تخریب و ویرانگری آثار تاریخی، و فرهنگی به وسیله رژیم اسلامی ۲

کشور ایران از دیر زمان، همواره مورد تاخت و تاز، کشت و کشتار، دزدی و غارتگری، و تخریب و ویرانگری گروههای مختلف قرار گرفته است. یورش مغول و تاتار گرچه خانمان برانداز و با کشتار و ویرانی فراوان همراه بود، ولیکن برای مدتی طولانی ادامه نداشت.

چنگیز و تیمور وحشیانه به ایران یورش آوردند. در زمانی کوتاه به کشتار مردم و تخریب کشور پرداختند. اما پس از جایگزین شدن، فرهنگ و تاریخ ایران را پذیرفتند، و دوش به دوش مردم، به کارها ی سازندگی، و حتی ترویج زبان، آداب، رسوم، و فرهنگ ایران به کشورهای دیگر پرداختند.
یورش تازیان طبق روال همیشگی، و برخاسته از زندگی بیابان گردی و چادرنشینی خودشان، از روز نخست اشغال کشورمان، روش های زیر را تاکنون پیاده کرده اند:
۱- از میان بردن دین، آئین، رسوم، زبان، و سرپوش گذاشتن بر تاریخ کشورمان
۲- غارت و چپاول کشور، به طور پیوسته در هرزمان، و در همه جا
۳- تخریب و ویرانی مدام بناها، ساختمان ها، آثار گرانبها و کم نظیر تاریخی، و فرهنگی.

نمونه کوچکی از فرش ۷۰×۱۴۰ متری بهارستان که از نخ های زر و سیم بافته و پرداخته شده بود. لشکریان اسلام آن را پاره پاره کرده، سواربرشترها، به مدینه بردند و هربخش را به ۲۰هزار دینار فروختند.

نمونه کوچکی از فرش ۷۰×۱۴۰ متری بهارستان که از نخ های زر و سیم بافته و پرداخته شده بود. لشکریان اسلام آن را پاره پاره کرده، سواربرشترها، به مدینه بردند و هربخش را به ۲۰هزار دینار فروختند.

این مقاله در مورد تخریب، ویرانی و فرسایش بناها، ساختمان های تاریخی، و فرهنگی است. نخستین ویرانگری و ضربه زدن به ساختمان ها و بناهای تاریخی، پس از یورش به ایران، و اشغال تیسفون، پایتخت بزرگ شاهنشاهی ایران بود. تیسفون بنا به نوشته بیشتر تاریخ نگاران، شهر بزرگ و بسیار آبادی بود که خود از هفت شهر به هم پیوسته تشکیل شده بود.
تازیان پس از رسیدن به این شهر، علاوه بر چپاول و غارت کامل شهر، تجاوز به زنان، و به کنیزی و بردگی بردن دختران و پسران، ساختمان های بلند شهر را به کلی ویران کردند. زیرا تازیان، به چادر نشینی عادت داشتند، و زندگی در ساختمان بلند، برایشان غیر عادی بود.

ما در این جا، به جریان ویران گری این قوم بیابانی در ۱۴۰۰ سال گذشته نمی پردازیم. زیرا شرح همه آن موضوع چند کتاب است. تکیه ما در این نگاشته بر تخریب تازی نژادها، و نظام تازی اسلامی در ایران در این ۳۲ سال است. این گفتار نیز می تواند یک و یا چند کتاب را ویژه خود سازد.

پس از آن که خمینی پای خود را بر خاک ایران گذاشت، بی درنگ، تخریب، ویرانی، و فرسایش بناها، یادواره های فرهنگی، و ساختمان ها آغاز شد.نخستین گام ویرانی این رژیم، تصمیم به ویران کردن تخت جمشید با بولدوزر از سوی خلخالی جلاد بزرگ بود، که با برخود همگانی و مخالفت مردم ایران روبرو شد.

آن گاه تخریب آرامگاه رضا شاه بزرگ، سردار سازنده و میهن دوست ایرانی بود، سپس ویران کردن، و فرسودن بناها آغاز، که همچنان ادامه دارد.

آقای کاظم کردوانی در تاریخ پنجم خرداد (این ماه)، لیستی درسایت پژواک ایران به چاپ رسانده، که به طرز زیبایی گویای بخش مهم ویرانگری و ایران ستیزی این رژیم تازی نژاد است. آقای کردوانی اشاره می کند که مسئول بیشتر این ویران گری ها، آقای حمید بقایی معاون اجرایی آقای احمدی نژاد و با سمت هایی در وزارت اطلاعات، و داشتن ریاست سازمان میراث فرهنگی، و گردشگری  بوده است.

