از قدیم گفته اند؛ «جلو ضرر را هرکجا که بگیری، منفعت است». این بدان معناست که چنانچه ما اشتباهی کردیم، و در حال زیان دادنیم، بهتر است که به خود آییم و بیش از آن، از هرز رفتن آبی که پس انداز نمودیم، جلو گیری کنیم. شوربختانه با آن که این یادواره نتیجه نادانی و ساده اندیشی خود ماست و ما خودمان ساختیم، ولی باز هم بدان توجه نداشته و همچنان در کنار منبع آب ایستاده ایم در حالی که آب کماکان از مجرایی به هدر می رود. به گفته ای؛ «دنیا را آب ببرد، ما را خواب می برد».
سهل انگاری و بی توجهی به هر پیشامد و جریانی، ما را با پیامد و سرنوشت نامطلوب، تازه تر، و زیان آورتری روبرو می کند که گهگاه جبران و بازنگری از آن غیر ممکن، و یا بسیار هزینه بردار و گران بها است. با این حال، ما هرگز به پیامد و سرانجام اشتباهات خود پی نبرده ایم. به عبارتی دیگر، این یادواره، گویای زندگی ما نیست و باید آن را به روش زیر تغییر داد: «اگر ضرری در پیش است، بی خیال، بگذار که آب از سر و گردنت بالا بره».
نگاهی گذرا به تاریخ پر سوز و گداز کشورمان، به ما نشان می دهد که پیامد ناگوار و خانمان برانداز این غفلت و کوتاهی ها را بارها، و بارها، تجربه کرده ایم، ولی باز هم نظاره گر اشتباهات دیگر خودمانیم، بدون آن که بازهم عکس العملی از خود نشان دهیم. نیازی نیست که ما به تاریخ چند هزار ساله خود بازگردیم، و صدها تجربه تلخ را از آن فرا گیریم. ما تنها به چند نمونه از ندانم کاری، و اشتباهات از انقلاب ۵۷ تا کنون می پردازیم که همین دوران کوتاه می تواند انباری از پند و آموزش برایمان باشد:
* در سال ۵۷، مردم به شمار میلیونی به خیابان ها آمدند، و از رژیم شاه انتقاد کردند. شاه در یک زمان به خود آمد و به اشتباهاتش پی برد و با پذیرفتن اشتباهاتش، از ملت درخواست نمود که به او فرصت بازنگری و جبران آن اشتباهات دهند تا بتواند مشروطیت را بنا بر قانون اساسی پیاده کند. چرا ما نخواستیم از او تضمین این کار را بگیریم، و به جای آن، در بیابانی پرنشیب و فراز و در تاریکی به دنبال فریاد رس و نجات بخشی نگردیم؟.
* پس از آن که خمینی پیروزمندانه وارد ایران شد و بر کرسی قدرت جای گرفت، بی درنگ در چند شب پی در پی فرماندهان ارتش، فرزندان جان برکف خاکمان را بدون کمترین دلیل، کمترین جرم، و یا کوچکترین محاکمه ای، به رگبار بست. آیا این حتی در یک جامعه بدوی و سربسته جهان در سده ۲۱، جرم و جنایت به شمار نمی رفت؟ چرا مردم ما اعتراض نکردند؟ به خیابان ها نیامدند؟ و این روش سرکوبی که صرفاً برای زهر چشم گرفتن از مردم بود، محکوم نکردند؟. در آن روزگار، خمینی هنوز قدرتی نداشت، و یک تظاهرات و ایستادگی مردم می توانست او را بر جای خود نشاند!.
* خمینی، بارها، و بارها گفته بود که خود و دیگر روحانیون قصد و نیت دخالت و بدست گرفتن کار سیاسی ندارند. این پرسش پیش می آید که چرا وقتی برخلاف قولی که داده بود، در تهران ماند و آخوندها را یکی پس از دیگری نرم نرمک وارد وزارتخانه ها کرد، فریاد کسی بلند نشد، و صدایی بر نخاست؟.
* هنگامی که سروش مزدور خمینی تبر برداشت و به نسل کشی در دانشگاهها پرداخت، چرا مردم، دانشجویان، استادان، و روشنفکران اعتراض و اعتصاب نکردند، و جلو آن بی فرهنگی، و وحشی گری را نگرفتند؟.
