود چه میکنیم؟ چرا ما که یک انسان معمولی هستیم به محض گرفتن یک شغل و مقام فوری به چپاول میپردازیم و همه را حتی خودمان را هم فراموش میکنیم؟ آیا این یک درد بی درمان است و نمیتوان آنرا درمان کرد؟ چنگیز میآید و کشور ما را پریشان و آشفته میکند چرا برای اینکه پادشاه مغرور ما سفیران او را آزاد میدهد و یا سر میبرد. او هم بهانه ای برای لشگر کشی و انتقام جویی بدست میآورد. اسکندر مقدونی هم به ایران حمله میکند و ساختمانهای زیبای ما را به آتش میکشد. عربان به بهانه اسلام ناب محمدی و با بهانه برادری و برادری به ایران حمله میکنند و تمدن ما را ویران میکنند و کشتارهای بیرحمانه ای راه میاندازند. هم مغولان وهم عربان خود را برتر از ایرانیان میدانند و به ایرانیان به چشم حقارت نگاه میکنند. بعد هم پادشاهان مثلا ایرانی به کشتار مردم بی دفاع میپردازند و سرداران عرب با ریختن خون ایرانیان آسیاب ها را میگردانند. هیچ فکر کرده اید چرا؟ میگویند صفویه بسیاری از ایرانیان را از دم تیغ بی دریغ گذرانید. آغا محمد خان قاجار این پادشاه اخته شده به جنایت کاری و کشتن و بستن و چشم در آوردن مردم شهرت داشت و خودش بیست هزار چشمان در آورده شده از حدقه کرمانیان را شمرد؟ چرا؟ همه این بزرگان سیاسی و مذهبی از خانواده های پایین بودند آنان شاهزاده و وزیر زاده هم نبوده اند. ولی چرا ما بجای اتحاد و کار و کوشش و بجای پیشرفت و تکامل علمی وانسانی بیراهه میرویم و همدیگر را نابود میکنیم و یا در فکر نابودی کشت وکشتار همدیگر هستیم. شهبانو فرح دختر یک سروان یا یک افسر ایرانی بود و یک دانشجو در کشور فرانسه میبایست تمامی دانشجویان از رسیدن یکی از خودشان به مقام مهم خوشحال باشند و با دوست قدیمی خود مراوده و همکاری داشته باشند بایست همدیگر را بخوبی درک کنند و باهم همکاری کنند. ولی دیدیم که اینطور نشد. دربار ایران منزوی بود و تنها یک گروه بخصوص با آن در تماس بودند و در رابطه بقیه مردم کنار بودند. شما تاریخ ایران را بخوانید همیشه مردم خودی با هم در جدال و کشمکش و جنگ بودند و به قتل همدیگر میپرداختند و همدیگر را به زندانها میفرستادند و شاید به همین علت بود که بیگانگان براحتی میتوانستند که ما را شکست بدهند و بما مسلط بشوند. آیا ما ایرانیان نمیتوانیم همدیگر را تحمل کینم و قدرت طلبی و انحصار خواهی ما را بصورت دیکتاتور ها در آورده است. ما از داشتن مردان وزنان تحصیکرده و خبره در کارها و دانشمند شاید کمبود آن چنانی نداشته باشیم و اگر این عده با هم متحد باشند براحتی میتوانند یک اکثریت تحصیکرده بسازند ولی متاسفانه برای بعضی از آنان قدرت و شهرت مهم تر از خدمت و انسان سازی است و تکرو هستند. و ما عادت نداریم که گروهی کار کنیم و باهم دوستانه بسازیم و به عقاید هم احترام بگذاریم. کوبیدن همدیگر و تمامیت طلبی و حذف مثلا رقیب را دوست داریم نه همکاری و همیاری را.

