فرخی یزدی، شاعر و روزنامه نگار آزادی خواهی که دهانش را دوختند! ۹

با فرخی یزدی آشنا شویم

میرزا محمد فرخی یزدی فرزند محمد ابراهیم معروف به تاج الشعرا، در سال ۱۲۶۸ خورشیدی در یزد در خانواده فقیری چشم به جهان گشود و چنان که حسین مکی در «مقدمه» دیوان فرخی یزدی آورده است، علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت. او در مکتب خانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت.  فرخی حدود شانزده ساله بود، که اشعاری انتقادی در مورد مسئولین مدرسه سرود. همین امر موجب اخراج او از مدرسه شد!. او در دوره ابتدایی بسیار مذهبی بود و در اشعارش تبلیغات ادیان مختلف در مدارس، و روش آموزشی معلمان را به انتقاد گرفته بود.

گوینده ای از تلویزیون لوس آنجلس به طور کوتاه و فشرده از زندگی و مرگ فرخی سخن می گوید.

کارهای فرهنگی و سیاسی فرخی یزدی

فرخی را باید شاعر و روزنامه‌ نگاری آزادی‌خواه و دموکرات دوران مشروطیت دانست. او سردبیر ی نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان و همچنین نمایندگی مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی را برعهده داشت. زندگی این مرد بزرگوار، سرشار از رنج های ناشی از حکومت استبدادی ایران بود. فرخی یزدی، در خانواده ای مذهبی پرورش یافت. با آن که این چکامه پرداز میهنی، در دوران نوجوانی بسیار مذهبی بود، ولی در جوانی دموکراسی و آزادی خواهی را  پیش گرفت و تا پایان عمر در راه رسیدن بدان تلاش کرد و  سرانجام جان خود را در راه بیان آرمان های آزادی خواهانه اش از دست داد.

فرخی یزدی، چکامه پرداز، سیاستمدار، و انتقادگر سیاسی که نقش بزرگی در مبارزه با دیکتاتوری دوران رضا شاه داشت.

فرخی یزدی، چکامه پرداز، سیاستمدار، و انتقادگر سیاسی که نقش بزرگی در مبارزه با دیکتاتوری دوران رضا شاه داشت.

دوختن لبان فرخی یزدی

فرخی پس از اخراج از مدرسه، برای مدتی به کارگری روی آورد. با شکل گیری «جنبش مشروطه»، به گروه آزادی خواهان پیوست. او عضو “حزب دموکرات” یزد شد و اشعار زیادی در وصف آزادی و آزادی خواهی سرود. برخلاف شاعران درباری، که به مدح گویی و چاپلوسی در وصف حاکمان وقت و شاه شعر می سرودند، فرخی ۲۳ ساله در حمایت از قانون مشروطه و آزادی خواهان شعر می سرود. در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، او شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد آنرا خواند. در پایان این شعر ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:

خود تو نیک می دانی نیـم از شاعران چاپلوس \ کــز برای سیـــم بنمـــایم کسی را پای بوس
یا رســـانــم چـرخ ریسـی را به چـــرخ آبنوس \ من نمی گـویم توئی درگاه هیجا همچو طوس
لیک گویم گـــــــر به قانون مجــری قانون شوی \ بهمن و کیخـــسرو و جمشـید و افریدون شوی

حاکم یزد چنان از همین چند بیت برافروخته شد که دستور داد، فرخی یزدی را دستگیر کرده به زندان اندازند و دهانش را با نخ و سوزن بدوزند!. با انتشار خبر دستگیری فرخی یزدی و شکنجه بیرحمانه او، مردم یزد در تلگرافخانه تحصن کردند.اعتراض مردم، موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. اما وزیر کشور به‌ کلی منکر وقوع این واقعه‌ شد!. فرخی یزدی پس از این واقعه به “شاعر لب دوخته” شهرت یافت، و دو ماه بعد از زندان یزد فرار کرد.

