ملت های آزاد
ملت هایی به دموکراسی میرسند و آزادند که آزادانه بیاندیشند و آزادانه عمل کنند. آنان در برابر ظلم و ستم و یا کجروی سیاستمداران هیچگاه تسلیم نشده، و هرگز با رژیم و زورگویان کنار نخواهند آمد. آنان تا می توانند به کمک هم و دست در دست یکدیگر، در برابر دیکتاتورها می ایستند و به مبارزه و چالش می پردازند. چنانچه نتوانند رژیم را از عملکرد نادرست و زورگویانه باز دارند، دست کم خود را از شرکت در هر محفل رژیم کنار کشیده و صحنه را همواره خالی می کنند. آنها در کارهای روزانه خود اعم از اداره، کارخانه و یا کارگاه، دلسردانه و با خونسردی دست به کار می زنند. اینگونه مبارزه منفی می تواند به سرعت و در زمانی کوتاه چرخ هادر گردش رژیم خودکامه را از کار بیاندازد و آنان را به ستوه آورده و از کار بیاندازد،
و ملت های دربند
ملت های بی اندیشه و بی تصمیم و یا دنباله رو، از خود هدف و انگیزه ای ندارند و همیشه متکی و وابسته به یک و یا گروهی بنام رهبر، پیشوا، فرمانده اند که با خواست و نیت آنان هرکاری را انجام دهند. به گفته دیگر ملت های در بند آنهایی هستند که همواره اسیر شیخ و شاه بوده و رهایی نیافته اند. اینگونه ملت ها، مانند کودکان بی اراده به دنبال قیم و سرپرست، و وکیل و وصی می گردند، و به آسانی اراده و سرنوشت خود را در اختیار حاکمان و احیاناً زورگویانی قرار می دهند. زورگویانی که نمی توانند در برابر آنان ایستادگی کنند و نا خشنودی خود را از طرحی و برنامه ای اعلام نمایند.
اتکاء و وابستگی دینی نیز یک نمونه بی اختیاری، بی تصمیمی، و در نهایت تسلیم پذیری است.
و حال، ملت ایران
شوربختانه، ملت ایران از چند هزار سال پیش تسلیم دو نیرو و دو گروه زورگو و متجاوز بوده است؛ نخست شاهان خودکامه و زورگو و دیگر، سوداگران و دکانداران دین می باشد. این دو اهرم قدرت ملت ایران را همواره در زیر منگنه فشار و نیروی خود قرار داده، و آنها را از هر تصمیم گیری و به کار انداختن اندیشه خود باز داشته است.
اعتصاب غذای چند نفر و یا رأی ندادن و شرکت نکردن عده ای کم در مجلس آخوند و یا تظاهرات با تعداد کم در برابر بیشتر مردم که به خواب رفته و حرکتی از خود نشان نمی دهند، کاری از پیش نمی برد. اینها رمز پیروزی آخوند و سواری گرفتن آنان از ما است.
۱۴۰۰ سال بردگی
اجداد ما ۱۴ سده زجر و جور تازی و تازی نژادان را پذیرفتند، بدانان بیگاری دادند و خود را ارزان فروختد. زیرا ملت ایران خود را در برابر حاکمان کشور و دکانداران دین، دست بسته، بی اراده، و بدون هرگونه خرد زایی و اندیشه می دانست. همین بی ارادگی و تسلیم پذیری، آنان را بدون هرگونه اندیشیدن و تعقلی به سوی آخوند پاچه پاره و حقه بازی بنام خمینی راند و دست بسته تسلیم آنان نمود.
۳۵ سال خفت و درماندگی
بیگمان، ۳۵ سال گذشته در تاریخ کشورمان را باید دوران کامل بردگی و سر شکستگی ملت ایران دانست. شرکت در انتصابات و یا افتضاحات قانون اساسی رژیم اسلامی در ۱۴ فروردین ۱۳۵۸، بنام روز نحس و پلید جمهوری اسلامی، بزرگترین اشتباه تاریخی و نهایت بی خردی و بدون هرگونه اندیشیدن ملت ایران در سرتاسر تاریخ ۱۴۰۰ ساله به شمار می رود. ملت ایران با اینکار، سند بدبختی و نیاز به قیم و سرپرست داشتن خود را امضاء کرد. به راستی، سند نوکری، و بردگی….
شوربختانه ملت نجیب و فراموشکار، در این سه دهه گذشته به همه سازهای رژیم رقصید. هر چهار سال یکبار، در افتضاحات ولی فقیه شرکت نمود، و بی منطقی و نیاندیشیدن خود را به اثبات رسانید. زشت ترین و ناهنجار ترین عملکرد ما ملت فراموشکار، شرکت در انتخاب روباه بنفش بود.
از آنچه گذشت:
آیا ۱۸ میلیون نفری که به این مردک بی اراده و شریک دزدان رژیم رأی دادند، هرگز تصور می کردند، که بازهم بازیچه روباه گری و حقه بازی آخوند قرار گرفته اند؟. آیا ملت سربلند و روشنفکر ایران از تجربه تلخ سه دهه خود نتوانست آخوند جنایتکار و دغل را درست بشناسد که بارأی دادن خود در سال گذشته رژیم در حال سرنگونی و فروپاشی را جان تازه بخشید و مانع سقوط آن شد؟. آیا گرفتن یک سبد چند کیلو برنج و روغن آنهم با آنهمه خفت و خواری و سرشکستگی که تنها می تواند خوراک یک روز خانواده ای را تأمین کند، برای ملتی که روی نفت و گاز و صدها معادن دیگر خوابیده، به چه معناست؟.
آیا این اوج بدبختی و بیچارگی ما نیست؟. آیا ما این چنین ذلیل، بی اراده، بی اختیار، و بی تفاوت شده ایم که شماری آخوند فرومایه که هم عمر کاسه گدایی اشان در دست و به سوی ملت دراز بود، اکنون چنین ما را بیچاره و درمانده کند که ما کاسه گدایی به دست به دنبال آنان باشیم؟. آیا جمعیت ایران که نزدیک به ۷۰٪ جوان قدرتمند بوده، که بیشتر آنان روشنکفر و نیک اندیش و به مسائل ایران و سیاست جهانی آشنایی دارند چگونه می توانند این خفت و سرشکستگی و دست گدایی به سوی آخوند فرومایه دراز کردن رو توجیح کنند و بازهم ساکت بمانند؟. ذهی شرمساری، درماندگی و اوج فروپاشی ملت کشتی به گلل نشسته و جدا و متفرق از یکدیگر… به راستی باید به حال ما ملت بی تصمیم و اراده گریست که چنین درمانده و ناتوان مانده ایم.