کاخ فیروز آباد ساخته اردشیر بابکان در ۲۰۹ پیش از ترسایی، سرسلسله پادشاهان ساسانی که رفته رفته از میان رفته است.هنگامی که مملکت بی صاحب باشد، در آن تازی، مغول، تاتار رخنه کند، و سرانجام به دست یک مشت روضه خوان گدا، و مفتخور اجتماع بیافتد، سوای آن چه انتظاری می توان داشت؟!.

کاخ فیروز آباد ساخته اردشیر بابکان در ۲۰۹ پیش از ترسایی، سرسلسله پادشاهان ساسانی که رفته رفته از میان رفته است.هنگامی که مملکت بی صاحب باشد، در آن تازی، مغول، تاتار رخنه کند، و سرانجام به دست یک مشت روضه خوان گدا، و مفتخور اجتماع بیافتد، سوای آن چه انتظاری می توان داشت؟!.

البته این شگفت آور نیست. زیرا هنگامی که سردمداران رژیم مانند خامنه ای، رفسنجانی،  افراد سازمان مصلحت تشخیص نظام، مزدوران و کارچاق کن های رژیم مانند احمد خاتمی، مصباح یزدی، و صدها آخوند دیگر، شبانه روز از اسلام، و دوران طلایی رژیم اسلامی گفتگو می کنند، و تاریخ پیش از اسلام را دوران وحشیگری، عقب ماندگی، و دور از تمدن ایرانی می دانند، بنابراین، خواسته و هدف رژیم همواره نابودی و ویرانگری هرگونه یادبودی از تاریخ و فرهنگ ایران بوده است.
از این روی، گماردن فردی ضد ایران و ایرانی مانند آقای حمید بقایی، و کسانی مانند او، برای ما قابل تصور است. از این روی، در این جا ما تنها به عیناً بخشی از نوشتار آقای گردانی که گویای این حقیقت تلخ است، وموجب از میان بردن، و ویران کردن بناها، ساختمان های فرهنگی و تاریخی،  که به دست  اندرکاران رژیم اسلامی در این ۳۲ سال به وسیله افرادی مانند آقای حمید بقایی انجام شده، می پردازیم:

« اخراج گسترده متخصصان، و کارشناسان حوزه میراث فرهنگی، تخریب سقف آرامگاه کوروش کبیر به بهانه مرمت آن، تخریب سنگ فرش های مسجد وکیل شیراز به بهانه مرمت آن، ماجرای سی و سه پل اصفهان و تونل مترو، آبگیری سد سیوند، عبور مترو از میدان نقش جهان، و حفر تونل آن  زیر چهارباغ عباسی،
ماجرای تخریب کتیبه هخامنشی در جزیره خارک، تخریب خانه شیخ بهایی در اصفهان، تخریب سازه های آبی شوشتر، بی سرانجامی دهها هزار لوح گلین هخامنشی که همچنان در آمریکا بلاتکلیف مانده اند، نابودی آب انبار سپهداری اراک، سرقت کتیبه تاریخی عهد قاجار در حمام پاگرد چهارمحال و بختیاری، تخریب کاخ شهرستانک، تخریب مدرسه تاریخی گلشن نیشابور، تخریب تپه های باستانی مراونه اهواز، تخریب مدرسه مروی و واگذاری آن، ناتمام ماندن پروژه مرمت مدرسه دارالفنون، تخریب ارگ بهارستان، تخریب مقبره ۵٨۰ ساله شهشهان، تخریب کتیبه تاریخی چشمه علی، احداث پل بر سازه های آبی شوشتر، تخریب خانه آیت الله بهبهانی از رهبران مشروطه.

پل خواجو توانست حدود ۴۰۰ سال سرپا، و بلند آوازه، موجب افتخار ایران و هرایرانی باشد. تا آن که رژیم تازی صفت ولایت وقیح مملکت را در محاصره گرفت. آن گاه، بی وجدان و پست فطرتان آخوند نژادی مانند حمید بقایی را در رأس آثار فرهنگی و تاریخی ایران گذاشتند که مانند تازیان ۱۴۰۰ سال پیش یکی پس از دیگری را نابود کرد.

پل خواجو توانست حدود ۴۰۰ سال سرپا، و بلند آوازه، موجب افتخار ایران و هرایرانی باشد. تا آن که رژیم تازی صفت ولایت وقیح مملکت را در محاصره گرفت. آن گاه، بی وجدان و پست فطرتان آخوند نژادی مانند حمید بقایی را در رأس آثار فرهنگی و تاریخی ایران گذاشتند که مانند تازیان ۱۴۰۰ سال پیش یکی پس از دیگری را نابود کرد.