کوچ به تهران، بغداد و کربلا

در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی یزدی به تهران کوچ نمود و با نوشتن مقالات و اشعار مهیج آزادی خواهانه، با روزنامه ها به همکاری پرداخت. او در جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، و تحت پیگرد نیروهای انگلیسی‌ قرار گرفت!. زمانی که به طور ناشناس قصد ورود به ایران، از طریق موصل را داشت، به دست سربازان روسی مورد سوء قصد قرار گرفت. او  پس از بازگشت به ایران، در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و شعری علیه این قرارداد سرود، که به این سبب مدت‌ها در زندان شهربانی زندانی شد!.  با وقوع کودتای سوم اسفند، او نیز همراه بسیاری دیگر از آزادیخواهان دستگیر و مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.

فرخی، شاعر و روزنامه نگاری مبارز

فرخی یزدی حدود چهارسال از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت، و سپس در سال ۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر ساخت.او مقالات تندی درباره «سردار سپه» نوشت و به دخالت نیروهای انگلیس در نظام حکومتی ایران اعتراض کرد. روزنامه طوفان بیش از پانزده بار مورد توقیف قرار گرفت!. همچنین فرخی، مدیر این روزنامه بارها به زندان افتاد. فرخی مجوز و امتیاز روزنامه‌های دیگری همچون «پیکار»، «قیام»، «طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» را نیز در دست داشت، و در زمان توقیف روزنامه طوفان، اشعار خود را در این روزنامه ها منتشر می‌نمود.

گوینده ای از تلویزیون لوس آنجلس به طور کوتاه و فشرده از زندگی و مرگ فرخی سخن می گوید.

دوران نمایندگی فرخی در مجلس

در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در دوره هفتم قانون گذاری، فرخی یزدی نماینده مردم یزد در مجلس شد. او و محمدرضا طلوع نماینده رشت، «گروه اقلیت» مجلس را تشکیل می دادند، و بقیه وکلای «جناح اکثریت» حامی دولت رضاشاه بودند، آنها مرتبا او را مورد فحش و ناسزا قرار می دادند!. حتی یکبار در مجلس، حیدری نماینده مهاباد او را مورد ضرب و شتم قرار داد!. پس از آن فرخی که به مرگ نیز تهدید شده بود، اظهار داشت که حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد. او در مجلس تحصن کرد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.

بازگشت به ایران

فرخی از راه شوروی به آلمان رفت و به جمع آزادی خواهان ایرانی پیوست، و تلاش در متحد کردن آنان داشت. او مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌ امتیاز آن یک غیرایرانی بود، مقاله ها و اشعار آزادیخواهانه خود را منتشر نمود. حسین مکی در مقدمه دیوان فرخی یزدی، چاپ ۱۳۵۷. صفحه ۵۷ تا ۷۰ چنین می نویسد:
“فرخی در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش (نخستین وزیر دربار رضا شاه)، فریب وعده او را خورد و از طریق ترکیه و بغداد به تهران بازگشت. او پس از بازگشت به تهران بلافاصله تحت نظر قرار گرفت.اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذ فروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد. همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید. ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.”

در این فرتور، فرخی یزدی و کسروی دو تن از قربانیان حکومت پهلوی را نشان می دهد.

در این فرتور، فرخی یزدی و کسروی دو تن از قربانیان حکومت پهلوی را نشان می دهد.

زندانی و مرگ

جعفر پیشه وری در خاطره ای از فرخی یزدی چنین می گوید: “در زندان دو بار توانستم به ملاقات فرخی یزدی بروم. او به همه ظنین بود. از احدی کمک و مساعدت نمی گرفت. می گقت شهربانی می خواهد با دست اشخاص، مرا جیره خوار کند. لباس و کتاب و حتی پتو و سایر مایحتاج خود را فروخته بود. غیر از یک زیر شلوار و یک کلاه فرسوده لباس دیگری نداشت. ولی روحیه اش قوی و مستحکم بود. در حرف زدنش هیچگونه تغییری ندیدم. مانند همیشه متبسم، خودپسند و مغرور، ولی خوش معاشرت و رفیق بود. می گفت برای چه نمی گذارند آشنایان من به ملاقتم بیایند در حالی که این آقایان را هر هفته ملاقات می دهند. گفتم آخه تو فرخی هستی تو مرد سیاسی و روزنامه نگاری، مگر نمی دانی هر که بامش پیش برفش بیشتر. خندید و گفت باز هم از حقه بازی دست برنمی داری؟۱.”

