از شکنجه و آش و لاش شدن هم میهنان زندانی امان چه خبر، آیا تاکنون چه کاری کرده ایم؟ ۵

هیلا شدیقی چکامه سرای ملی و میهنی که به ۵ سال زندان تعلیقی محکوم شده است. نسرین ستوده وکیل دادگستری، کسی که خود برای نجات بیگناهان و مظلومان تلاش می کرد، و خود سرانجام گرفتار ظلم ظالمان گردید، و در بند دیوان گرفتار شد.

هیلا صدیقی چکامه سرای ملی و میهنی که به ۵ سال زندان تعلیقی محکوم شده است. نسرین ستوده وکیل دادگستری، کسی که خود برای نجات بیگناهان و مظلومان تلاش می کرد، و خود سرانجام گرفتار ظلم ظالمان گردید، و در بند دیوان گرفتار شد.

هم میهنان گرانمایه ما سالیانی است که در زندان های بیشمار و گمنام ایران و در بند دیوان، به طور گمنام و به روش های ناشناخته برای ما، زیر شکنجه و تحقیر و بی آبرو شدن فرومایگان رژیم ضحاکی قرار می گیرند. به راستی ناگفتنی است که این میهمانان ناخوانده در بند خون آشامان و از خدا بی خبران، چه دردهای جسمی و روحی می کشند، چه دقیقه ها و ثانیه های تمام نشدنی و بی پایانی را، با درد و اندوه می گذراند، و برایشان فریاد رسی نیست.

آنها تنها به امید زنده اند. امید آن که روزی ملت بزرگ و قهرمان ایران، شیر زنان، و ابر مردان، به جوش و خروش آیند، نعرهای شیر مانند آنان فضای هر بند و هر زندانی، را فرا گیرد، پرده ها بالا رود، زنجیر ها ازهم گسسته و پاره شود، وگروه جهل و جنایت کار رژیم، از مزدوران با دستار، و بی دستار، ازسپاهی خیانت کار و نقشه کش سوداگر گرفته، تا بسیجی بی سر و بی پا و خود فروش، ازبه اصطلاح دکترها، و تحصیل کرده های هرجایی درون و برون مرزی، برای ملت بزرگوار و نیک اندیش وطن شناخته و رسواگردند، و بر طبق جنایت هاو همکاری اشان با رژیم بی دادگر، و میزان جاسوسی و سرسپردگی آنان، در دادگاه مردمی محاکمه و مجازات گردند.

حال، سری به زندان ها، ببخشید سری به چند سیاهچال، و فراموش خانه های ولایت وقیح زنیم، و با شماری از قربانیان آن آشنا  شویم:

۱ – مهندس حشمت الله تبرزدی – روشن فکر و آزادی خواهی که گفتارش مورد خشم و غضب رژیم کشتارگر قرار گرفت، و کماکان در بند دیوها گرفتار است.

۲ – آیت الله کاظمینی بروجردی – گناه این روحانی محترم آن بود که تلاش کرد آخوندهای مفتخور را از دزدی و غارتگری باز دارد، و به مسجد و خانه بازگرداند.

۳ – ارژنگ داودی – انسان فرهیخته ای که به روشن گری هم میهنان می پرداخت در نتیجه تا کنون مورد شکنجه و آزار بی حد و حصر آدمخواران رژیم قرار گرفته است.

۴ – هیلا صدیقی و دکتر بادکوبه ای – دو چکامه سرای میهنی که هریک از چکامه هایشان تیری بود که بر قلب رژیم خونخوار می نشست، و گروه زیادی از ملت به خواب رفته را بیدار می کرد. شما می توانید آزار و اذیت مزدوران رژیم نسبت به این دو ستاره ادب هنر میهنمان مجسم کنید.

زندانیان در بند دیوان از راست به چپ، و از بالا به پایین عبارنتد از:۱- ارژنگ داودی، ۲- محمد ملکی، ۳- آیت الله کاظمینی بروجردی،  ۴- عبدالله مؤمنی، و ۵- دکتر مصطفی بادکوبه ای.

زندانیان در بند دیوان از راست به چپ، و از بالا به پایین عبارنتد از:۱- ارژنگ داودی، ۲- محمد ملکی، ۳- آیت الله کاظمینی بروجردی، ۴- عبدالله مؤمنی، و ۵- دکتر مصطفی بادکوبه ای.

۵ – نسرین ستوده – وکیل دادگستری، کسی که به دفاع از حقوق مراجعین و موکلین خود پرداخت. تا آن جا پیش رفت که کردار و گفتارش خوش آیند دژخیمان رژیم نبود، آنگاه به بند دیوان کشیده شد، و تاکنون بارها مورد توهین، بی حرمتی و بی احترامی مزدوران وابسته به رژیم قرار گرفته است.

۶ – دکتر محمد ملکی – استاد محترم و فرهیخته دانشگاه که به جرم اعتراض به زندانی دانشجویان و ضرب و شتم آنان به زندان افتاد، و تحت شکنجه و بی حرمتی اوباشان رژیم قرار گرفت. جرم این بزرگوار آن بوده، که ؛« به اسب  شاه گفته است یابو».

۷ – عبدالله مؤمنی – این انسان میهن دوست و گرانمایه به جرم نشر اکاذیب، جرمی که ساخته و پرداخته و تنها عملکرد آخوند جنایت کار است، محکوم و مورد شکنجه و آزار است.

۸- به راستی از عباس امیر انتظام  زندانی فراموش شده ای که گفته می شود بیش از  یک سوم عمرش را در بند دیوان گذرانده است چه خبر؟!.