    هر چه هست را برای خودمان میخواهیم شهرت محبوبیت ثروت شهوت و مقام و خدایی. ما بت پرست هستیم و میخواهیم خودمان بت بشویم اگر دیکتاتور ها را به زیر میکشیم شاید برای این است که خودمان دیکتاتور نیستیم ولی میخواهیم دیکتاتور بشویم. ما حتی چشم دیدن یک همکار موفق تر از خودمان را هم نداریم و بجای یاد گیری از او و بهتر شدن برای کله کردن و از بین بردن و از کار بیکار کردن او نقشه میکشیم. ما مقام را و شهرت را برای عیش و عشرت بیشتر میخواهیم نه برای خدمت به ایران و مردم این سرزمین. ناصرالدین شاه حدود هشتاد زن صیغه ای داشت. آیا پادشاهی که بایست به هشتاد زن که مسلم همگی آن فتان و دلربا و بسیار زیبا بودند برسد آیا برایش وقتی میماند که به کشور داری نظری بیاندازد او هرچه بود را برای خودش میخواست. خیلی از همین سری دیکتاتور ها و مستبدان تاریخ بیش از هزاران زن زیبا روی داشتند وتمامی این انسان ها را زندانی شهوت وهوس خود کرده بودند. هزاران زن که بایست به یک مرد قناعت کنند و زندانی حرمسرای او باشند و یا در چنگال خواجه های اخته شده جنایتکاری نظیر خواجه تاجدار آغا محمد خان اسیر باشند.. مرا به بدبینی متهم نکنید حاضرم برای شما مثالهای زنده بسیاری بیاورم . فکر میکنید زنان زیبایی که هزاران نفر آنان همسر یک مرد بودند و در قفسی زیبا و طلایی زندانی بودند و در یک حرمسرای جهنمی زندانی آیا آنان از زندگی و زن بودن خود لذت میبردند. آیا یک زن چشم دیدن همسر دیگر شوهر خود یا هوو را دارد. حالا چگونه هزاران هوو مجبور بودند در زیر یک سقف و با مراقبت خواجه گان بیضه از دست داده و عقده ای و خشمگین با هم بسر برند. آیا این میتوانست یک مرگ تدریجی باشد یا یک زندگی؟ مسلم است که این زیبا رویان اسیر پنجه های هوس و شهوت و خشم مردان بیضه بیرون آورده شده بودند. و شاید با هم رفتاری خشن و بر خوردهایی وحشتناک داشتند. کسی چه میدانید که بر این زندانیان شهوت مردی هرزه و ثروتمند و جبار چه میگذشت؟

    ما که چشم دیدن یک همکار را نداریم و اگر بتوانیم میخواهیم او را بیکار کنیم و نمیتوانیم ببینیم که دیگران هم میخواهند زندگی کنند. آیا میتوانیم با هم متحد بشویم و یک ایران زیبا و یک مردم با سواد و مهربان داشته باشیم. دوست من تعریف میکرد که در یک دبیرستان ملی معلم ملی بود. دبیر دولتی ارسالی وزارتخانه همه گونه تلاش میکرد که زیر آب او را بزند وشوهر خواهر خود را که او هم معلم بود به آن مدرسه بیاورد. زیرا این مدرسه حقوق دیگری هم علاوه بر دریافت حقوق دولتی میداد. در نتیجه وسوسه ها و سوسه آمدنهای این دبیر تازه وارد شده دوست مرا از کار اخراج کردند و تنها شغل او را به یک معلم دولتی دادند که از مدرسه دولتی به آن مدرسه ملی منتقل شده بود که او دو حقوق مثل فامیلش دریافت دارد و تنها حقوق دوست من را که از مدرسه ملی دریافت میکرد قطع کردند. یعنی دو نفر با داشتن مدارک مساوی و سابقه کار مساوی یکی دو شغل داشت ودو حقوق کامل دریافت میکرد و یکی تنها شغلش را هم از دست داد. دوست دیگرم به یک دوست خود کمک مالی میکرد تا بتواند دوباره از زمین برخیزد. وی بجای تشکر از دوست من یک آدمکش استخدام کرد تا او را مرعوب سازد و به دنبال دریافت اموال خود نباشد. من خودم به شخصی بنام مرتضی موسوی تیرآبادی و پسرش محمد مبالغ هنگفتی دستی دادم نه قرض که او بتواند ساختمانهای بهجت آبادش را تعمیر کند و رهن و اجاره بدهد و او با ارسال اظهار نامه به دانشگاه که من برای انحراف فرزندان معصوم و معصومه مسلمانان در دانشگاه تدریس میکنم و مادرم بهایی است باعث اخراج من گردید. ومرا هم چنین با شگردهای مخصوص خود و سو استفاده از جو بی تفاوتی و بی انصافی حاکم در گیر بازپرس ها خبره نظیر آقای صفری و آقای قاسم خانی کرد و یک لشگر بازپرس و قاضی دادگستری و وکلای خبره را بجان من انداخت و هر روز مرا به یک کلانتری در یک گوشه شهر میکشانید تا جوابگوی اتهامات واهی او باشم.

