بی توجهی به نسلهای نو
بیکاری دانش آموختگان پس از انقلاب به نسلهای بعدی پیامی واضح داد : سواد و دانش شما تأثیر چندانی در آینده تان ندارد. شما با هر سطح دانش و آگاهی تکنیکی که باشید برای موفقیت باید از ایران خارج شوید! نسلهای تازه می آیند بی آنکه دانش و علم را ارج نهند. آنچه هنجار امروز جامعه ایران است پول است و بس. ارزشها شکسته شده اند. طبیعت ایران ، با ارزش ترین چیزی که متعلق به همه ماست سالهاست که بشدت آسیب می بیند و ایرانیها براحتی آب و خاک خود را نابود کرده اند، غافل از اینکه شاید فردایی نباشد و هرگز نمی تواند آسیبهای جدی به طبیعت ایران را جبران نمود.
رژیم اسلامی به مردم ایران آموزش داد که چگونه با دروغ و ریاکاری می توان در عین بی لیاقتی به بالاترین مقامها رسید. جمهوری اسلامی مدرکی تاریخی است که نشان دهد ایرانیان چقدر دروغگو و ریاکارند.
نسلهای نو ، امروز در مدارس معلمی را می بینند که سالها درس خوانده است و به نان شبش محتاج است. در دانشگاه استادانی را می بیند که با فشار درس و فقر همزمان به جنون رسیده اند. در ایران امروز فقر بسراغ دانش آموختگان می آید و چه فقر غم انگیزی است بی پولی در عین داشتن تخصص و دانش.
نسلهای نو ، امروز می بینند که میلیونها دانش آموخته دهه شصت در بیکاری و اعتیاد رو به فراموش شدن هستند. آنچه به چشم نسلهای نو بیشتر می نماید ، شکاف طبقاتی ناشی از ریاکاری و دروغ سالاری جامعه است.در اجتماعی که رشوه ، کلاهبرداری و دروغ از ابزارهای پیشرفتش باشد ، چه انتظاری از مدارس و دانش آموزانش باید داشت؟ آموزگار چگونه کودکان را به دانش و علم فرا بخواند وقتی آنها می بینند که معلمشان از اولین نیازهای طبیعی یک انسان هم بی بهره است؟ امروز جامعه معلم ایران توانایی پرداخت هزینه مسکن و خوراک خانواده اش را هم ندارد. معلم بیچاره شاید روزی هزار بار آرزو می کند که ای کاش بیسواد بود ولی یک دکّه سر خیابان داشت!
کودکان کار و بیسوادی در میان ایشان از مشکلاتی است که در سالهای گذشته افزایش داشته است. مشکلات اقتصادی و به تبع آن فشار خانواده ها برای ایجاد درآمدی کوچک برای کودکانشان ، نسل جدیدی از کودکان بیسواد را ایجاد کرده است که با دستفروشی و کارهای مانند آن سعی دارند فقر خانواده را جبران نمایند. بیسوادی در میان افراد زیر خط فقر ایران بسیار فراگیر است و شوربختانه رو به گسترش هم هست.
مرفّهین بیسواد ! مدیران بیسواد !
معضل جدیدی که بسیاری از ما با آن سر و کار داریم مرفّهین بی درد و بیسواد است. این می تواند از گروه دانش آموز جامعه نوکیسه ایران باشد تا حتی مدیران سطح بالای اقتصادی که با کمترین دانش و سواد ، در سرنوشت جامعه ایران بیشترین تاثیر را دارند. جالب است که برخی از جوانان کم سواد در جامعه مرفه ایران دیپلم و لیسانس هم دارند ولی چهار کلمه فارسی را درست نمی نویسند و فرق استان را از شهرستان نمی دانند ولی تا دلتان بخواهد فنون کلاهبرداری و زیرآبی رفتن را بلدند!
تا دلتان بخواهد در فضای مجازی بلبل زبانی می کنند و با همان غلط املائی در اینستاگرام و فیس بوک فعّالند! برج و پل و کارخانه می سازند بی آنکه توانایی ساختن یک خانه را داشته باشند. مدیرانی در جامعه امروز ایران حاکمند که حتی توانایی مدیریت یک خانواده را ندارند ولی بر سرنوشت جامعه ایران دخالت مستقیم دارند. بیسوادی در میان مدیران و میلیادرهای امروز ایران نشانه دروغ سالاری و غالب بودن باندبازی و زد و بند در سطح مدیریت کلان است.
جامعه ایران نومید از علم و دانش
وضعیت اسفبار بیکاران تحصیلکرده و همچنین به نوا رسیدن افراد نالایق و کم سواد در رده های بالای اقتصاد رانتی ایران ، مردم را از کسب علم و دانش نا امید کرده است. سقوط ارزشها و تغییر هنجارهای جامعه ایرانی از هنجارهای علمی و فرهنگی به هنجارهای مالی و قدرتی باعث شده است که کسی در ایران خواستار دانش و فرهنگ نباشد؛ در مقابل آن چشم اندازی را شاهد هستیم که در فقر اقتصادی و علمی کشور ، مردم به کارهای پولساز و بی ارزش نظیر دلّالی و قاچاق مشغولند. بخش بزرگی از اقتصاد بازار ایران به قاچاق و رانت وابسته است و شاید نتوان قسمتی از اقتصاد ایران را یافت که به قاچاق و یا رانت آلوده نباشد.
امروز آموزگاران فراوانی را می بینیم که محکوم به اجاره نشینی تا ابد هستند ولی بیسوادان دستفروش و یا قاچاقچی بسیاری هم هستند که در خانه های آنچنانی زندگی می کنند. اگر ۴۰ سال پیش شهرکهای کارمند نشین در بهترین نقاط شهرها قرار داشتند، امروزه کارمندهای جزء مجبورند که اجاره نشینی ابدی را تحمل نمایند. درآمد آموزگاران ایرانی کفاف خرید یک قبر چند ده میلیون تومانی را هم نمی دهد!
آمار تأسّف بار
بیش از دو میلیون ایرانی زیر ۵۰ سال بیسواد مطلقند که نیمی از آن کودکان هستند. در ایران ۲۶ میلیون نفر نیز بیسواد نسبی هستند، یعنی اگر چه می توانند بخوانند ولی در نوشتن و تشخیص معانی دچار مشکل جدی هستند! بعنوان مثال یک سند ازدواج را نمی توانند درک کنند و بدون خواندن و درک آن امضایش می نمایند.
همچنین میانگین نمرات دانش آموزان در مدارس کاهش چشمگیری داشته است. یک سوم از صندلیهای دانشگاههای کشور هم خالی مانده است که نشان از بی میلی جوانان به تحصیلات دانشگاهی دارد. این آمار تأسّف بار زنگ خطر برای جامعه ایران است. علت بروز این مشکلات بسیار است که برخی را در این گفتار اندکی توضیح دادیم. درد اصلی اینجاست که کسی هم در فضای دعواهای جناحی و چپاول منابع معدنی ایران توجهی به فرهنگ و دانش هم ندارد.