ما دیگر از آموزگاران، و معلمان چیزی نگفته ایم. از کارگران رنجبر و زحمتکش در بدن سخنی به میان نیاوردیم. از نویسندگان نکته سنج و نکته پرداز چه خبر؟> نمی دانیم از که بگوییم، و از کجا بگوییم؟. ما بر این باوریم که کسی قادر نیست و توانایی آن را ندارد که تعداد و شرایط کنونی جسمی و روحی هم میهنان در بندمان را در سراسر کشور شناسایی و ارزیابی کند.

هنگامی که رژیم جنایت کار سرنگون، و به خاک سپرده شود، پرده ها بالامی رود،  نادیدنی ها دیده، و ناگفتنی ها گفته خواهد شد. آنگاه رنج و عذاب، و سوز و چند، مغز و اندیشه هم میهنان ما را خواهد پوشاند. آن روز، چندان دور نیست.  روزی که ملت ایران از کرد، لر، آزری، فارس، از باورهای دینی گوناگون و درخشان، از هر گروه و هر اندیشه ای، باید به خواست میهن و برای آزادی آن از زنجیر دیوان و ستمکاران، یک کلام و یک آهنگ شوند، و با هم به فریاد در آیند، پیش بروند، و ستمگرانی چون ولی وقیح و عمامه داران جنایت کار و همه مزدوران دیگر را به جهنم فرستند.

باید از امید بستن به هرچه یاحسین و میرحسین  که نافشان به جایی چون امام خمینی و هر امام  و امامزاده زنده و مرده بسته است،  ویا هر رنگ سبز و سرخ و آبی خود داری و کناره گیری کرد. باید از سازمان های ریز و درشت حقوق بشر که حقوق می گیرند، و برای بشر چندان کاری انجام نمی دهند، امید نبست. باید به روی پای خود ایستاد، با احترام به همکاری  با یکدیگر، رژیم جهنمی ولایت وقیح را به جای اصلی خود جهنم فرستاد، تا ملتی آسوده و راحت، به زندگی و پیشرفت های خود پردازد.