فرخی یزدی مدیر روزنامه، شاعر و نویسنده آزادی خواه ، بزرگمردی که لبهایش را به سبب اشعارش در زندان دوخته بودند. در ۲۵ مهر ۱۳۱۸، پس از سالها طولانی تحمل زندان و شکنجه، در شرایط بسیار بد نگهداری او در زندان قصر، بدست پزشک احمدی جلاد رضاشاه، با تزریق آمپول هوا کشته شد!.

در این فرتور روش تزریق آمپول هوا به وسیله پزشک احمد احمدی به فرخی یزدئ را نشان می دهد.

در این فرتور روش تزریق آمپول هوا به وسیله پزشک احمد احمدی به فرخی یزدئ را نشان می دهد.

حکومت های مردمی و آزادی

شکنجه و کشتار منتقدین و دگر اندیشان از اشتباهات فاحش حکومت های استبدادی است. گرچه پاره ای از افکار آزادی خواهانه محمد فرخی یزدی به دلیل بدنیا آمدن در خانواده ای فقیر و اشتغال او به شغل کارگری و آشنایی با وضعیت هموطنان طبقه محروم جامعه ایران، به جنبش کارگری در حزب کمونیست تمایل داشته است. اما هرگز نمی توان با برچسب سازی احزاب و ادیان و… به شکنجه و قتل منتقدین پرداخت!.

در کشورهای پیشرفته، شهروندان آزادند که افکار و علایق متفاوت حتی مخالف دولت ها و حکومت های خود داشته باشند، حتی به نقد حکومت در رسانه های گروهی بپردازند. این منتقدین نه تنها شکنجه و زندانی نمی شوند بلکه انتقادت و پیشنهادات آنان بوسیله دولتمردان مورد توجه قرار گرفته می شود. چناچه انتقادات آنان مفید باشد به کار گرفته می شود، و اگر انتقادی نابجا باشد در رسانه های گروهی به آن پاسخ داده می شود، نه اینکه آن فرد را به زندان انداخته، مورد شکنجه قرار دهند، دهانش بدوزند و به قتل برسانند!.

نگارشی چند بر آنچه گذشت

بسیاری از طرفداران حکومت پهلوی همواره وجود هرگونه دیکتاتوری، استبداد و شکنجه، زندانیان سیاسی را کتمان می کنند، و بهشتی خیالی از آزادی های سیاسی آن دوران ترسیم می نمایند. گرچه پادشاهان پهلوی خدمات زیادی انجام داده اند. اما اشتباهات بسیار فاحشی نیز داشته اند که ثمره آن به قیام مردمی و انقلاب خونین سال ۱۳۵۷ انجامید. سرگذشت تلخ و بسیار غم انگیز فرخی یزدی، شهادتی بر وجود استبداد و دیکتاتوری نظام پهلوی و آلوده بودن دست آن حکومت در شکنجه و قتل روشنفکران ، منتقدان و دگر اندیشان است.

باشد که همواره ما انسان هایی آزادی خواه باشیم که به دلیل علاقه یا عضو حزب و گروهی بودن، اظهار نظر نکنیم بلکه حقایق جامعه و واقعیات تاریخی را با انطباق به حقایق، بازگو کنیم. فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگاری بود که در راه تحقق آرمان های آزادی خواهانه اش، سال ها شکنجه و رنج زندان و حتی مرگ را به جان خرید. باشد که ما درسی هر چند کوچک از تلاش او در طلب آزادی برای کشور و هموطنانش بیاموزیم. در آخر به ذکر چند بیتی از اشعار این شاعر توانا و عطش وصف ناشدنی او در راه آزادی اکتفا می کنم؛

قسم به عزت و قدر و مقام آزادی \ که روح‌بخش جهان است، نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آن‌کس \ که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ \ به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزاربار بود به ز صبح استبداد \ برای دسته پابسته، شام آزادی
به روزگار، قیامت بپا شود آن روز \ کنند رنج‌بران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک‌روز \ کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد \ چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی

هم زمان با هفتاد و سومین سال درگذشت فرخی یزدی، مراسم بزرگداشت این شاعر و روزنامه‌نگار آزادیخواه در یزد برگزار شد.

هم زمان با هفتاد و سومین سال درگذشت فرخی یزدی، مراسم بزرگداشت این شاعر و روزنامه‌نگار آزادیخواه در یزد برگزار شد.

