از جنبش سبز چه می دانیم؟
چهار سال از جنبش آزادیخواهی مردم ایران یا آن چه با نام “جنبش سبز” شناخته می شود، می گذرد. این جنبش بسیار زیبا می توانست نقطه عطفی در تاریخ ایران باشد، ولی شوربختانه که دستمال به دستان و جان نثاران رژیم یعنی اصلاح طلبان که همواره وظیفه شان نگهبانی و پاسداری از حکومت فرعونی آخوند و ملا است با به بیراهه کشاندن مردم، آب سردی بر آتش طغیان و خشم مردم ریختند و جنبش را در نطفه خفه کردند.
روند تاریخ چند سال گذشته
فردید نگارنده نبش قبر تاریخ یا چیزی شبیه بدان نیست، گرچه رویدادهای این چهار سال را نمی توان تنها در پیوند با گذشته دانست، چرا که تاریخی که در زمان حال جریان دارد و سد البته بر آن تاثیر نیز دارد، گذشته و تاریخ قلمداد نمی شود و باید به آن پرداخت. از آن جایی هم که مردم ما نشان داده است که حافظه تاریخی قوی ندارد و زود همه چیز را به فراموشی می سپارد و همچنین استعداد بسیاری نیز در زمینه قهرمان سازی از دشمنانش دارد، پس گوشزد کردن این نکته ها به جا است. چون در این سال ها به جهت تبلیغات و فرافکنی اصلاح طلبان همیشه بازی خورده است.
در گذشته ها که بازیچه خمینی شد، سپس سیرک خاتمی و جریان اصلاح طلبی چند سالی مردم را سرگرم کرد، در این سال ها هم که موسوی و کروبی و اکنون هم نوبت به ملایی دیگر به نام روحانی رسیده است. پس از این چه کسانی مردم ما را در پی نخودسیاه خواهند فرستاد را ما نمی دانیم ولی به یقین این داستان ادامه خواهد داشت.
از سویی شماری قلم به مزد اصلاح طلب که به حق از سوی برخی از فعالین موفق به دریافت لقب “سبزاللهی” شده اند و برای ادامه انجام وظیفه شان پس از شکست اصلاح طلبی به بیرون از ایران آمده اند و در آن جا جریان و فرآیند شبه اپوزسیون سازی را به راه انداخته اند نیز با سوء استفاده از آزادی بیان کشورهای دیگر از بامداد تا شامگاه در تلویزیون های خودی مانند آیت الله بی بی سی و سدای امریکا یا در سایت های گوناگون تومار به تومار با مقاله های بی شمار، سرگرم فاسد کردن و به بیراهه بردن افکار عمومی و روضه خوانی از مظلومیت و استقامت خیالی میرحسین موسوی و کروبی هستند.
قهرمان سازی دشمنان ایران
سخنانی از این دست که موسوی در زندان خانگی است و … ولی کسی نیست که بگوید کدام زندان، او که در خانه خودش به سر می برد. ایرانی، به اندیشه هزار هزار مبارزی که به دست جمهوری اسلام کشته شد باش، به اندیشه هزاران زندانی سیاسی که در سیاهچال های رژیم می پوسند باش، به اندیشه رودخانه های خشک شده و فقر و اعتیاد و کودکان خیابانی و جنگ خانمان سوز پیش رو و هزار مشکل خودت باش. به اندیشه نجات خودت باش. گویی که جناب موسوی قربانی مردم قدرناشناس ایران شده است! هتا پا را فرا تر از این ها گذاشته اند و موسوی را با مرد میهندوست و مردمی چون دکتر محمد مصدق مقایسه کرده اند. شاید تا چندی دیگر او را در ماه یا خورشید هم ببینند! ولی به راستی که آیا میرحسین قربانی مردم ایران شد یا مردم قربانی وی؟
بی بی سی و صدای آمریکا؛ بلندگوی رژیم
مژده به مردم ایران؛ دو کانال ماهواره ای آیت الله بی بی سی و بی بی زینب سدای امریکا در مجیزگویی از آخوند و وابستگانش گوی سبقت را از کانال های تلویزیونی سیمای جمهوری اسلامی ربوده اند. زین پس به جای تماشای شبکه خبر یا اخبار ۲۰:۳۰ یا هزاران برنامه ای که روزانه برای شستشوی مغزی ایرانیان از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شود، بهتر است که به آن ها گوش فرا دهید.