  • امید اینکه مردم بخود آیند و ببینند که این جنگها و آتش افروزی ها به نفع چه کسی است . این پدران و مادران ایرانی و عراقی بودند که فرزندان خود را از دست دادند و مردک ساده دلی که شعور سیاسی بین المللی نداشت میلیونها جوان ایرانی و عراقی را به گورهای سرد سپرد عوض اینکه این جوانان در دانشگاهها تحصیل کنند به آنها گورهای دسته جمعی اهدا کرد. اکنون هم از این آشوب و تفرقه ها همان ها سو استفاده میکنند . آیا سازندگان بمب و وسایل جنگی و مواد مخدر و شرکت های بیمه و تجاری در این جنگها زیان میکنند یا مردم عادی و جوانان ساده دل. بیایید کشور پاره پاره خود را دوباره بسازیم. بجای تفنگ به دست مردان جوان خود به دست انها قلم بدهیم و آنان را با سرمایه علمی مجهز کنیم. عوض برادر کشی و نفرت های قبیله ای که تخم آن توسط زیرکان غارتگر و ایادی آنان پاشیده شده است. همرنگی و یگرنگی و احترام متقابل را پرورش دهیم. وقت آن رسیده است که با اتحاد و اتفاق به آینده ای پر بار برسیم. فرانسه و آلمان سالها با هم جنگیدند ولی اکنو ن با هم متحد شده اند. چرا ما نبایست با هم متحد باشیم سرزمین نیاکان خود را دوباره متحد کنیم و میهن پاره پاره وسوخته خود را آبادان سازیم. توران و ایران را دوباره بسازیم و شکوه و باروری سابق را به سرزمین افسانه ای خود باز گردانیم. ما همه یک ملت بزرگ هسیتم که به واحد های کوچکتر تقسیم شده ایم. ما همه عضو یک خانواده بزرگ هستیم. نگاه کنید به زبانهای ما چقدر بهم تشابه دارند. تمدن و فرهنگ و تاریخ ما یکی بوده است. تورانیان و ایرانیان و تازیان شما همه گلبرگهای یک گل و میوه های یک درخت هستید. شما برادران و خواهران هم هستید نگذارید که دشمن غارتگر غدار بوسیله عوامل نا آگاه و یا خریداری خود شما را به جان هم بیاندازد. و سرمایه های مادی و معنوی شما را برباید. آدمک های بی اطلاعی نظیر صدام را بر گرده شما سوار نماید و آنان با ابلهی جویهای خون راه بیدازنند. به دست برادران افغان و خراسانی ما تفنگ بدهند و آنان را برعلیه برادران دیگر خود شستوی مغزی بدهند و سرزمینی زیبا و با شکوه را به ویرانه سوخته تبدیل کنند. حتی پیامبر ی اسلام یک دین آورد این همه ادیان و مذهب های مختلفه بعدا با برداشتهای گوناگون بوجود آمده است. جنگهای بیهوده سر سنی و شیعه و یهودی و مسیحی و بهایی و هندو و بودایی تنها ریختی آب به آسیابان دشمن نا مرعی غارتگر است که در لوله های در مکان امن نشسته و نظاره گر این کشت و کشتار های هستند. آنان با هم متحد هستند و با برنامه ریزی های منظم و تولید و بازاریابی جنگ توسط کارگزاران خود یا انسانهای به خبر مردم جهان را نابود میسازند. که برنده جنگ ایران و عراق بود و که میلیونها جوان خود را از دست داد. میلیارد ها میلیارد دلار به جیبهای که سرازیر شد. چه کسی توانست بمب های و سلاحهای خود را همراه با مواد مخدر به قیمت های سرسام آور بفروشد؟
    با سپاس فراوان از شما دوست ایران زمین. امیدوارم روزی هم درخت دانش و بینش و دوستی و مهربانی در ایران هم تنومند گردد و دوباره همه با هم دارای یک کشور قوی تر و یک سییستم بزرگ شویم که همه ملت های ایران زمین را در بر گیرد. و از مرحله تفرقه بینداز و حکومت کن با سلامت عبور کینم. آنهایی که جوانان ما را معتاد و بی قید میکنند و راه علم و دانش را بر روی آنان میبندند. و آن سیستمی که برای منافع خود و فروش جنگ افزارهای خود کینه و نفرت را دامن میزندو جلوی دوستی و تعاون و همکاری را سد میکند. من در فلوریدای آمریکا شهر اورلاندو یک مدرسه بزرگ شبانه روزی دایر کرده ام و امیدوارم که برای دانشجویان مفید باشد. مدرسه دارای هشت هکتار و نیم مساحت است و با امکانات بسیار برای انان که میخواهند کار کنند و تحصیل نمایند. کار من یک کار فرهنگی است و جنبه مادی ندارد… دوستدار شما دوست گرام و عریز. امیر.
    نظر من از نگارش این داستان واقعی این نیست که برای من و نظایر من دلسوزی شود بلکه میخواهم ببینید که چطو ر دین و ملیت کسانی را از زندگی ساقط میکند وکسان دیگر را به ثروتهای باد آورده انبوه میرساند. امیر درست مثل خیمه شب بازی.. بیگانه ای در کشور بیگانه.
    روزی در درون میهنم و در آغوش مام میهن بودم. گرفتاریها آغاز شد. پدرم از من خواست که در ماه رمضان روزه بگیرم.
    من روزه گرفته بودم و بمدرسه رفته بودم. پدر از من قول گرفت که امروز با زبان خود حرف بدی نزم و با کسی دعوا نکنم.
    با قول به پدر بمدرسه رفتم. مادر من مسلمان نبود ولی پدرم با او ازدواج کرده بود شاید به امید اینکه او را مسلمان کند و شاید مادرم هم همسر او شده بود که او را بهایی کند. من در این میانه در میان دو قطب بودم.
    من سعی میکردم به قولی که به پدرم داده بودم وفا دار بمانم. و آرام باشم.
    همچنان که با کیف کوله پشتی کتابهایم بمدرسه دبستان مشگان در سلسبیل میرفتم.