تخریب کامل خانه مدرس، تخریب کتیبه های نقش رستم، آسفالت کانال آبی تخت جمشید و شهر استخر، تخریب پل خواجوی اصفهان در حین مرمت، ریزش پل تاریخی گرگر از مجموعه سازه های آبی شوشتر، تخریب منزل کمال الملک، فرو ریختن ساباط حاجی وند در حین مرمت، تخریب شهر تاریخی “ازم” اهواز، مرگ سروهای ۴۰۰ ساله فین کاشان، تخریب محوطه باستانی اشکانیان در اهواز، تخریب بقایای کاخ داریوش در برازجان، تخریب سنگ جان پناه پلکان شمالی کاخ شورای تخت جمشید و…»

یک بار دیگر کارنامه ی این مقام «فرهنگی» را بخوانید تا بیش تر به عمق فاجعه پی ببرید. باید اضافه کرد که در زمان ریاست بقایی بود که در اجرای طرح انتقال سازمان های دولتی از تهران، پیش از همه به سراغ یکی از حساس ترین سازمان های فرهنگی یعنی همین سازمان میراث فرهنگی رفتند و عده زیادی از کارشناسان آن را بازنشسته کردند و بقیه را با زور و تهدید مجبور به پذیرفتن انتقال کردند و از جمله پژوهشکده میراث فرهنگی با هفت پژوهشکده و بیست گروه پژوهشی و حدود صد عضو هیئت علمی و حدود چهارصد کارشناس ارشد را پخش و پلا کردند و فاجعه بارتر از همه، نحوه ی انتقال آثار باستانی موجود در این پژوهشکده بود.

حتما در فیلم های مستند درباره ی کار باستان شناسان در زمان کار و کاوش آثار باستانی دیده اید که با بُرس های کوچک و قلم های ریز کار می کنند که مبادا به این آثار صدمه ای وارد شود. اما، به دستور این آقا، در پی اعتراض باستان شناسان و کارشناسان، شبانه با یاری گرفتن از دربان ها و مستخدمین، همه ی این آثار باستانی را در کارتن ها و گونی ها ریختند و آن ها را به شهرستان ها منتتقل کردند.
یعنی همه ی ارزش های تاریخی این اشیاء باستانی را نابود کردند. انتقال سیب زمینی با احتیاط بیش تری انجام می شود تا بلایی که این آقا و حامی بزرگش، خوش خدمت، بر سر آثار باستانی چند هزار ساله ی مملکت ما آوردند. بعد هم در پاسخ به نامه سرگشاده ی اعتراضی تعدادی از استادان باستان شناسی و فلسفه و تاریخ به آقای خامنه ای در این خصوص، برای آنان خط و نشان کشید و تهدیدشان کرد و در ضمن تأکید کرد که:

این نقش رستم است. آچار برجسته ای که بیش از دو هزار سال پیش بنا شده است. یورش تازی، مغول، تاتار، و هیچ گروه دیگر این یادگار نیاکان ما را ویران نکرد، ولی رژیم جهنمی آخوندی در کمتر از سه دهه آن را ویران نمود. شکستگی و خرابی های به وجود آمده و وارد شده بر این سنگ بنا به آشکار دیده می شود.

این نقش رستم است. آچار برجسته ای که بیش از دو هزار سال پیش بنا شده است. یورش تازی، مغول، تاتار، و هیچ گروه دیگر این یادگار نیاکان ما را ویران نکرد، ولی رژیم جهنمی آخوندی در کمتر از سه دهه آن را ویران نمود. شکستگی و خرابی های به وجود آمده و وارد شده بر این سنگ بنا به آشکار دیده می شود.

«باستان شناسی در ایران در متن اسلام معنا می یابد و هر رویکرد یک سویه دیگری قویا مذموم و مطرود است»! در زمان ریاست همین یارِ غارِ خوش خدمت و با حکم او، خانمی سی و چهار ساله با لیسانس میکروب شناسی از دانشگاه آزاد (که قرارا معلم انگلیسی مشایی و بقایی بوده است) به ریاست موزه ملی ایران با ۵۵۰ هزارشیئ باستانی منصوب شد و بر کرسی کسانی چون دکتر آندره گورا و دکتر نگهبان و… تکیه زد!

اما پرسش اساسی این است: چگونه ممکن است که کسی با این مشخصات دانشی و فرهنگی، در چنین زمان کوتاه مدتی بتواند این همه بلا برسر چنین میراث بزرگ ملی و جهانی بیاورد و هیچ فریاد رسی هم نباشد؟ و حالا چه کسی می تواند این خسارت ها را جبران کند؟، و چه کسی پاسخ گوی این جنایات است.

در مملکتی که واژه ی آزادی از جمله الفاظ قبیحه شمرده شود، در مملکتی که قلم ها شکسته باشند و صداها در سینه حبس و مطبوعات آزادی نداشته باشند و هر صدای اعتراضی عاقبتی کهریزکی در انتظارش باشد، در مملکتی که پاسخ مشفقانه ترین انتقادها، زندان باشد وسرکوب بی امان؛ آیا حاصلی بهتر از این خواهیم داشت؟».