  • mihan dust

         نویسنده  شکوه خانم، شوم بختانه,
    گاهی بتندی وبی آنکه پژوهشی حتی سرسری انجام دهد گزارش های نادرستی مینویسد که امید است که بیشتر در نوشته های آینده ایشان پیش از بیرون دادن گزارش، باز نگری شود. برای آگاهی ایشان و خواندگان نوشتار ایشان باید بگویم که دانشمند بزرگ کسروی بدست رضا شاه کشته نشد بلکه بدست گروه تروریست فدائیان اسلام نواب صفوی، هنگام پایین آمدن از ساختمان دادگستری و در روز روشن در برابر دوربین های گزارشگران با گلوله از پا در آمد. این روی داد غم انگیز در زمان پادشاهی محمد رضا شاه انجام گرفت.  
     

    • Shokooh

       آقای محترم اول اینکه عکس ها و زیر نویس آنها در بیشتر مواقع به عهده من نیست.
      دوم- این اشتباه چاپی است، چون کسانی که این تنظیم ها را برعهده دارند کاملا به تاریخ ایران واقف می باشند.
      سوم-مقاله های بیوگرافی گرداوری میشود و با مدرک ارائه می شود و هرگز نمی تواند نظر شخصی من باشد. چون زندگینامه یک فرد است. احتمالا شما این را خودتان می دانید ولی چرا نوشتید؛ از خودم نوشتم. عجیب است!.
      چهارم- استاد کسروی و منشی ایشان در تاریخ ۲۰ اسفند چهار سال پس از به سلطنت رسیدن محمدرضا شاه، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب گلوله و ۲۷ ضربه چاقو توسط گروه اسلام‌گرای «فدائیان اسلام» به قتل رسیدند.
      در آخر از نکته سنجی و تذکر شما(و نه توهینتان)، سپاسگزارم و حتما درخواست می کنم که تصحیح شود.

      شکوه بختیاری

      • mihan dust

         خانم گرامی من کی و کجا بشما (توهین) کردم؟ 
        شما یک یاداوری را (توهین) میدانید؟

          هنگامیکه نام خود را در سر آغاز نوشتارخود آوردید  که (نوشته شکوه بختیاری) از دید این بنده گناه کار اینگونه دانسته شد که شما خود پژوهشگر، گرد آورنده، نویسنده و ارباب نوشتار آورده شده هستید و بنابراین نادرست بودن هر بخشی از نوشتار بنام شما و زیر نام شما انجام گرفته. بهر روی، از اینکه  ناخواسته و نا آگاهانه شما را رنجانیدم پوزش میخواهم   

            

        • Shokooh

           خواهش می کنم آقای محترم، ولی منظورم من لحنی بود که شما خطاب به من نوشتید که ؛ “شوم بختانه، گاهی بتندی وبی آنکه پژوهشی حتی سرسری انجام بدهید، گزارش های نادرستی مینویسد!.”
          نظر شما که به خاطر اشتباه چاپی زیر نویس یک عکس، بسیار تند بود، چون شما کل مقاله های نوشته شده از طرف من را زیر سوال بردید و نه تنها یک زیرنویس عکس را که اشتباها چاپ شده!. به هر حال باز هم به خاطر تذکرتان، تشکر می کنم. بهتر است که موضوع اصلی که شکنجه و قتل یک  شاعر روزنامه نگار است به حاشیه کشیده نشود. روز خوبی برای شما آرزو می کنم.

  • Sahameddinghiassi

    مردن عشق پایه تمامی مشگل ها. تفرقه  حسادت 
    خودخواهی و فردگرایی ها  و نبودن
    تحصیلات عمومی بالا و خرافات و سو  استفاده
    از ساده دلان.