    سر پیح به خیابان خاکی دیگر چند بچه با هم در پی من روان شدند. من راه خود را میرفتم قدم هایم را تند تر کردم تا با فاصله از آنها زودتر به دبستان بروم. ولی آنها هم قدمهایشان را تند تر کردند. و بالاخره هم دویدند. من هم ناچار دویدم.
    از هما ن دور صدای بلند آنان به گوش میرسید که میگفتند بچه بابی سگ بابی عباس افندی و سایر فحشهای جنسی که شاید نه آنان معنی انرا میدانستند و نه من. بالاخره نزدیک مدرسه بهم رسیدم و زیر تابلوی سیاه رنگ مدرسه دولتی من به دیوار تکیه دادم که از عقب مورد حمله قرار نگیرم و با چند نفری انها به زد و خورد مشغول شدم بر خلاف قولی که به پدر داده بودم . زیرا چاره دیگری هم نداشتم.
    وقتی که سر و کله من خونی شده بود خوشبختانه یکی از معلمان مدرسه رسید و با تشر وی و زدن سیلی وی به بعضی از بچه ها و فرار بقیه مرا به دفتر مدرسه برد. در آنجا سر و صورت مرا شست و تا حدی تمیز شدم و گرد و خاک کوچه را تکاندم و معلم مهربان یک لیوان شربت به لیمو برای من آماده کرد که بنوشم. مادر من هم در همان مدرسه معلم بود.
    لیوان شربت را به نزدیک من آورد و گفت امیر بیا و بگیر و بنوش. گفتم آقا معلم من نمیتوانم بخورم چون روزه هستم. نگاهی به چشمان او انداختم دیدم که پر از اشگ شده است و با لحنی لرزان گفت تو روزه بودی و اینها به نام نا مسلمان ترا آزار میدادند.
    از آنجا که بچه های بهایی هم بمن بچه مسلمون نوه آخوند میگفتند و همیشه با تمسخر و نیش خند مرا از خود میراندند من میدانستم که به آنان نیز تعلق ندارم. آنروز معلم مرا به کلاس برد و به مبصر کلاس گفت هر کسی که امیر را ازار داد فورا مرا خبر کن.
    آنروز ها گذشت تا اینکه من خودم معلم دانشگاه شدم با شوق و ذوق به کلاسهای دانشگاه میرفتم و به دانشجویان تشنه یاد گیری زبانهای خارجی میاموختم. دوستی داشتم که بچه های وی شاگردان من بودند و شاگردان خوب و درس خوانی هم بودند. همسرش بیماری سرطان داشت و فوت کرده بود و خودش هم بخاطر انقلاب ایران مورد حمله مردم قرار گرفته بود. ساختمان شش طبقه ای در بهجت آباد تهران داشت که نزدیک پل بود این ساختمان به اشغال مردم در آمده بود و آنها انجا مجانی ساکن شده بودند.
    وی با آشنایانی که در دادگستری داشت آنان را بیرون کرده بود ولی آنان هم ساختمان را به خرابه ای تبدیل کرده بودند. حتی دسشویی ها را هم کنده و با خود برده بودند. این مرتضی موسوی هر روز بمن التماس میکرد که کمکش کنم. میگفت تو چند کار مهم داری در مدرسه سفارت آلمان درس میدهی و در دانشگاه تدریس میکنی این معلمان آلمانی هر کدامشان ماهی ۲۰۰۰۰ مارک درآمد دارند و با تو هم اینقدر دوست و مهربان هستند. از آنها حدود ۵۰۰۰۰ مارک قرض بگیر و من ۲۰ روزه این ساختمان را تمیز میکنم رهن و اجاره میدهم و پول را بتو پس میدهم که به انها بدهی. اینقدر گفت و گریه و لابه کرد و تمنا و خواهش نمود که من اینکار را برایش کردم.
    متاسفانه وی بمن رسید و چک ریالی داده بود و میدانید که روز به روز ارزش ریال کمتر میشد و چکها و نوشته های کم ارزش تر. او بیست روزه که پس نداد که هیچ شش ماهه هم پس نداد و میگفت که دس دس کن تا من آپارتمانها را اجاره بدهم. ولی معلمان آلمانی پولشان را میخواستند و مشگل من با دوست خاین غدار مشگل آنان دیگر نبود. من مجبور شدم که با فروش اسباب خانه و گرفتن قرض از پدر زن و دیگران پول آلمانها را پس بدهم من هنوز امیدوار بودم که مرتضی موسوی میخواهد که پول را پس بدهد و دارد تلاش میکند.
    او گفت خودت بیا وآپارتمانها را اجاره بده بعد هم دانستم که مبلغی را که او میخواست من اجاره بدهم دو برابر مبلغی بود که خودش اجاره میداد. مسلم است که کسی از من خانه ها را اجاره نمیکرد. و بالاخره روزی هم از صبر و مماشات من خسته شد و گفت میدانی چه تو که تنها طلبکار نیستی و من هم که تنها بدهکار نیستم برو از راه دادگستر ی پول خودت را وصول کن.
    حالا چیزی حدود چند سال از واقعه میگذشت. و بدهی او خیلی کمتر از واقعیت بود و تورم عملا سرمایه مرا از بین برده بود و او مرا حواله دادگستری میداد.
    در عوض او هم برای از بین بردن من به کلانتری های مختلف شهر میرفت و هر روز علیه من یک شکایت واهی میکرد و ماموران دادگستری و شهربانی و یا نیروی انتظامی رابه جان من می انداخت.
    وی که شیادی حرفه ای بود و راههای قانونی را خوب میدانست مرا عملا در گیر دادگستری و دادگاهها و کلانتریها کرده بود و خوش بود که برنده است. شکایتهای من از او سیار میشد و در داویر مختلفه و دادگاهها و دادسراهای شهر میگشت ولی شکایت های واهی او با موشکافیهای دقیق مورد بررسی قرار میگرفت. و یک لشگر بازپرس و رییس دادگاه را بر علیه من بسییج کرده بود و مرتب با گفتن اینکه من بهایی جاسوس صیهونسیت و جاسوس سفارت آلمان هستم مرا بیش از بیش درگیر میکرد.