* کشتار ارتشی ها، نخست وزیر، وزیران، و روشنفکران، چون با هیچگونه برخورد و عکس العمل ملی همراه نبود، خمینی را بر آن داشت که دست به جنایت بزرگ و عظیم تری بزند. نخست هزاران کودکان را نسنجیده در میدان های جنگ تکه پاره کند، و آنگاه چندین هزار از جوانان خروشان و میهن دوست میهنمان را بی سر و صدا در زندان ها نابود کند، و پیکر آنان را مانند گوسفند های قربانی در کامیون ها تلمبار کرده، در نقطه ای دور دست مانند جنایت های هیتلر به زیر خاک کنند.
* ما در هرحال، سکوت کردیم. سکوت هم در فرهنگ اسلامی امروز ایران، نشانه رضایت است و در آن بحثی نیست. خاتمی با ۲۲ میلیون رأی روی کار آمد ولی به جای خدمت به مردم، در چنبره قدرت و جنایت رژیم جای گرفت. تا آنجا که خود را آبدارچی رژیم نامید. ما دیدیم، شنیدیم، و اعتراضی نکردیم. بازهم همین سید خندان، کارچاق کن رژیم، باردیگر وارد گود شده، تا از شکست رژیم که همانا از میان رفتن نفوذ و قدرت اسلام است، جلوگیری کند و بازهم تسلط و فرماندهی ۱۴ سده تازیان از ایران و از گردن و پشت ایرانی، کوتاه نشود.
* ما در این جا از صلاحیت موسوی برای نخست وزیری، آنهم نخست وزیر دوران جنگ گفتگویی نمی کنیم. بی تردید، ایشان با داشتن یک لیسانس از دانشگاه امیر کبیر که آن زمان تنها یک هنرستان و پلی تکنیک بود، صلاحیت اشغال کمترین پست سیاسی را نداشت. ولی از آن جا که آن زمان، زمان پارتی بازی، و به کارگرفتن وابستگان آخوندها بود، موسوی نیز به دلیل بستگی به خامنه ای، توانست شغلی را بگیرد که مطلقاً تجربه، دید سیاسی، بی طرف بودن مذهبی، و میهن دوستی در او نبود.
این آقا هم در زمان مسئولیت خود، نظاره برافراشتن چندین هزار چوبه های دار در زندان های سراسر کشور بود، ولی صدایی از او بر نیامد. به گفته ای، او نخست وزیر رژیم بود، نه مردم. اکنون هم که به اصطلاح بار سیاسی را یدک می کشد و با دوست دیرین و رقیب کنونی اش خامنه ای در افتاده، نخواسته و نمی خواهد از آنهمه جنایت وحشتناک در زمان تصدی اش در زندان ها، اظهار ندامت نموده و از مردم ایران پوزش بخواهد. این آقا، از بام تا شام در آه و حسرت دوران طلایی خمینی می سوزد و می سازد، و آرزوی بازگشت آن دوران را دارد.
گروههای اصلاح طلب که به طور غیر مستقیم وابسته به رژیم اسلامی اند، هم اکنون در واشنگتن زیر نفوذ آخوند کدیور به دور هم جمع شده اند که به بهانه یک همه پرسی همگانی، رژیم را در جای خود محکم و استوار نگاه دارند. اینجاست که ما نیا ز داریم ازخواب سنگین خود بیدار شده و به دفاع از تاریخ و کشورمان بپردازیم. در این اقدام ضد ملی از همکاری صدای آمریکا و بی بی سی لندن کمک و یاری های تبلیغاتی گرفته شده است. جزئیات آن را در مقاله جداگانه به آگاهی شما عزیزان خواهیم رسانید.
از آنچه گفته شد، تنیجه می گیریم که؛ «از ماست که برماست». ما با کوتاه آمدن و سکوت خود، دست جنایتکاران را در کارهایشان باز می گذاریم و به آنان چراغ سبز نشان می دهیم تا بیشتر و بهتر جنایت کنند، و همچنان بر ما و کشورمان سوار بمانند.