داستان روباه وخرس ۰

یکی بود، یکی نبود، درروزگارپیشین درجزیره ای دوردست ودرکناراقیانوس اطلس، روباه پیری مکار، و در گوشه دیگردرسرزمینی سرد ویخبندان به نام روسیاه، خرسی وحشی زندگی می کردند که هرکدام جداگانه  به خاطر قهرطبیعت، متجاوز وزورگوبارآمده بودند ودامنه گستره وچنگ اندازی خود را به دشت ها وسبزه های دورونزدیک  می افکندند.

روباه پیربرای دست اندازی به سرزمین های دیگر، روباهانی را به عنوان سیاح، بازرگان، ودرابعاد وسیع تر، روباه وگرگانی به نام آخوند، روحانی، وعالم، تربیت وبه جان گوسفندان ومردم سرزمین های دیگرمی انداخت.

خرس پیرنیز، خرس های دیگررا به گرد خود می آورد وبه تجاوزودست یابی سرزمین های دیگرمی پرداخت.

نخست بین این دو جانورخونخواررقابت وکشمکش بود ولی بعدها، میان آن دو پیوند وهم بستگی بوجود آمد.

رفته رفته این دوحیوان درنده خوومتجاوز، پس ازبا هم کنارآمدن، رقابت ودشمنی را کنار گذاشتند وبا تجاوزبه سرزمین های گوناگون، ودریدن حیوانا ت وآدم های دیگر، درسلطه گری ودرنده خوئی خود افزودند. دگراشتهای آنها را سیری، ودامنه هوسهای آن دورا توقفی نبود.

با نقشه مزورانه ای، ایندو توانستند سرزمین پهناوری بنام ایران را پاره باره کنند، وبخش های بزرگی ازآن را ازآن خود سازند. هم چنبن سرزمین  دیگری بنام هندوستان را نیز چند بخش نمودند.

دیری نپائید که نوچه ها وپدیده های مذهبی آ فریده درمکتب های خود بنام آخوند که به حیوان شبیه، ولی از آن درنده ترمی باشد، به اشغال ودستبرد زدن به سرزمین ایران واداشتند.

این قصه روباه وخرس، وتجاوز آنها به دیگردیارها همچنان ادامه دارد، تا روزی گوسفندان ومردم آن دیارها به خود آیند، روباه، خرس، وگرگ های طمع کاررا ازبیشه ودشت خود برانند.