    بالاخره من از دانشگاه اخراج شدم و نیز ممنوع خروج هم گشتم. گرچه مثلا او مجبور شد پس از هفت سال بدهی خود را بمن پس بدهد ولی با تورم سرسام آور و اینکه در اسلام ربا حرام است او تنها اصل پول را به من پس داد آنهم با زدن خسارت های بیشمار مالی و اخراج من. او سرمست از غارت اموال من به غارت اموال دیگری دست زد و لی اینبار طرف وی بهایی نبود و او را به زندان انداخت تا مرگ او فرا رسید. ولی او اموال غارت شده مرا ارثیه خونیین برای فرزندان خود باقی گذاشت و مرا آواره دیار آمریکا کرد. اگر در ایران بعنوان بهایی مورد بی مهری و آزار بودم در آمریکا هم بعنوان مسلمان تروریست مورد بی مهری هستم. و همه جا راهها را برای من سد میکنند و هیچ کسی و قانونی هم نیست که مرا حمایت کند. خانواده من هم از اینکه به دوست مسلمان در ایران کمک کرده ام از من فاصله گرفته است.
    حال چه باید کرد؟ بنظر من بایست ما کوشش کنیم که این شرایط دشوار برای دیگران برداشته شود و دین باعث مهربانی شود و نه از بین بردن افراد. امیر سهام الدین غیاثی.
    دوستان عزیز همانطوریکه میبینید و مشخص است قربانی جنگهای بی ثمر کنونی مردم بیگناه و عادی هستند. و کشورهای فقیر و در حال توسعه بیشترین بها را برای این موقعیت ها میپردازند. و نیز مردم عادی کشورهای پیشرفته قربانی دیگر مادی این جنگها هستند. . اگر در جنگهای کلاسیک قدیم یک طرف درگیری به نوعی برنده جنگ بود در جنگهای امروزی برنده نهایی جنگ شرکت های عظیم بمب و مواد منفجره و سازندگان اسلحه های پیشرفته دلالان و واسطه های آنان و شرکت های بیمه و مواد مخدر هستند. که روز به روز ثروتهای بی نهایت آنها زیادتر میگردد و مردم عاد ی فقیر و فقیر تر میگردند. رهبران ابلهی همچون صدام که هیچ درک و فهم سیاسی بین المللی نداشت در راس قدرت هستند. و جوانان شستشوی داده مغزی مهره های پیاده آنان. صدام که با وجود انهمه درآمد نفت چند جنگ بدون ثمر را شروع کرد و در آخر سر هم خود را برنده نهایی جنگ میدانست چه عاقبتی داشت؟ آنان که برای کسب منافع بی نهایت خود به وی انهمه پر و بال دادند در آخر که او غره شده بود با وی چه کردند. وی با دو دستگی و چند دستگی مردم و ملت خودش و با سرکوبهای وحشیانه مردم را به خاک و خون کشید و آخر سر هم خودش مانند یک ابله به طناب دار سپرده شد. تنها راه نجات ما همبستگی و اتحاد کار و دانش است. احترام به هم و به قوم ها و تیره های گوناگون که در خاور میانه زندگی میکنند . کرد و لر و افغانان و پارسه ها تاجیک و ترک سوریه ای و مصری ازبک و قزاق همه ما در گذشته یک کشور بودیم و یک ملت ولی حال با پاره پاره شدن ما این حربه را به غارتگران بین المللی داده ایم که هر روز بنامی تازه ما را بجان هم بیاندازنند و ثروتهای ملی ما را غارت و سرمایه معنوی ما را به یغما ببرند. و انچه باقی میگذارند یک سر زمین ویران و سوخته است. ببیینید که با برادران افغان ما چه کردند دو دستگی و غارت و دادن سلاح به آنها که همدیگر را بخا ک و خون بکشند و بجای دانش و فرهنگ پیشرفته آنان را به آدم کشی وا دارند. آیا با کشت و کشتار های قبییله ای و با انتفامهای دامنه دار یک کشور میتواند پیشرفت کند؟ کشورهای خاور میانه یک کشور واحد هستند که کشورهای غارتگر آنها را پاره پاره کرده است. اختلافا ت شیعه و سنی و سایر مذاهب که خدای نا دیده را میپرستند مگر چه قد ر است که بایست یکدیگر را کافر بشمارند. مگر حضرت محمد بجز اسلام دین دیگری آورد و یا حضرت مسیح بجز مسیحیت دین دیگری آورد؟ و یا حضرت آدم بچه های دیگری هم از زنان متعدد دیگری هم داشت؟ اینها که همه یک بودند چطور شد که اکنون اینهمه پاره پاره شده و چشم دیدن یکدیگر را هم ندارند. آیا این دو روزه زندگی به اینهمه ظلم و جفا و ستم میارزد. این مردمی که سیستم جهان را اداره میکنند بایست بخو د آیند و از غارت مردم دست بردارند و با فتنه و فساد و تفرقه و کلک مردم دنیا را بر ضد هم صف آرایی نکنند باشد که روزی هم دود این همه تفرقه و فساد به چشم این از خدا بیخبران و از مردم بیگانه برود. درخت تو گر بار دانش بگیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری را. سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. درخت دوستی برنشان که ثمر بیشمار آرید نهال دشمنی برکن که جور بیشمار آرد. آی مردم دنیا شما مانند میوه ها ی یک درخت هستید و تنه شما همان حضرت آدم است. امیدوارم که جنگجویان با سلاح علم و دانش مجهز شوند و به جای استعمال مواد مخدر به ورزش و کار بپردازند . غارتگران بین المللی هم به انچه غارت کرده اند بیاندیشند و باعث مرگ و میر کودکان و مردم دیگر نشوند. خودخواهیها را کنار گذاشته برای ساختن یک دنیای زیبا و خوب دست همکاری به دیگران بدهند و از حربه تفرقه بیانداز و حکومت کن سواستفاده نکنند. به امید پیروزی صلح بر فساد و غارت و جنگ. امیر سهام الدین غیاثی