     

    اکنون موقعی است که نجات یک کشور بسیار دشوار است اگر
    برنامه ریزی بین المللی در پشت نداشته باشد. کشورهای مقتدر و غارتگر نمی گذارند که
    کشورهای غرق در خرافات و بیسوادی عمومی و ضعیف روی پای خود بایستند. حتی در پشت
    کشورهای قدرتمند و بقولی سوپر پاور هم یک رشته شرکتهای عظیم بین المللی کمین کرده
    اند که با داشتن شرایط و ثروتهای نجومی و در اختیار داشتن نبض اجتماع ومردم و بهره
    گیری از دانشمندان خود فروخته برای دنیا برنامه ریزی میکنند. اگر در لیبی مردم را
    میکشند و از زندگی محروم میکنند در بهشت مثلا آزادی هم مردم را به چهار میخ
    اقتصادی میکشند و بینه مالی درآنان را اعدام میکنند گرچه بدن فیزیکی آنان ظاهرا
    آزاداست ولی تمامی قدرت مالی او را ربوده اند. 

     

    حتما هم شما نامهایی مانند ایلومنادی   فراماسونها 
    مافیا  و… را شنیده اید اینان
    هستند که واقعا بر کل دنیا حاکم هستند نه رییسان جمهورهایی که مثلا مردم انتخاب
    کرده اند یا پادشاهانی که انتصاب شده اند. اینان هستند که از یک دیوانه یک بت ملی
    میسازند یا از یک ابله یک سیاستمدار به مردم قالب میکنند. اگر به هر کسی که کمی
    هوش حواس داشته باشد میلیونها دلار پول بدهند تا برای خودش تبلیغ کند مسلم است که
    از صندوق های رای سر بیرون خواهد آورد.

     

    دیوانه ای مثل صدام را در نظر بگیرید که از هیچ به ریاست
    رسید و آنقدر ابله بود که اول بدون داشتن هیچ معلوماتی به کشوری بزرکتر از کشور
    خودش حمله کرد و تازه به این هم قانع نشد و به کویت حمله کرد و بعد هم با آمریک و
    کشورهای دیگری درگیر ش. نتیجه اش از دست دادن همه آن چیزهایی بود که براحتی بدست
    آورده بود و حتی جان خودش و خانواده اش را سر ابلهی خودش گذاشت و کشوری را ویران
    کرد.

     

    مشگل ما این است که بدون توجه به ریشه با شاخ برگها خود را
    مشغول میکنیم. در حالیکه این ریشه است که مرتبا شاخ برگ تولید میکند. 

     

    مردم دنیا اکنون در دو گروه عمده دسته بندی شده اند گروه
    رییسان و گروه دیگر. یا به عبارتی ۹۹% های و یک درصدیها.

     

     

    یک در صدیهای تقریبا ۴۰% سرمایه و امکانات دنیا را در دست ویا
    در کنترل خودشان دارند. آنان همه باهم متحد هستند و سرمایه داران قهار بین المللی
    میباشند. آنان با هم هیچگونه برخورد منافع ندارند بلکه با یک برنامه ریزی دقیق و
    علمی و خرج برای تبلیغات آن مردم را بهر طرف که بخواهند رهبری میکنند یا خط
    میدهند. حالا چطور کمتر از یک درصد جمعیت دنیا بر ۹۹% یا بیشتر مردم جهان حکومت
    میکنند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد؟ آنان سر هرم هستند و چشم آن آنان کارهای
    فیزیکی نمیکنند. آنان برنامه ریزیها را کنترل میکنند آنان سر هستند نه دست پا.

     

    آنان در دینها 
    عقاید  خرافات  مشگلهای نژادها  ملیت ها زبانها  حتی شهروندیهای مردم رخنه کرده اند و با این
    ترفند مردم دنیا را برده و بره خود ساخته اند.

     

    تفرقه بین مردم از هر طریقی که بتوانند از تفرقه بین زن
    مرد  پیر جوان گرفته تا  تفرقه های دینی ملی  مذهبی 
    ملیتی  زبانی  و … از رهبردهای آنان است. خودتان ببینید که
    تفرقه بین شیعه سنی چه کشتاری براه انداخته است و چه نفرتی را پایه گذاری فرموده
    اند که ریشه های تا کجا نفوذ کرده است. دینها بهترین اهرمهایی هستند که مورد سو
    استفاده آنان قرار میگیرند. شما در روزنامه ها میخوانید که چقدر تفرقه بین مردم
    دنیا است. دزدی فساد قتل غارت و نفرت مردم دنیا را بخود مشغول داشته است تا آنان
    سرفرصت غارتگریهای خود را انجام دهند.  