    با مهمان کردن به چلوکباب و آوردن آن و دادن هدیه های اسلامی مرا درگیر ماموران کرده بود. به پرونده های من رسیدگی نمیشد و سیار میشدند ولی اتهامات واهی او بوسیله یک لشگر بازپرس مورد موشکافی دقیق قرار میگرفت تا شاید راهی بتوانند پیدا کنند و در آخر هم من با داشتن چک و سفته و برات و نوشته که او بمن بدهکار است به ادعای اوکه او طلبکار است و وی بی جهت این مدارک را بمن داده است به زندان افتادم. این هم عدالت دادگستری؟ دوست دیگر من به خواهرش کمک کرده بود که بتواند در آمریکا دکتری بگیرد. وی پس از انقلاب شکوهمند اسلامی هدیه اش را گرفت و بخاطر بهایی بودن مادرش از کار اخراج شد. خواهرش که مثلا بهایی بود و با یک بهایی ازدواج کرده بود اورا مرتب تشویق میکرد که حالا که اخراج شده هر طور هست به آمریکا بیاید. جلال که فکر میکرد خواهرش به او سخت علاقه مند است هرچه داشت برای او حواله کرد و بعد هم خودش از راه قاچاق به هزاران مصیبت به آمریکا رفت شوهر بهایی خواهرش گفت ما فکر میکردیم که جمهوری اسلامی ترا بخاطر بهاییت خواهد کشت. و یا نمیتوانی ویزا بگیری و به آمریک بیایی و یا حتی اگر به آمریکا بیایی نمیتوانی اقامت بگیری ولی خوب حالا که آمدی برو و در گدا خانه زندگی کن اگر بخانه ما نزدیک شوی پلیس خبر میکنم که تا ترا با دست بند به زندان ببرند.

    جلال گفت پس تکلیف دویست هزار دلار و یا بیشتری که فرستادم چه میشود وی گفت میخواستی ندی حالا هم آنرا کم کم بتو پس میدهم. دوست دیگر من با هزار مکافات همراه زن و چهار فرزندش به آمریکا آمدند همسر پس از اینکه درسش را خواند وکار گرفت از وی تلاق گرفت وهمه ثروت او را تصاحب کرد و اورا کنار زد. دوست دیگرم ثروت خود را به دخترش که ازدواج کرده وساکن اروپا بود فرستاد تا در دوره بازنشستگی با آنان بسر ببرد. دختر پدر را بخانه سالمندان رهنمایی کرد. میبینید که همه ما غارتگر ودیکتاتور هستیم منتهی آب نمیبینم وگرنه شنا گران قابلی هستیم. متاسفانه اغلب ما که به شغل و مقامی میرسیم فکر میکنیم که این شغل و مفام برای ثروت اندوزی بیشتر است نه برای خدمت به مردم. مردم را فراموش و شروع به پر کردن جیب های خودمان میکنیم. تا کسان دیگر بیایند ما را کنار بزنند وخودشان همان کار نفرت انگیز را ادامه بدهند. متاسفانه دوستی و محبت وهمکاری وهمیاری جایش را به فساد دزدی و قتل وغارت داده است و عشق و محبت را با شهوت پرستی وهوسبازیها عوض کرده اند. کسانی که گلوله های گرم را به قلب نوباوگان و دختران بیگناه ایران نشانه میروند. چگونه انسانهایی هستند؟ کسانی که با آلت های خود به گوهران جوانان و کودکان و دختران دست و پا بسته ما تجاوز میکنند و آنرا در تحت حکومت عدل علی و اسلام انجام میدهند و با سلام وصلوات اینکار های شنیع را که عمل آن بایست موجب سنگساران باشد انجام میدهند چه نوع انسانی هستند؟ آیا شما ها خودتان را جای آن کودک بینوایی گذاشته اید که کتک های فراوانی خورده است گرسنگی کشیده است و حالا یک مرد قوی هیکل و تن لش دارد بسوی میآید در حالیکه آلت چرکین و بلند شده و سفت و شهوت آلوده خود را در دست های متعفن اش گرفته و میخواهد آنرا به میان پاهای ظریف و بچگانه کودک دست بسته فرو نماید و اظهار لذت بنماید. ایا این دیوانه گان شهوت و آزار را نباید به تیمارستان ها سپرد چطور آنان را مامور و پلیس مردم میکنند تا از جان و نام و ناموس مردم مثلا مواظبت کنند؟ وی تمام عضله های ظریف کودک دختر و یا پسر بینوا را میدرد و آنها را عفونی و پاره میکند بطوریکه کودک مجبور است به یک جراح مراجعه کند.