  • امید اینکه مردم بخود آیند و ببینند که این جنگها و آتش افروزی ها به نفع چه کسی است . این پدران و مادران ایرانی و عراقی بودند که فرزندان خود را از دست دادند و مردک ساده دلی که شعور سیاسی بین المللی نداشت میلیونها جوان ایرانی و عراقی را به گورهای سرد سپرد عوض اینکه این جوانان در دانشگاهها تحصیل کنند به آنها گورهای دسته جمعی اهدا کرد. اکنون هم از این آشوب و تفرقه ها همان ها سو استفاده میکنند . آیا سازندگان بمب و وسایل جنگی و مواد مخدر و شرکت های بیمه و تجاری در این جنگها زیان میکنند یا مردم عادی و جوانان ساده دل. بیایید کشور پاره پاره خود را دوباره بسازیم. بجای تفنگ به دست مردان جوان خود به دست انها قلم بدهیم و آنان را با سرمایه علمی مجهز کنیم. عوض برادر کشی و نفرت های قبیله ای که تخم آن توسط زیرکان غارتگر و ایادی آنان پاشیده شده است. همرنگی و یگرنگی و احترام متقابل را پرورش دهیم. وقت آن رسیده است که با اتحاد و اتفاق به آینده ای پر بار برسیم. فرانسه و آلمان سالها با هم جنگیدند ولی اکنو ن با هم متحد شده اند. چرا ما نبایست با هم متحد باشیم سرزمین نیاکان خود را دوباره متحد کنیم و میهن پاره پاره وسوخته خود را آبادان سازیم. توران و ایران را دوباره بسازیم و شکوه و باروری سابق را به سرزمین افسانه ای خود باز گردانیم. ما همه یک ملت بزرگ هسیتم که به واحد های کوچکتر تقسیم شده ایم. ما همه عضو یک خانواده بزرگ هستیم. نگاه کنید به زبانهای ما چقدر بهم تشابه دارند. تمدن و فرهنگ و تاریخ ما یکی بوده است. تورانیان و ایرانیان و تازیان شما همه گلبرگهای یک گل و میوه های یک درخت هستید. شما برادران و خواهران هم هستید نگذارید که دشمن غارتگر غدار بوسیله عوامل نا آگاه و یا خریداری خود شما را به جان هم بیاندازد. و سرمایه های مادی و معنوی شما را برباید. آدمک های بی اطلاعی نظیر صدام را بر گرده شما سوار نماید و آنان با ابلهی جویهای خون راه بیدازنند. به دست برادران افغان و خراسانی ما تفنگ بدهند و آنان را برعلیه برادران دیگر خود شستوی مغزی بدهند و سرزمینی زیبا و با شکوه را به ویرانه سوخته تبدیل کنند. حتی پیامبر ی اسلام یک دین آورد این همه ادیان و مذهب های مختلفه بعدا با برداشتهای گوناگون بوجود آمده است. جنگهای بیهوده سر سنی و شیعه و یهودی و مسیحی و بهایی و هندو و بودایی تنها ریختی آب به آسیابان دشمن نا مرعی غارتگر است که در لوله های در مکان امن نشسته و نظاره گر این کشت و کشتار های هستند. آنان با هم متحد هستند و با برنامه ریزی های منظم و تولید و بازاریابی جنگ توسط کارگزاران خود یا انسانهای به خبر مردم جهان را نابود میسازند. که برنده جنگ ایران و عراق بود و که میلیونها جوان خود را از دست داد. میلیارد ها میلیارد دلار به جیبهای که سرازیر شد. چه کسی توانست بمب های و سلاحهای خود را همراه با مواد مخدر به قیمت های سرسام آور بفروشد؟
    با سپاس فراوان از شما دوست ایران زمین. امیدوارم روزی هم درخت دانش و بینش و دوستی و مهربانی در ایران هم تنومند گردد و دوباره همه با هم دارای یک کشور قوی تر و یک سییستم بزرگ شویم که همه ملت های ایران زمین را در بر گیرد. و از مرحله تفرقه بینداز و حکومت کن با سلامت عبور کینم. آنهایی که جوانان ما را معتاد و بی قید میکنند و راه علم و دانش را بر روی آنان میبندند. و آن سیستمی که برای منافع خود و فروش جنگ افزارهای خود کینه و نفرت را دامن میزندو جلوی دوستی و تعاون و همکاری را سد میکند. من در فلوریدای آمریکا شهر اورلاندو یک مدرسه بزرگ شبانه روزی دایر کرده ام و امیدوارم که برای دانشجویان مفید باشد. مدرسه دارای هشت هکتار و نیم مساحت است و با امکانات بسیار برای انان که میخواهند کار کنند و تحصیل نمایند. کار من یک کار فرهنگی است و جنبه مادی ندارد… دوستدار شما دوست گرام و عریز. امیر.
    نظر من از نگارش این داستان واقعی این نیست که برای من و نظایر من دلسوزی شود بلکه میخواهم ببینید که چطو ر دین و ملیت کسانی را از زندگی ساقط میکند وکسان دیگر را به ثروتهای باد آورده انبوه میرساند. امیر درست مثل خیمه شب بازی.. بیگانه ای در کشور بیگانه.
    روزی در درون میهنم و در آغوش مام میهن بودم. گرفتاریها آغاز شد. پدرم از من خواست که در ماه رمضان روزه بگیرم.
    من روزه گرفته بودم و بمدرسه رفته بودم. پدر از من قول گرفت که امروز با زبان خود حرف بدی نزم و با کسی دعوا نکنم.
    با قول به پدر بمدرسه رفتم. مادر من مسلمان نبود ولی پدرم با او ازدواج کرده بود شاید به امید اینکه او را مسلمان کند و شاید مادرم هم همسر او شده بود که او را بهایی کند. من در این میانه در میان دو قطب بودم.
    من سعی میکردم به قولی که به پدرم داده بودم وفا دار بمانم. و آرام باشم.
    همچنان که با کیف کوله پشتی کتابهایم بمدرسه دبستان مشگان در سلسبیل میرفتم.