     

    از آنجاییکه آنان سرمایه های کلان با اعداد نجومی در اختیار
    دارند قادر هستند که هربرنامه ای را که میخواهند با کمک تبلیغات انجام دهند و مردم
    را در آن سو بحرکت درآورند.  آنان باهم
    متحد ولی ۹۹% ها با هم متفرق هستند و با هم گلاویزند.

     

    داشتن تمدنهای گوناگون مذهب های گوناگون و زبانهای و…
    رفتار دیگر مردمی را علیه مردم دیگر بسیج میکنند. تاآنجا که اصلهای فدایی فرعها
    میشوند. مثلا چشمان یک جوان شرقی تنها به سکس دوخته شده است. آنان غارت میلیاردی
    کشورهای خودشان را نمی بینند بلکه از دست دادن یک زن شرقی به یک مرد رگهای گردنهایشان
    از خون پر میشوند و حاضرند همانجا زن مردی را که به هم دست داده اند به قتل
    برسانند.

     

    هنگامیکه شما مثلا از شرق به غرب برای تحصیل میروید می
    بینید که دختران وپسران باهم هستند و با هم دوست میشوند و بدون ازدواج هم با هم
    رابطه های عاشقانه و جنسی دارند آنان برای شما با مثلا فرهنگ اسلامی محافظه کار
    تنها فاحشه گان هستند.

     

    حال اگر شما محرومیت جنسی کشیده باشید یک عقده نا خودآگاه
    در درون شما هست که اگر به شما تمرین هم داده باشند حاضرید آنان را که از نظر دینی
    زناکار هستند سنگسار کنید.

     

    تفرقه و کش دادن خرافات و حسادت و دادن عقده های جنسی  و نداشتن ظرفیت علمی همراه با کینه و نفرت
    پراکنی ها ۹۹% ها را کاملا آشفته و پریشان ساخته است.  گروهی از ما را بعنوان پلیس و سرباز برای
    پاسداری از منافع خودشان استخداممان میکنند تا بر روی سایر ۹۹% های اسلحه بکار
    ببریم و آنان را قتل عام کنیم تنها بخاطر اینکه بما شغلی داده اند.

    تفرقه بین با دینان و بی دنیان  مرحله دیگری است که تمامی با دینان را در برابر
    بی دنیان دسته بندی میکنند کارهایی که مثلا بعضی از سکولارها میکنند و به باور ها
    و خرافات مردم بدون داشتن هیچ گونه حکمت و برنامه ای حمله هایی ظاهری میکنند. این یکی
    از شگردهای آنان است که دینها را در برابر سکولارها یا مثلا بی دنیان  طبقه بندی میکنند. پاشیدن تخم نفرت بین مردم و
    جدا کردن آنان از هم برنامه است که آنان را سرپا نگه میدارد و مارا محکوم …

     

    اگر هم مثلا انقلابی صورت بگیرد نبض مثلا انقلاب در دست
    آنان است و آنان هستند که مسیر میدهند ویک ابله یا دیوانه ای را رهبر انقلاب
    میکنند مردم را علیه هم بسیج میکنند تا تمامی انرژیهایشان بهدر برود. جنگهای بین
    شیعه و سنی  مثل عراق صدام و ایران مایه
    تاسف است زیرا بازندگان این جنگها دو طرف هستند و برنده اینگونه جنگها شرکتهای
    تولید اسلحه  مواد مخدر و مواد منفجره و
    ایلومنادیها  فراماسیونها  و مافیاهای زیر دستان آنان.

     

    اینان به مردم طبقه متوسط و فقیر کشورهای خودشان هم رحم
    نمیکنند و آنان را هم غارت میکنند. سو ا ستفاده از تورم ویا از رکود و بی ارزش
    کردن سرمایه های کوچک و ازبین بردن سرمایه های کوچک اگر بصورت پول نقد باشد
    بوسیله  تورم و اگر بصورت ساختمان باشد از
    بین بردن ارزش ساختمان و رکودی ۶۰% صدی قیمت آن سرمایه های کوچک را ازبین میبرند. غارت
    بوسیله شرکتهای بیمه و بانکها در غرب بخصوص در آمریک. مثلا شما یک ساختمان خریده
    اید به مبلغ ۱۰۰۰۰۰ دلار در عرض یکسال قیمت آن میشود  ۵۰۰۰۰ دلار ولی بانک از شما صدهزار دلار
    میخواهد در حالیکه سرمایه شما که مثلا بیست هزار دلار پیش قسط بوده است از بین
    رفته است. درحالیکه ارزش ساختمان پایین آمده و خود بخود ارزش کرایه هم پایین آمده
    است شما مجبور هستید مثلا ماهانه حدود دوهزار دلار بیمه  قسط 
    مالیات و خرج تعمیر ونگهداری ساختمان را بدهید درحالیکه این ساختمان را
    هزار دلار هم اجاره نمیکنند واگر هم اجاره بکنند کرایه نمی دهند. بدین ترتیب
    سرمایه شما نابود شده است و در ایران هم که تورم کار خودش را میکند.