  • دختر من ترانه ایران      ترانه من دیگر ترانه  نمیخواندو دیگر آواز نمی سراید و دیگر برای من شعر نمیگوید و تصنیف نمی خواند و دکلمه  نمیخواند  و دیگر صدای پیانوی او را نخواهم  شنید.   من پدر ترانه هستم   ترانه ایران   ترانه ای که دزدیده شد.  به بدن نازک و لطیف و بی گناهش تجاوز وحشیانه شد و بعد هم برای از بین بردن عمق خیانت و جنایت بدن نازنین دخت مرا سوزانیدند.  این تنها دخت من بود که اینطور بیرحمانه چهره زیبایش را به آتش جهل و حماقت سوزانیدند.  مگر اینان انسان نیستند مگر خودشان مادر و دختر و خواهر ندارند که اینطور بیشرمانه دخت مرا نابود ساختند.  آن هیکل صاف و جوانش را به بی شرفی لکه دار کردند و برای از بین بردن خیانت و جنایت خود کودک مرا در آتش ظلم سوزانیدند.   هنگامیکه پشت درب اتاق بیمارستان بودم  مادر همسرم بمن خبر داد که همسرم دختر زیبایی برای من متولد کرده است.  دختر من ترانه من به دنیا آمده بود.  بعد از چند دقیقه دختر کوچک نوزادم را دیدم که روی تخت کوچکی قرار داده اند و به بیرون اتاق عمل میبرند.  وی به پهلو خوابیده و  من توانستم که هر دو چشم او را ببینم.  هر دو چشمان او باز بودند و نگاه میکردند.  نگاهی معصوم و بی گناه که کودکی نوزاد به اطرافش میکند.  مادرم جلو آمد و گفت پسرم بالاخره صاحب دختری زیبا شدی. 
     ببین چه چشمان درشت و سیاهی دارد.  الهی شکر همه شما را امشب به شام به خانه ام دعوت میکنم.  من قبل از ترانه دو پسر داشتم و حالا ترانه به دنیا آمده بود تا کلبه خانه ما را با قدمهای کوچکش روشنایی ببخشد.  میدانم که هزاران ترانه در ایران بهر عنوانی کشته شده اند.  یا مجاهد بودند و یا طرفدار چریک ها و یا بهایی و یا سنی و با یهودی و یا شاه پرست.  از میان این هزارا ن ترانه  ترانه هایی هم بودند که به آنان تجاوز شد و بعد هم بدنهای نازنین چون گلبرگهای آنان را با خشونت سوزانیدند.  تا مدرک جرمی از خود جا نگذاشته باشند.  ترانه های ایران در سرزمین ما رشد میکنند و بالنده میشوند و هر کدامشان باعث افتخار مام میهن میشوند.  
     ترانه من دوساله بود که دندانهای شیری بالایی فک  خود را از دست داد.  و دکتر گفت تا دندانهای دایمی او در بیایند سالها طول میکشد و برای دختر بچه خوب نیست که این همه مدت دندان نداشته باشد.  همسرم و من تصمیم گرفتیم برایش دندانهای مصنوعی تهیه کنیم.  پهلوی یک داندنپزشک که از همکلاسی های سابق من بود رفتیم و برایش دندان مصنوعی گرفتیم.  ترانه آنقدر خوشحال بود که ساعت ها جلوی آینه مینشست و با نگاه کردن به دندانهایش که مصنوعی بودند با خود حرف میزد.  میگفت خواهر عزیزم در حالیکه به تصویر خودش در آینه نگاه میکرد.  چقدر دندانهای تو قشنگ است  اینها را از کجا آورده ای  بعد خودش جواب میداد بابا برایم از دکتر گرفته است.  بعد دندانهای مصنوعی را به دندانهای دیگر فکش میزد و صدا میکرد و با خوشحالی میگفت ببین خواهر که دندانها چه صدای قشنگی دارند.  اینها مال من هستند و با آنها خواهر جان راحت غذا میخورم و غذا را خیلی خوب با آنها میجویم.  