    سر پیح به خیابان خاکی دیگر چند بچه با هم در پی من روان شدند. من راه خود را میرفتم قدم هایم را تند تر کردم تا با فاصله از آنها زودتر به دبستان بروم. ولی آنها هم قدمهایشان را تند تر کردند. و بالاخره هم دویدند. من هم ناچار دویدم.
    از هما ن دور صدای بلند آنان به گوش میرسید که میگفتند بچه بابی سگ بابی عباس افندی و سایر فحشهای جنسی که شاید نه آنان معنی انرا میدانستند و نه من. بالاخره نزدیک مدرسه بهم رسیدم و زیر تابلوی سیاه رنگ مدرسه دولتی من به دیوار تکیه دادم که از عقب مورد حمله قرار نگیرم و با چند نفری انها به زد و خورد مشغول شدم بر خلاف قولی که به پدر داده بودم . زیرا چاره دیگری هم نداشتم.
    وقتی که سر و کله من خونی شده بود خوشبختانه یکی از معلمان مدرسه رسید و با تشر وی و زدن سیلی وی به بعضی از بچه ها و فرار بقیه مرا به دفتر مدرسه برد. در آنجا سر و صورت مرا شست و تا حدی تمیز شدم و گرد و خاک کوچه را تکاندم و معلم مهربان یک لیوان شربت به لیمو برای من آماده کرد که بنوشم. مادر من هم در همان مدرسه معلم بود.
    لیوان شربت را به نزدیک من آورد و گفت امیر بیا و بگیر و بنوش. گفتم آقا معلم من نمیتوانم بخورم چون روزه هستم. نگاهی به چشمان او انداختم دیدم که پر از اشگ شده است و با لحنی لرزان گفت تو روزه بودی و اینها به نام نا مسلمان ترا آزار میدادند.
    از آنجا که بچه های بهایی هم بمن بچه مسلمون نوه آخوند میگفتند و همیشه با تمسخر و نیش خند مرا از خود میراندند من میدانستم که به آنان نیز تعلق ندارم. آنروز معلم مرا به کلاس برد و به مبصر کلاس گفت هر کسی که امیر را ازار داد فورا مرا خبر کن.
    آنروز ها گذشت تا اینکه من خودم معلم دانشگاه شدم با شوق و ذوق به کلاسهای دانشگاه میرفتم و به دانشجویان تشنه یاد گیری زبانهای خارجی میاموختم. دوستی داشتم که بچه های وی شاگردان من بودند و شاگردان خوب و درس خوانی هم بودند. همسرش بیماری سرطان داشت و فوت کرده بود و خودش هم بخاطر انقلاب ایران مورد حمله مردم قرار گرفته بود. ساختمان شش طبقه ای در بهجت آباد تهران داشت که نزدیک پل بود این ساختمان به اشغال مردم در آمده بود و آنها انجا مجانی ساکن شده بودند.
    وی با آشنایانی که در دادگستری داشت آنان را بیرون کرده بود ولی آنان هم ساختمان را به خرابه ای تبدیل کرده بودند. حتی دسشویی ها را هم کنده و با خود برده بودند. این مرتضی موسوی هر روز بمن التماس میکرد که کمکش کنم. میگفت تو چند کار مهم داری در مدرسه سفارت آلمان درس میدهی و در دانشگاه تدریس میکنی این معلمان آلمانی هر کدامشان ماهی ۲۰۰۰۰ مارک درآمد دارند و با تو هم اینقدر دوست و مهربان هستند. از آنها حدود ۵۰۰۰۰ مارک قرض بگیر و من ۲۰ روزه این ساختمان را تمیز میکنم رهن و اجاره میدهم و پول را بتو پس میدهم که به انها بدهی. اینقدر گفت و گریه و لابه کرد و تمنا و خواهش نمود که من اینکار را برایش کردم.
    متاسفانه وی بمن رسید و چک ریالی داده بود و میدانید که روز به روز ارزش ریال کمتر میشد و چکها و نوشته های کم ارزش تر. او بیست روزه که پس نداد که هیچ شش ماهه هم پس نداد و میگفت که دس دس کن تا من آپارتمانها را اجاره بدهم. ولی معلمان آلمانی پولشان را میخواستند و مشگل من با دوست خاین غدار مشگل آنان دیگر نبود. من مجبور شدم که با فروش اسباب خانه و گرفتن قرض از پدر زن و دیگران پول آلمانها را پس بدهم من هنوز امیدوار بودم که مرتضی موسوی میخواهد که پول را پس بدهد و دارد تلاش میکند.
    او گفت خودت بیا وآپارتمانها را اجاره بده بعد هم دانستم که مبلغی را که او میخواست من اجاره بدهم دو برابر مبلغی بود که خودش اجاره میداد. مسلم است که کسی از من خانه ها را اجاره نمیکرد. و بالاخره روزی هم از صبر و مماشات من خسته شد و گفت میدانی چه تو که تنها طلبکار نیستی و من هم که تنها بدهکار نیستم برو از راه دادگستر ی پول خودت را وصول کن.
    حالا چیزی حدود چند سال از واقعه میگذشت. و بدهی او خیلی کمتر از واقعیت بود و تورم عملا سرمایه مرا از بین برده بود و او مرا حواله دادگستری میداد.
    در عوض او هم برای از بین بردن من به کلانتری های مختلف شهر میرفت و هر روز علیه من یک شکایت واهی میکرد و ماموران دادگستری و شهربانی و یا نیروی انتظامی رابه جان من می انداخت.
    وی که شیادی حرفه ای بود و راههای قانونی را خوب میدانست مرا عملا در گیر دادگستری و دادگاهها و کلانتریها کرده بود و خوش بود که برنده است. شکایتهای من از او سیار میشد و در داویر مختلفه و دادگاهها و دادسراهای شهر میگشت ولی شکایت های واهی او با موشکافیهای دقیق مورد بررسی قرار میگرفت. و یک لشگر بازپرس و رییس دادگاه را بر علیه من بسییج کرده بود و مرتب با گفتن اینکه من بهایی جاسوس صیهونسیت و جاسوس سفارت آلمان هستم مرا بیش از بیش درگیر میکرد.