    بسیار خوب اکنون دولت های بزرگ برای ما نقشه کشیده اند که منابع ما را غارت کنند و ثروتهای ما را بربایند. و از تفرقه بیانداز و حکومت کن سو استفاده میکنند. ولی آیا آنان مارا مجبور به حیوانگری و … هم وامیدارند؟ بیایید همه را دوست بداریم دوست ودشمن را محترم بشماریم با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ظلم پایدار نیست و چه بسا گلوی خود ظالم را هم روزی بفشارد. دیدید که حتی ظالمی مثل صدام هم روزی با نهایت خفت وخواری اعدام شد. پس بیایید با محبت ودوستی زندگی را برای خودمان و دیگران خوب وشیرین بسازیم و شما که به بهشت و آخرت عقیده دارید بیایید بهشت را برای خود رزرو کنید نه جهنم را. البته بیشتر مردم دنیا اکنون اسیر تبلیغات هستند که برای آنان خط ترسیم میکند و بهر طرفی که بخواهد آنان را هدایت میکند ولی باز اگر ما همدیگر را دوست داشته باشیم حاضر به ظلم و دزدی و فساد نشویم همان سیستم جهنمی هم نمیتواند از ما مثل یک مهره و یا یک آدمک استفاده کند. اگر خودمان حاضر نشویم برای دریافت پول و امتیازهایی به کارهای غیر انسانی بپردازیم. بهمان لقمه نانی که داریم قناعت کنیم و برای ثروت و قدرت حاضر به انجام کارهای ننگین نشویم. آن سرلشگر ایرانی که در یک رستورانی در آمریکا ظرفشویی میکند و یا آن سرتیپ ایرانی که راننده تاکسی شده است و یا آن سرهنگ ایرانی که کارگر ساختمانی است به آن ثروتمندانی که پولشان بوی خون میدهد و ظاهرا در رفاه و آسایش بسر میبرند شرف دارند و بایست به آنان که پاکدامن بوده اند احترام گذاشت نه به آنهایی که خاین بوده و ثروتهای خود را از راه حرام ودزدی و آدمکشی اندوخته اند. آیا شما نظری دیگر دارید؟

  • Ehsan_sab

    درود بر غیرت این دختر ایرانی که از من مرد غیرتمند ترعمل کرده و تونست قطراتی اشکی رو بروی گونه هام جاری کنه درود بر شما

  • Ehsan_sab

    درود بر غیرت این دختر ایرانی که از من مرد غیرتمند ترعمل کرده و تونست قطراتی اشکی رو بروی گونه هام جاری کنه درود بر شما

  • Ehsan_sab

    درود بر غیرت این دختر ایرانی که از من مرد غیرتمند ترعمل کرده و تونست قطراتی اشکی رو بروی گونه هام جاری کنه درود بر شما