با همین دندانها ی قشنک غذا را خورد و له میکنم و بعد آنها را قورت میدهم.  ترانه ساعتها در روبروی آینه مینشست و با تصویر خودش که مثلا خواهرش بود مکالمه میکرد.   ترانه خیلی خوشحال و خندان بود و از اینکه دندان دارد خیلی ذوق میکرد.  روزی یک دختر موطلایی را در خیابان دید.  فردا مرا کنار خودش نشاند و با دقت گفت بابا جان از تو یک چیزیی میخواهم.  گفت بگو دخترم چه میخواهی.   گفت من یک خواهر میخواهم که با او مرتب حرف بزنم.  من از نشستن جلوی آینه و صحبت کردن با تصویر خودم خسته شده ام.  تصویر که بمن جواب نمیدهد ومن بایست بجای او هم جواب بدهم و مرتب صدای خودم را عوض کنم که مثلا صدای یک دختر دیگر که خواهر من باشد هست.  اگر یک خواهر واقعی داشته باشم دیگر مجبور نیستم که بجای دو نفر صحبت کنم.  و هی صداهایم را عوض کنم.  میتوانم فقط خودم باشم. و این خیلی بهتر است.  گفتم داشتن یک بچه دیگر خیلی سخت است.  تازه او که به دنیا بیاید که نمیتواند حرف بزند  سالها طول میکشد تا زبانش باز شود و بتواند حرف بزند.  بعد هم مدتی طول میکشد تا درست مثل تو حرف بزند  اول میگوید مثلا بجای آب  آآپو  و بجای ماشین میگوید  دی دی بوا  و برای بزرگ میگوید  د ه بوآ.   و یا تنها صوت از خودش بیرون میدهد مثل ددد و یا غاییت غات غات و تو هم تا آن زمان هفت ساله هستی و این دختر کوچولو بدرد تو نمیخورد.  مرتب جیش میکند  و مرتب میگوید او هه  او هه خیلی زمان میخواهد تا مثل تو یک دختر خوب بشود.  ترانه که تصمیم جدی برای داشتن یک خواهر داشت  گفت میدانم که بچه بزرگ کردن کاری سخت است.  بیخوابیها دارد.  بچه مریض میشود.  حرف نمیتواند بزند.  سخت است  تنها گریه میکند.
      اوهه او هه او هه میکند و یا میگوید  گ گ گ .  و نمیتواند لغت را کامل بگوید و میگوید ژا  بجای ژامک و یا بجای خروس میگوید خرو  بعد هم  نق نق میکند.  شبها نمیگذارد که ما خوب بخوابیم.  و در نصف شب ناگهان میگوید  او ههه او ههه  و یا گگ  گگ.  و میدانم که تا دنیا بیاید از من هفت سال کوچکتر خواهد بود.  ولی عیب ندارد من شما را کمک میکنم  برایش شیر درست میکنم و پوشک او را عوض میکنم .  خلاصه بابا جون من یک خواهر میخواهم.  راستی تا یادم نرفته  به شما بایست سفارش کنم که من یک خواهر مو طلایی میخواهم.  بایست یادتان باشد.  پسران ما با این ترانه شش سال و ده سال اختلاف سن داشتند.  و ترانه بیشتر برای آنان یک عروسک بود تا یک خواهر.  ولی ترانه با رمز دلبری و دختری خود دل هر دو را بدست آورده بود.
      و هر دو برادرش او را میپرستیدند.  ما هرچه با همسرم صحبت کردم که ترانه یک خواهر میخواست.  اومیگفت که همین سه بچه زیاد هستند .   پسر بزرگمان میگفت  شما که ثروتمند نبودید چرا دو بچه دیگر هم درست کردید.  من برایتان کافی بودم  میتوانستید هرچه میخواهید خرج کنید خرج من کنید.  من همه چیز میخواهم.  این پسر حسود ما گفت اول من بعد دیگران.  او از ترانه ده سال بزرگتر بود و به او میخواست که حکمرانی کند.  حتی یک روز با عصبانیت گفت که من دو بچه دیگر شما را میکشم تا تنها من باشم و هرچه که پول دارید بایست صرف من کنید.  گفتم پسرجان اگر تو بچه ها را بکشی ترا هم میکشند.  دولت تو را میکشد.  گفت من از دولت یاد گرفته ام که بایست بکشم.  گفتم آنان دولت هستند و قانون دست آنان است.  آنها میتوانند بکشند ولی تو نمیتوانی بکشی.