    بالاخره من از دانشگاه اخراج شدم و نیز ممنوع خروج هم گشتم. گرچه مثلا او مجبور شد پس از هفت سال بدهی خود را بمن پس بدهد ولی با تورم سرسام آور و اینکه در اسلام ربا حرام است او تنها اصل پول را به من پس داد آنهم با زدن خسارت های بیشمار مالی و اخراج من. او سرمست از غارت اموال من به غارت اموال دیگری دست زد و لی اینبار طرف وی بهایی نبود و او را به زندان انداخت تا مرگ او فرا رسید. ولی او اموال غارت شده مرا ارثیه خونیین برای فرزندان خود باقی گذاشت و مرا آواره دیار آمریکا کرد. اگر در ایران بعنوان بهایی مورد بی مهری و آزار بودم در آمریکا هم بعنوان مسلمان تروریست مورد بی مهری هستم. و همه جا راهها را برای من سد میکنند و هیچ کسی و قانونی هم نیست که مرا حمایت کند. خانواده من هم از اینکه به دوست مسلمان در ایران کمک کرده ام از من فاصله گرفته است.
    حال چه باید کرد؟ بنظر من بایست ما کوشش کنیم که این شرایط دشوار برای دیگران برداشته شود و دین باعث مهربانی شود و نه از بین بردن افراد. امیر سهام الدین غیاثی.
    دوستان عزیز همانطوریکه میبینید و مشخص است قربانی جنگهای بی ثمر کنونی مردم بیگناه و عادی هستند. و کشورهای فقیر و در حال توسعه بیشترین بها را برای این موقعیت ها میپردازند. و نیز مردم عادی کشورهای پیشرفته قربانی دیگر مادی این جنگها هستند. . اگر در جنگهای کلاسیک قدیم یک طرف درگیری به نوعی برنده جنگ بود در جنگهای امروزی برنده نهایی جنگ شرکت های عظیم بمب و مواد منفجره و سازندگان اسلحه های پیشرفته دلالان و واسطه های آنان و شرکت های بیمه و مواد مخدر هستند. که روز به روز ثروتهای بی نهایت آنها زیادتر میگردد و مردم عاد ی فقیر و فقیر تر میگردند. رهبران ابلهی همچون صدام که هیچ درک و فهم سیاسی بین المللی نداشت در راس قدرت هستند. و جوانان شستشوی داده مغزی مهره های پیاده آنان. صدام که با وجود انهمه درآمد نفت چند جنگ بدون ثمر را شروع کرد و در آخر سر هم خود را برنده نهایی جنگ میدانست چه عاقبتی داشت؟ آنان که برای کسب منافع بی نهایت خود به وی انهمه پر و بال دادند در آخر که او غره شده بود با وی چه کردند. وی با دو دستگی و چند دستگی مردم و ملت خودش و با سرکوبهای وحشیانه مردم را به خاک و خون کشید و آخر سر هم خودش مانند یک ابله به طناب دار سپرده شد. تنها راه نجات ما همبستگی و اتحاد کار و دانش است. احترام به هم و به قوم ها و تیره های گوناگون که در خاور میانه زندگی میکنند . کرد و لر و افغانان و پارسه ها تاجیک و ترک سوریه ای و مصری ازبک و قزاق همه ما در گذشته یک کشور بودیم و یک ملت ولی حال با پاره پاره شدن ما این حربه را به غارتگران بین المللی داده ایم که هر روز بنامی تازه ما را بجان هم بیاندازنند و ثروتهای ملی ما را غارت و سرمایه معنوی ما را به یغما ببرند. و انچه باقی میگذارند یک سر زمین ویران و سوخته است. ببیینید که با برادران افغان ما چه کردند دو دستگی و غارت و دادن سلاح به آنها که همدیگر را بخا ک و خون بکشند و بجای دانش و فرهنگ پیشرفته آنان را به آدم کشی وا دارند. آیا با کشت و کشتار های قبییله ای و با انتفامهای دامنه دار یک کشور میتواند پیشرفت کند؟ کشورهای خاور میانه یک کشور واحد هستند که کشورهای غارتگر آنها را پاره پاره کرده است. اختلافا ت شیعه و سنی و سایر مذاهب که خدای نا دیده را میپرستند مگر چه قد ر است که بایست یکدیگر را کافر بشمارند. مگر حضرت محمد بجز اسلام دین دیگری آورد و یا حضرت مسیح بجز مسیحیت دین دیگری آورد؟ و یا حضرت آدم بچه های دیگری هم از زنان متعدد دیگری هم داشت؟ اینها که همه یک بودند چطور شد که اکنون اینهمه پاره پاره شده و چشم دیدن یکدیگر را هم ندارند. آیا این دو روزه زندگی به اینهمه ظلم و جفا و ستم میارزد. این مردمی که سیستم جهان را اداره میکنند بایست بخو د آیند و از غارت مردم دست بردارند و با فتنه و فساد و تفرقه و کلک مردم دنیا را بر ضد هم صف آرایی نکنند باشد که روزی هم دود این همه تفرقه و فساد به چشم این از خدا بیخبران و از مردم بیگانه برود. درخت تو گر بار دانش بگیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری را. سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. درخت دوستی برنشان که ثمر بیشمار آرید نهال دشمنی برکن که جور بیشمار آرد. آی مردم دنیا شما مانند میوه ها ی یک درخت هستید و تنه شما همان حضرت آدم است. امیدوارم که جنگجویان با سلاح علم و دانش مجهز شوند و به جای استعمال مواد مخدر به ورزش و کار بپردازند . غارتگران بین المللی هم به انچه غارت کرده اند بیاندیشند و باعث مرگ و میر کودکان و مردم دیگر نشوند. خودخواهیها را کنار گذاشته برای ساختن یک دنیای زیبا و خوب دست همکاری به دیگران بدهند و از حربه تفرقه بیانداز و حکومت کن سواستفاده نکنند. به امید پیروزی صلح بر فساد و غارت و جنگ. امیر سهام الدین غیاثی

  • Pingback: چرا ما ایرانیان که در سیاه ترین نقطه تاریخ دست و پا می زنیم، این چنین از خود متشکر و خود بزرگ بینیم؟ | 1001harf.com()

  • Pavisht

    لطفا به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی احترام بگذارید و با هوس  وشهوت حرف نزنید

    • Mani 13

       چیزی را درخواست کنید که منطقی و با حقیقت باشد!
      مانی ۱۳