     

    بدین ترتیب در حالیکه یک درصدیها متحد و ثروتمند و در رفاه
    رویایی هستند ۹۹% ها مشغول کار در چندین جا 
    کمبود های زندگی از

    محرومیت جنسی و عقده های مربوط به گرفته
    که گاهی هم به قتل اسید پاشی و تجاوز به زور 
    جلق زدنها و یا رابطه جنسی با هم جنس و یا حیوانان گرفته تا…  به دنبال کار و تحصیل  نبودن دانشگاهها ومدرسه های فنی نظیر آنچه که
    در غرب است  نداشتن سرمایه برای تحصیل و
    گرفتن همسر. نفرت به دینهای مختلف و به قوم های دیگر  و… همه را مشغول کرده است.

     

    ما برای اینکه بتوانیم با این اژدهای هفت
    سر مبارزه کنیم بایست همدیگر را دوست داشته باشیم 
    از دینها فقط دوستی و محبت آنرا بگیریم وخرافات آنرا کنار بگذاریم.  دینها بما بسیار در مورد دوستی و محبت و کمک
    بهم و عشق علاقه گفته است ولی متاسفانه ما آنان را کنار و به خرافات آن چسبیده
    ایم.

     

    نداشتن چشم طمع به اموال و ناموس دیگران  دوستی و ارمغان عشق و محبت  خیانت نکردن بهم و از بین نبردن اعتماد و
    اطمینان هم. خلاصه دوای درد ما همان محبت و دوستی است و کنار گذاشتن نفرتها و
    بدیها. اگر میخواهیم آدمکهای استعمار و استحمار بین المللی نشویم.  درخت تو گر بار دانش بگیرد  به زیر آوری چرخ نیلوفری را.  علم  دانش 
    عشق  علاقه دوستی و اعتماد بهم
    میتواند مارا از این گرداب جهل فساد  حسادت  دزدی غارتگرها و خرافات برهاند.   اتحاد بین همه مردمان تحت ظلم و فشار  تمامی ملتهایی که گرفتار یک درصدیها دزد طماع
    غارتگر فتنه گر هستند. و مارا برعلیه هم مغز شویی میکنند

  • با این همه خیانت غرب و انگلیس پس چرا به مملکت خود فحش می دهید ؟

  • با این همه خیانت غرب و انگلیس پس چرا به مملکت خود فحش می دهید ؟ من در کانادا هستم هنرمند ایرانی شاید یک فرخی یزدی جدید ….تعب می کنم کاسه لیسی و بد گوئی های خود شما از ایران پس برای چیست ؟ به قدرت رسیدن خودتان ؟

  • مصطفی نیک کردار

    خانم بختیاری هم برای اینکه ازمسابقه مخالفان و کسانی که ازدیدن یک مستند خوب پریشان و از بازتاب های آن وحشتزده شدند,

    عقب نماند چنان تند رفتند که قتل کسروی را هم میخواستند به پهلوی ها نسبت دهند !

    در اینکه مخالفان رضاشاه برای تخریب از هیچ چیز روگردان نیستند و از تمام نکته های مبهم تاریخی هم میتوانند بهره ببرند تا در شیرتوشیر و شلوغی و بلوا , بتوانند تیری رها کنند و حرفی بزنند و چیزی بنویسند.