       دیدم که تعالیم عالیه اسلامی و میوه اسلام و ثمره انقلاب شکوهمند اسلامی قتل را برای پسر من بعنوان یک راه حل قبولانده است.  تعلیم و تربیت تلوویزیون  به پسر من اینطور القا کرده است که میتوانی برای داشتن پول بیشتر حتی خواهر و برادرت را هم بکشی.  واقعا که دست خوش.   بارها پسران من بمن دروغ گفته بودند.  بعد از اینکه من فهمیدم که دروغ گفته اند  با جسارت گفتند که در اسلام دروغ مانعی ندارد و تقیه است و تقیه هم جایز میباشد.  و حالا هم پسرم اینطور یاد گرفته بود که برای داشتن پول بیشتر میتواند خواهر وبرادرش را بکشد  ولابد تلوویزیون راه چگونه کشتن را هم به آنها یاد میداد.   ترانه به مدرسه رفت مقنعه سفیدی برایش خریدم و هر روز او را به مدرسه میبردم.  ترانه بسیار درس خوان بود و بزودی همه نمره های او بیست و یا در حدود بیست بودند.  وی گفت بابا جان دوست دارم که موسیقی بیاموزم.  برایم پیانو بخر.  بقدری گفت و خواهش کرد تا برایش یک پیانو خریدم . او با هوش خوب و سرشارش علاوه براینکه دختر درس خوان و مومنی بود  پیانو هم یاد گرفت.  تازه وی دبیرستان را تمام کرده بود بخوبی پیانو میزد  شعر میگفت و آواز میخواند. ترانه می سرایید.  بسیار با هوش و مهربان بود  هیچوقت با برادران و دیگران دعوا نمیکرد.   همانطوریکه دخت شاه ایران در سن جوانی از بین میرود و از انقلاب شکوهمند اسلامی حتی دخت شاه در خارج از ایران در امان نیست.  دخت من هم در اثر انقلاب شکوهمند اسلامی از بین میرود . دین که بایست سبب اتحاد دوستی و محبت باشد.  و همه ما بایست برادر وار با هم زندگی کنیم.  و همدیگر را چون برادر دوست بداریم   برای ما نفرت  وکشتار هدیه آورده است.  من دخت خود را بعد از بیست سال که عمر صرفش کردم در یک لحظه از دست دادم.  الهی دستهایی که باعث مرگ و کشته شدن ایرانیان میشود  از بیخ قطع شود.  و سینه هایی که باعث نیستی ایرانیان خوب میشود برای همیشه در آتش بسوزد.  شاید همه ملت ایران سوگوار از دست دادن جوانان خود باشند.  از شاه گرفته تا من  همه ما بی جهت فرزندان خود را از دست دادیم.  ایکاش مرا میکشتند و به فرزندانم اجازه میدادند که زندگی با حرمت داشته باشند.  پدری داغدار مثل میلیونها پدر و مادر دیگر ایرانی که دغدار فرزندان جوان خود هستند.  از شهبانوی ایران زمین که یک مادر داغدار ساخته اند.  تا همسر ان ما که بایست در غم دختران و پسران خود که ضحاک انقلاب آنان را می بلعد در غم برای زمانی جاویدان بسوزند و بسازند. ای سرنگون باد نفرت و دزدی و غارت و فساد و پلیدی و زنده و جاوید باد مهر و دوستی و انسان دوستی.  گفتار نیک  کردار نیک  و اندیشه نیک پیروز خواهد شد.  ترانه های ما دوباره خواهند سرایید. 