این دو شبکه که گویی دربست پاتوق های اصلاح طلبان حکومتی شده اند، به خوبی نشان می دهند که هدفی جز گمراه کردن و به بیراهه بردن ملت ساده دل ایران ندارند. هنوز به یاد داریم که پس از گماشتن شیخ حسن روحانی در جایگاه ریاست جمهوری، این دو کانال چه جشن ها که برپا نکردند و همواره از پیروزی و تبریک و سخنانی از این دست یاد کردند. به هر روی باید به یاد داشت که این دو شبکه متعلق به دولت انگلیس و امریکا هستند و جای شگفتی هم نیست که منافع آن دو دولت را پیگیری کنند، نه نیکبختی مردم ایران را.
آقای بهرام مشیری و آقای ایرج مصداقی، از ترفندهای خمینی و انحراف انقلاب از آغاز تا کنون به گفتگو می پردازند. تجربه تلخی که دامن ملت و کشور ما را گرفت، و ما را به سیاهچال انداخت.
کشتار جوانان میهن و عملکرد موسوی
اندکی به عقب بازگردیم، پس از بازگو شدن مشکوک فرجام انتخابات ۱۳۸۸ که همراه با بوی تقلب بود، مردمی که هوادار آقای موسوی بودند برای پس گرفتن رای شان به خیابان ها آمدند. با اوج گرفتن تظاهرات، دیگر مردمی که دلبستگی چندانی به این نخست وزیر سابق امام نداشتند نیز با این ذهنیت که “موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است” به دیگر مردم پیوستند. جنبشی که شکل گرفته بود بسیار زیبا و مردمی بود، مردم ایران به این خیال که سرانجام پس از ۳۰ سال تاب آوردن ستم و ددمنشی رژیم اسلامی اینک روز مرگ آن فرا رسیده است، دل به دریا زدند و به خیابان ها آمدند. برخی ها هم شاید گمان می کردند که آقای موسوی از گذشته سیاه خود پشیمان شده و به اندیشه جبران آن افتاده است که البته اگر این چنین می بود، آقای موسوی می توانست کارنامه سیاه خود را پاک کرده و با پیوستن به مردم به گفته ما ایرانی ها عاقبت به خیر شود. ولی در این بین او چه کرد؟
آقای موسوی در گرماگرم تظاهرات مردمی، در شرایطی که موقعیت ناب تاریخی پیش آمده بود تا مردم ایران از شر نجاستی به نام جمهوری اسلامی و این ننگ تاریخ بشریت آسوده شود، مردم را به سکوت فراخواند و با وعده سال صبر و استقامت مردم را به خانه هایشان فرستاد تا مبادا به انقلاب شکوهمند مرید و استاد خود روح الله موسوی خمینی خدشه ای وارد شود.
خب هر چه که باشد، کارد دستان خود را نمی برد! هتا در عاشورای ۸۸ که رژیم کنترل و تمرکز خود را از دست داده و در آشفتگی به سر می برد و مردم هم از آن سو دیگر خون شان به جوش آمده بود و به اندیشه انتقام گیری از وحشیگری های سربازان گمنام جناب عظما بودند با پیروزی و تار و مار کردن سرکوبگران و در دست گرفتن کنترل چندین منطقه از تهران، عملا مرگ رژیم را رقم زده بود و تنها کافی بود که این مناطق به هم پیوند می خورد و آن گاه با اندکی استقامت، رژیم سرنگون می شد ولی این بار هم موسوی و دیگر اصلاح طلبان سازشکار با مکر و نیرنگ به کمک نظام آمدند و پایه های پوسیده آن را ترمیم کردند.
پس این گونه نبوده است که آقای موسوی قربانی مردم شد و اکنون دارد تقاص پس می دهد. چون حقیقت درست وارون این بوده است. ایشان نه تنها قربانی مردم نشده، بلکه او بود که مردم ستمدیده و ساده ما را سپر بلای خود کرد: چون گمان می کرد با یکی دو روز کشاندن مردم در خیابان ها، جناب عظما را از کرده خود پشیمان و او را جای احمدی نژاد می نشاند.