    با احترام به روح تمامی رفتگان خاک , چون خانم بختیاری از زندگی پر فراز و پر فرار مرحوم فرخی یزدی بعنوان وسیله استفاده کردند ,تا سندی بر ستم و جنایات شاهان پهلوی آورده باشند و دوختن لبهای اورا توسط حاکم یزد را هم جور و بیداد رضاشاهی قلمداد کنند , من از ایشان میپرسم که :

    آیا خانم بختیاری میتوانند شعری از فرخی یزدی در وصف مخالفت با ظلم رضاشاهی برای ما نمونه بیاورند ؟

    خانم بختیاری آیا میتوانید کشور پیشرفته ای را در هفتاد سال پیش و مقارن با دوران رضا شاه به ما نشان دهید و نمونه بیاورید که با مخالفان خودشان مدارا میکردند و نقد های آنها را میپذیرفتند ؟

    ما در آنزمان در میان مردم عامی چقدر باسواد داشتیم که فرخی یزدی با اشعارش آنها را آگاه کند ؟

    آیا حق با رضاشاه نبود که تصمیم گرفت اول مردم را باسواد کند و تحصیل را اجباری کند تا بعد فرخی برای آنها شعر بگوید و از آزادی بسراید ؟

    آیا یک شا عر آزادیخواه در زمانی که مردم از فقر و بیماری گرسنگی جان میدهند که شکم آنها را نه شعر بلکه نان پر میکند و تلاش تمام مردان ساختن و آباد کردن هست باید به کشوری دیگر رفته و زیر دست یک غیر ایرانی و اجنبی روزنامه چاپ کند و تندترین حملات را به حکومت بکند و افکار انقلابی (( خانم بختیاری که تمام متن خود را از ویکیپدیا اخذ کردند و هر کجا که لازم دیدند تغییری بوجود آوردند دراینجا هم افکار انقلابی نوشته در ویکیپدیا را تبدیل به افکار و اشعار آزادیخواهانه کردند )) به مردم گرسنه سرایت دهد و انقلاب برپا کند ؟

    و آیا شما توقع دارید که بعد از رفتن به خارج و نزد اجانب و بدگوئی از حکومت و تشویق به بلوا , در بازگشتش , رضا شاه به استقبالش برود و باهم پالوده بخورند و به سینما بروند ؟

    آیا بهتر نبود که ایشان بجای مخالفت ,مدیریت یک دبستان را بعهده میگرفت و نور دانش را در دل کودکان ایرانی بر می افروخت ؟

    متاسفانه شاعر گرانقدر فرخی یزدی از کودکی دارای شر و شوری بوده که اورا به زحمت و کتک و فرارکردن وادار میکرده و وی را به دردسر می انداخته.. .. و در هیچ دوره ای آزاد نبوده و عمرش را در فرار و در زندان گذرانده ……

    آزادی کلمه زیبائی هست و آزادیخواهی لقب محبوبی میباشد , ولی آیا برای مردم فقیر و گرسنه و بیسواد و بیمار ارجحیت در نان و امنیت و آرامش و آسایش نیست ؟

    آیا چون فرخی یزدی در زندان و در دوره رضا شاه از بیماری مرده ویا بنابر نوشته ویکیپدیا روایت و شایعه کشتنش توسط پزشک احمدی که شما صدردرصد از آن مطمئن هستید , دست رضاشاه به خونش آلوده است ؟

    و مرگ فرخی جنایت او محسوب میگردد ؟

    خداوند روان هردوی آنها را غرق نور شادی بفرماید و به من و به شما هم کمی خرد و روشنبینی و انصاف عنایت بفرماید .

    مصطفی نیک کردار

  • Roozbeh Keshvari

    ترســـم ای مرگ نیــائی تو و من پیر شـــوم
    وین قـــدر زنده بمانــم که ز جان سیـــر شــوم
    جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف
    چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیـر شــوم
    میر میـــــراث خـــوران هـــــم نشوم تا گویم
    مــردم از جـــور بمیـــرند کــه مــــن میــر شــوم
    گوشــــه گیــــــری اگـــرم از اثـــر انــدازد بـه
    کــه من از راه خطــــا صـــاحــــب تاثیــر شــوم
    پیش دشمن سپـر افکندن من هست محال
    در ره دوســت گــــــر آمـــاجــــگـه تیــــر شــوم
    شهره شهـــــرم و شهریه نگیرم چون شیخ
    که بر شــــحنه و شــه کوچک و تحقیــر شــوم