  • دختر من ترانه ایران      ترانه من دیگر ترانه  نمیخواندو دیگر آواز نمی سراید و دیگر برای من شعر نمیگوید و تصنیف نمی خواند و دکلمه  نمیخواند  و دیگر صدای پیانوی او را نخواهم  شنید.   من پدر ترانه هستم   ترانه ایران   ترانه ای که دزدیده شد.  به بدن نازک و لطیف و بی گناهش تجاوز وحشیانه شد و بعد هم برای از بین بردن عمق خیانت و جنایت بدن نازنین دخت مرا سوزانیدند.  این تنها دخت من بود که اینطور بیرحمانه چهره زیبایش را به آتش جهل و حماقت سوزانیدند.  مگر اینان انسان نیستند مگر خودشان مادر و دختر و خواهر ندارند که اینطور بیشرمانه دخت مرا نابود ساختند.  آن هیکل صاف و جوانش را به بی شرفی لکه دار کردند و برای از بین بردن خیانت و جنایت خود کودک مرا در آتش ظلم سوزانیدند.   هنگامیکه پشت درب اتاق بیمارستان بودم  مادر همسرم بمن خبر داد که همسرم دختر زیبایی برای من متولد کرده است.  دختر من ترانه من به دنیا آمده بود.  بعد از چند دقیقه دختر کوچک نوزادم را دیدم که روی تخت کوچکی قرار داده اند و به بیرون اتاق عمل میبرند.  وی به پهلو خوابیده و  من توانستم که هر دو چشم او را ببینم.  هر دو چشمان او باز بودند و نگاه میکردند.  نگاهی معصوم و بی گناه که کودکی نوزاد به اطرافش میکند.  مادرم جلو آمد و گفت پسرم بالاخره صاحب دختری زیبا شدی. 
     ببین چه چشمان درشت و سیاهی دارد.  الهی شکر همه شما را امشب به شام به خانه ام دعوت میکنم.  من قبل از ترانه دو پسر داشتم و حالا ترانه به دنیا آمده بود تا کلبه خانه ما را با قدمهای کوچکش روشنایی ببخشد.  میدانم که هزاران ترانه در ایران بهر عنوانی کشته شده اند.  یا مجاهد بودند و یا طرفدار چریک ها و یا بهایی و یا سنی و با یهودی و یا شاه پرست.  از میان این هزارا ن ترانه  ترانه هایی هم بودند که به آنان تجاوز شد و بعد هم بدنهای نازنین چون گلبرگهای آنان را با خشونت سوزانیدند.  تا مدرک جرمی از خود جا نگذاشته باشند.  ترانه های ایران در سرزمین ما رشد میکنند و بالنده میشوند و هر کدامشان باعث افتخار مام میهن میشوند.  
     ترانه من دوساله بود که دندانهای شیری بالایی فک  خود را از دست داد.  و دکتر گفت تا دندانهای دایمی او در بیایند سالها طول میکشد و برای دختر بچه خوب نیست که این همه مدت دندان نداشته باشد.  همسرم و من تصمیم گرفتیم برایش دندانهای مصنوعی تهیه کنیم.  پهلوی یک داندنپزشک که از همکلاسی های سابق من بود رفتیم و برایش دندان مصنوعی گرفتیم.  ترانه آنقدر خوشحال بود که ساعت ها جلوی آینه مینشست و با نگاه کردن به دندانهایش که مصنوعی بودند با خود حرف میزد.  میگفت خواهر عزیزم در حالیکه به تصویر خودش در آینه نگاه میکرد.  چقدر دندانهای تو قشنگ است  اینها را از کجا آورده ای  بعد خودش جواب میداد بابا برایم از دکتر گرفته است.  بعد دندانهای مصنوعی را به دندانهای دیگر فکش میزد و صدا میکرد و با خوشحالی میگفت ببین خواهر که دندانها چه صدای قشنگی دارند.  اینها مال من هستند و با آنها خواهر جان راحت غذا میخورم و غذا را خیلی خوب با آنها میجویم.  با همین دندانها ی قشنک غذا را خورد و له میکنم و بعد آنها را قورت میدهم.  ترانه ساعتها در روبروی آینه مینشست و با تصویر خودش که مثلا خواهرش بود مکالمه میکرد.   ترانه خیلی خوشحال و خندان بود و از اینکه دندان دارد خیلی ذوق میکرد.  روزی یک دختر موطلایی را در خیابان دید.  فردا مرا کنار خودش نشاند و با دقت گفت بابا جان از تو یک چیزیی میخواهم.  گفت بگو دخترم چه میخواهی.   گفت من یک خواهر میخواهم که با او مرتب حرف بزنم.  من از نشستن جلوی آینه و صحبت کردن با تصویر خودم خسته شده ام.  تصویر که بمن جواب نمیدهد ومن بایست بجای او هم جواب بدهم و مرتب صدای خودم را عوض کنم که مثلا صدای یک دختر دیگر که خواهر من باشد هست.  اگر یک خواهر واقعی داشته باشم دیگر مجبور نیستم که بجای دو نفر صحبت کنم.  و هی صداهایم را عوض کنم.  میتوانم فقط خودم باشم. و این خیلی بهتر است.  گفتم داشتن یک بچه دیگر خیلی سخت است.  تازه او که به دنیا بیاید که نمیتواند حرف بزند  سالها طول میکشد تا زبانش باز شود و بتواند حرف بزند.  بعد هم مدتی طول میکشد تا درست مثل تو حرف بزند  اول میگوید مثلا بجای آب  آآپو  و بجای ماشین میگوید  دی دی بوا  و برای بزرگ میگوید  د ه بوآ.   و یا تنها صوت از خودش بیرون میدهد مثل ددد و یا غاییت غات غات و تو هم تا آن زمان هفت ساله هستی و این دختر کوچولو بدرد تو نمیخورد.  مرتب جیش میکند  و مرتب میگوید او هه  او هه خیلی زمان میخواهد تا مثل تو یک دختر خوب بشود.  ترانه که تصمیم جدی برای داشتن یک خواهر داشت  گفت میدانم که بچه بزرگ کردن کاری سخت است.  بیخوابیها دارد.  بچه مریض میشود.  حرف نمیتواند بزند.  سخت است  تنها گریه میکند.