همکاری موسوی با رژیم در سرکوبی مردم
آقای موسوی مردم زجرکشیده و ستمدیده ما را دست بسته و در نهایت معصومیت به دهان شیر و رژیمی که تا دندان مسلح بود می برد تا به هدف خود برسد. کوشش و هدف موسوی این بود که با انجام یک انقلاب مخملی و بی سر و سدا که به پایه های رژیم آسیبی وارد نشود و چند روزی مردم را به خیابان ها آوردن، خامنه ای را متقاعد کند که نتیجه انتخابات را مخدوش اعلام کرده و وی یعنی میرحسین موسوی را به ریاست جمهوری بگمارد. چیزی که چند سال پیش در اکراین هم رخ داده بود. جناب موسوی از مردم استفاده ابزاری کرده و آن ها را بازیچه خود کرد. زهی بی شرمی، دریغ از این همه خونی که ریخته شد و پایمال شد. به راستی که کسی نمی داند که نامبرده هر شب با چه وجدانی (اگر داشته باشد) سر بر بالش می گذارد و به خواب می رود و آیا اصلا خوابش می برد؟
چرا جنبش عظیم و بی نظیر مردم ایران در سال هشتاد و هشت شکست خورد؟ نقش اصلاح طلبان حکومتی به رهبری موسوی، کروبی و خاتمی در این شکست چه بود؟ آیا می توان با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی مسالمت نمود و کنار آمد؟ آیا پس از سی و چهار سال تخریب دایمی کشور و سرکوب مردم، باز هم می توان امیدی به اصلاح این رژیم داشت؟ آیا می توان به قانون اساسی جمهوری اسلامی که دیکتاتوری مطلقه ولی فقیه را حاکم بر سرنوشت مردم ایران کرده است باور داشت؟
بت ساختن از موسوی
یاوه گویی های هواداران موسوی را پایانی نیست و پس از همه این ها می گویند که میرحسین به اندیشه جان مردم بود و برای همین مردم را به مبارزه بیشتر و در خیابان ماندن تشویق نکرد. ولی پرسشی که پیش می آید این است که چگونه است که در هنگام انقلاب که آخوند ها و اسلامیون از فلسطین و لیبی و لبنان و… تروریست می آوردند و در خیابان ها مردم بیگناه را به رگبار می بستند تا با این کار و در پی آن با به زانو در آوردن دولت دموکراتیک دکتر بختیار، و همچنین با آتش زدن سینماها و سوزاندن زنده زنده مردمی که در آن جا بودند، موجبات پیروزی انقلاب شکوهمند خود را فراهم کنند، جان مردم برایشان مهم نبود؟!
در آن سال های سراسر نکبت و اعدام و کشت و کشتار پس از انقلاب و به ویژه دهه ۶۰ چطور؟. آن هنگامی که دسته دسته جوانان ایران را به جهت عقیده و باورشان به جوخه های اعدام می سپردند یا به گفته شاهدان عینی با پرتاب نارنجک در اتاق های مرگ زحمت تک تک اعدام کردن را هم از خود باز می کردند، آیا آقای موسوی که اگر نگوییم در آت هنگام با سران رژیم همکاری می کرد ولی دست کم سکوت کرده بود، هتا کم ترین انتقادی به خمینی در قبال آن همه قساوت و آدمکشی نشان داد؟. آن هنگام جان مردم مهم نبود ولی در سال ۸۸ که مردمی برای آزادی و باز پس گیری حیثیت و شرافت از دست رفته شان و برای رهایی از ستم مشتی آخوند و روضه خوان، می خواست زنجیرهای بردگی را بدرد، مهم شد؟!.
پیام آخر
بنابراین ، از آنچه گفته شد، بهتر است که مردم ایران به جای قهرمان سازی و اشک ریختن برای چنین مردی، خود به اندیشه راه نجات و رهایی باشد. و در یک گزاره باید گفت که: “میرحسین موسوی یک سوتفاهم بود”. در این جا با یک سخن از فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف آلمانی که گویی پاسخی به آقای موسوی است این نوشتار را به پایان می بریم: «ﺑﺮای این که ﺑﺖ ﭘﺮست ﻧﺒﺎﺷﯽ، ﮐﺎﻓﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺖ ها را ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮی ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽ را ﺗﺮک کرده باشی»