ملت ایران همواره بدنبال یک منجی و کاریزما
کاریزما کیست ؟ کاریزما رهبری است که توسط اکثریت یک ملت بعنوان یک سمبل تسخیر ناپذیر شناخته شود. افرادی مانند بابک خرمدین، شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه از کاریزماهای تاریخ سده های اخیر ایران هستند. رضاشاه و خمینی هم دو کاریزما در تاریخ معاصر ایران هستند. باید پذیرفت که بیشتر تغییرات ایران در طول تاریخ نه بدست مردم که بدست کاریزماهای متعدد ایجاد شده است. در واقع امروز ایران محصول سرسلسله هایی نظیر خمینی ونادر شاه و رضاشاه است.
بجز انقلاب مشروطه که نقطه عطفی در ایران بود، کمتر جایی در تاریخ ایران را می توان یافت که تغییری در سرنوشت مردم بدست خودشان ایجاد شده باشد.امروز هم می بینیم که ملت ایران در تفرقه و جدایی بسر می برند و شکست جنبش سبز ،ایشان را مجدداً به خواب و سستی فرو برده است. ملت ایران با پنهان شدن موسوی و کروبی در منزل ناگهان ستونهای لرزانی که انتخاب کرده بودند را از دست دادند. نه کروبی اهل بر اندازی تاج و تخت است و نه موسوی… اینها کاریزما نبودند و ملت از ایشان جلوتر بود!
کاریزما؛ کسی از مردمش جلوتر است
با نگاه به افرادی چون رضاشاه و نادرشاه و خمینی و مانند آن چه تفاوتی در آنها با رهبران معمولی مانند موسوی و کروبی دیده می شود؟ افراد دارای شخصیت کاریزماتیک شجاعت و جسارتی دارند که ایشان را از ملت پیش انداخته است و مردم مجبور به دنباله روی وی هستند. چه خمینی در سال ۴۲ و چه رضاشاه در سال ۱۳۰۰ هر دو از دیگر رجال سیاسی و مردم یک قدم جلو تر بودند. بماند که افکار خمینی در ارتجاع و تحجر جلو بود ! ولی به هر حال شجاعت وی در ابراز عقایدش یک شخصیت کاریزماتیک برایش ساخت. شخصیتی که قطب زاده و بهشتی در ۱۳۵۷ تکمیلش کردند!
اما موسوی کجاست؟ آیا موسوی همانند خمینی منتظرفرصت است؟ به نظر نگارنده خیر! اصولن هدف موسوی باز ستاندن رأیش بود که پس از۶ سال دیگر معنایی ندارد. آری امروز موسوی بی هدف شده است. ملت ایران هدفش سرنگونی خامنه ای بود. ملت ایران فریاد می زد:” مرگ بر جمهوری اسلامی” . به اقرار سران نظام جنبش انقلابی ۸۸ از جنگ عراق برای نظام خطرناک تر بوده است. اما آیا موسوی کسی بود که حاضر به سقوط رژیم باشد ؟ هرگز!
موسوی عقب تر از ملت ایران قرار گرفت. آری این ملت ایران بود که پیشتر از امثال موسوی بدنبال براندازی نظام بود و کاری هم به رأی موسوی نداشت! رأی موسوی بهانه ای بود. همانطور که چهارشنبه سوری بهانه است.
مردم ایران بدنبال بهانه اند و مرگ خامنه ای بهترین بهانه است
بهانه ای مانند موسوی، مرگ مرتضی پاشایی ، بازی فوتبال و چهارشنبه سوری! خلاصه بهانه ای که مردم با آن بیرون بیایند کافیست که به تظاهرات و اعتراض بدل شود! مردم ایران بدنبال بهانه اند و چه بهانه ای بهتر از مرگ خامنه ای در آینده نزدیک؟ اما چه کسی می تواند از این فرصت استفاده کند؟. آیا در این فرصت نزدیک ، کاریزمایی ظهور خواهد کرد؟. کسی که از مردم پیش باشد؟. نه کسی مانند موسوی که از مردم عقب است. آیا کسی وجودش را دارد که رضاشاه شود؟. حتی کسی شجاعت خمینی دجّال را دارد که در آن بحبوحه به ایران بازگردد؟.
مرگ خامنه ای نزدیک است ولی در برابر این فرصت چه کسی می تواند ملت سرگردان ایران را که از دزدی و چپاول خسته شده است و سالهاست بدنبال فرصتی برای سقوط رژیم می گردد، رهبری نماید؟. مردم ایران در سال ۸۸ نشان دادند که هدفی جز سقوط رژیم اسلامی راضیشان نمی کند. دهن کجی زن و مرد ایرانی به مسایل اسلامی و بی توجهی به سخنان آخوند نشانه از آمادگی مردم برای بیرون ریختن با هر بهانه ای هست.