      اوهه او هه او هه میکند و یا میگوید  گ گ گ .  و نمیتواند لغت را کامل بگوید و میگوید ژا  بجای ژامک و یا بجای خروس میگوید خرو  بعد هم  نق نق میکند.  شبها نمیگذارد که ما خوب بخوابیم.  و در نصف شب ناگهان میگوید  او ههه او ههه  و یا گگ  گگ.  و میدانم که تا دنیا بیاید از من هفت سال کوچکتر خواهد بود.  ولی عیب ندارد من شما را کمک میکنم  برایش شیر درست میکنم و پوشک او را عوض میکنم .  خلاصه بابا جون من یک خواهر میخواهم.  راستی تا یادم نرفته  به شما بایست سفارش کنم که من یک خواهر مو طلایی میخواهم.  بایست یادتان باشد.  پسران ما با این ترانه شش سال و ده سال اختلاف سن داشتند.  و ترانه بیشتر برای آنان یک عروسک بود تا یک خواهر.  ولی ترانه با رمز دلبری و دختری خود دل هر دو را بدست آورده بود.
      و هر دو برادرش او را میپرستیدند.  ما هرچه با همسرم صحبت کردم که ترانه یک خواهر میخواست.  اومیگفت که همین سه بچه زیاد هستند .   پسر بزرگمان میگفت  شما که ثروتمند نبودید چرا دو بچه دیگر هم درست کردید.  من برایتان کافی بودم  میتوانستید هرچه میخواهید خرج کنید خرج من کنید.  من همه چیز میخواهم.  این پسر حسود ما گفت اول من بعد دیگران.  او از ترانه ده سال بزرگتر بود و به او میخواست که حکمرانی کند.  حتی یک روز با عصبانیت گفت که من دو بچه دیگر شما را میکشم تا تنها من باشم و هرچه که پول دارید بایست صرف من کنید.  گفتم پسرجان اگر تو بچه ها را بکشی ترا هم میکشند.  دولت تو را میکشد.  گفت من از دولت یاد گرفته ام که بایست بکشم.  گفتم آنان دولت هستند و قانون دست آنان است.  آنها میتوانند بکشند ولی تو نمیتوانی بکشی.
       دیدم که تعالیم عالیه اسلامی و میوه اسلام و ثمره انقلاب شکوهمند اسلامی قتل را برای پسر من بعنوان یک راه حل قبولانده است.  تعلیم و تربیت تلوویزیون  به پسر من اینطور القا کرده است که میتوانی برای داشتن پول بیشتر حتی خواهر و برادرت را هم بکشی.  واقعا که دست خوش.   بارها پسران من بمن دروغ گفته بودند.  بعد از اینکه من فهمیدم که دروغ گفته اند  با جسارت گفتند که در اسلام دروغ مانعی ندارد و تقیه است و تقیه هم جایز میباشد.  و حالا هم پسرم اینطور یاد گرفته بود که برای داشتن پول بیشتر میتواند خواهر وبرادرش را بکشد  ولابد تلوویزیون راه چگونه کشتن را هم به آنها یاد میداد.   ترانه به مدرسه رفت مقنعه سفیدی برایش خریدم و هر روز او را به مدرسه میبردم.  ترانه بسیار درس خوان بود و بزودی همه نمره های او بیست و یا در حدود بیست بودند.  وی گفت بابا جان دوست دارم که موسیقی بیاموزم.  برایم پیانو بخر.  بقدری گفت و خواهش کرد تا برایش یک پیانو خریدم . او با هوش خوب و سرشارش علاوه براینکه دختر درس خوان و مومنی بود  پیانو هم یاد گرفت.  تازه وی دبیرستان را تمام کرده بود بخوبی پیانو میزد  شعر میگفت و آواز میخواند. ترانه می سرایید.  بسیار با هوش و مهربان بود  هیچوقت با برادران و دیگران دعوا نمیکرد.   همانطوریکه دخت شاه ایران در سن جوانی از بین میرود و از انقلاب شکوهمند اسلامی حتی دخت شاه در خارج از ایران در امان نیست.  دخت من هم در اثر انقلاب شکوهمند اسلامی از بین میرود . دین که بایست سبب اتحاد دوستی و محبت باشد.  و همه ما بایست برادر وار با هم زندگی کنیم.  و همدیگر را چون برادر دوست بداریم   برای ما نفرت  وکشتار هدیه آورده است.  من دخت خود را بعد از بیست سال که عمر صرفش کردم در یک لحظه از دست دادم.  الهی دستهایی که باعث مرگ و کشته شدن ایرانیان میشود  از بیخ قطع شود.  و سینه هایی که باعث نیستی ایرانیان خوب میشود برای همیشه در آتش بسوزد.  شاید همه ملت ایران سوگوار از دست دادن جوانان خود باشند.  از شاه گرفته تا من  همه ما بی جهت فرزندان خود را از دست دادیم.  ایکاش مرا میکشتند و به فرزندانم اجازه میدادند که زندگی با حرمت داشته باشند.  پدری داغدار مثل میلیونها پدر و مادر دیگر ایرانی که دغدار فرزندان جوان خود هستند.  از شهبانوی ایران زمین که یک مادر داغدار ساخته اند.  تا همسر ان ما که بایست در غم دختران و پسران خود که ضحاک انقلاب آنان را می بلعد در غم برای زمانی جاویدان بسوزند و بسازند. ای سرنگون باد نفرت و دزدی و غارت و فساد و پلیدی و زنده و جاوید باد مهر و دوستی و انسان دوستی.  گفتار نیک  کردار نیک  و اندیشه نیک پیروز خواهد شد.  ترانه های ما دوباره خواهند سرایید.