داستان مضحک هخا و بازگشت به ایران
هخا را یادتان هست؟. کسی که می خواست بعنوان یک ناجی با هواپیمای چارتر به ایران بازگردد؟. شوخی مسخره ای که یک سال گروه زیادی از هموطنان داخل و خارج را پای تلویزیون به خنده واشت و سر کار گذاشت! داستان هخا اما یک واقعیت تلخ دارد. اینکه ایران امروز در عطش نداشتن یک رجل و رهبر کاریزماتیک می سوزد.
انقلاب مشروطه یک استثنا بود. استثنائی که خارجی ها هم بدان کمک شایانی نمودند. اما غیر از مشروطه دیگر تغییرات شگرف در تاریخ میهن ما بدست رهبران کاریزماتیک واقع شده است. این که هخا از کجا آمد و حامی وی که بود در ابهام است ولی شکی نیست که کار هخا به سخره گرفتن دیگر رهبران اپوزسیون و ترساندن ایشان از مسخره شدن توسط ملت ایران بود. در واقع هخا از بروز و صعود هر کاریزمای احتمالی در خارج از ایران جلوگیری کرد.
شاهزاده رضا پهلوی در کجای این داستان است
صدای شاهزاده رضا پهلوی را از ۲۸ سال پیش از رادیو می شناسم. ایشان در آن زمان یک سخنرانی شور انگیز کردند که از رادیو پخش شد.(به گمانم صدای امریکا). در این سخنرانی ایشان فرمودند که حاضرند به ایران بازگردند و بعنوان یک خلبان در جنگ به ایران کمک کنند؛ اما اینها شعاری بیش نبود! واقعیت این است که شاهزاده هرگز به بازگشت به ایران بطور جدی فکر نکرده است. خود مسأله بازگشت شاهزاده می تواند کمپینی برای ایشان باشد. اما حقیقت چیز دیگری است. شاهزاده مرد خانه و خانواده است. آرامش و زندگی شخصی خود را بیش از هر چیز دوست دارد. وطن را هم دوست دارد ولی باندازه یک ژورنالیست و نه رهبر یک جنبش!
فعال سیاسی بیشترین چیزی است که می توان برای کارهای تا به امروز شاهزاده متصور شد. پرسشی ساده از شاهزاده داریم که : جناب شاهزاده ؛ شما بیشتر برای آزادی ایران تلاش کردید و یا مردم ایران؟ مگر نه این که رهبران باید از ملت خود پیش باشند؟
شاهزاده باید تکلیف خود را مشخص کند تا به هخا و مضحکه اش بدل نگردد. ایشان یا باید بعنوان یک فعال ساده سیاسی کار کند که گهگاه اعلامیه می دهد و گاهی هم مصاحبه ای می کند. کاری که از هر ایرانی با هر نام خانوادگی بر می آید! یا اینکه از نام “پهلوی ” بعنوان یک حربه قوی استفاده نماید که در این صورت باید خانواده خویش را فراموش کند و دیگر “مرد خانه” نباشد.
مرگ خامنه ای فرصت یا تهدید؟
ملت ایران از خامنه ای متنفر است. این هم فرصت است و هم تهدید. تنفر از خامنه ای می تواند فرصتی باشد برای بیرون آمدن مردم و ایجاد یک تظاهرات مخالفت آمیز با نظام. خامنه ای آن چنان منفور است که ممکن است مردنش باعث شکاف عظیم در میان سران سپاه هم بشود. شکی نیست که بسیاری از افراد درون سیستم از وحشی گری وی در حفظ حکومت با چنگ و دندان راضی نیستند.
از طرفی ملت ایران براحتی با وعده و وعید فریب می خورند و اگر برای شاهروی تبلیغ شود که “شاهرودی خوب است؛ اهل آزادی دادن است! مخالف حجاب اجباری است! شاهرودی دزد نیست!” و مانند اینها. وعده های آب و ناندار. وعده های مردم فریب می تواند چند سالی به نظام فرصت دهد تا دوباره بازی ۲۵ سال خامنه ای تکرار شود!
ملت ایران باید آگاه شوند که امثال شاهرودی و هر کسی در نظام ولایت فقیه ، به فساد و جنایت روی خواهند آورد. چرا که قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.
رهبران سیاسی داخل و خارج هم باید شرایط را برای ایجاد یک فرصت در زمان مرگ خامنه ای غنیمت بشمرند. بدون از جان گذشتگی نه کسی رضاشاه می شد و نه نادر شاه!