تو ای زندانبان:
دیوارها هر چه که برافراشته شوند، باز از خشت و گِل اند، آسمان را نمیشود زندان کرد، سقف می گذاری، با ژرفای اندیشهام چه میکنی.
شما که شجاعت فرصت برابر را ندارید، شما که از انتقاد بیزارید، شما که جز مدح و ستایش هیچ نمی خواهید. از سخن میترسید، از نفس میترسید، از صدا و قلم میترسید.
دیوار ساخته اید از جنس فولاد و بتون و نگهبانها گذشته اید با تنی از آهن و باز هم بیم قاصدکی کوچک، خواب روز و شب تان را حرام کرده.
و شما شکنجه گرها :
اگر ریگ ننگین به کفشهایتان نیست، چرا جز وحشت و تنبیه، جز شکنجه و تحقیر، دستمایهای ندارید. چرا با استدلالهای بی پایه تان پا بر هر اعتقاد و احترامی میگذارید.
دست و پاها که بسته اند، چشمها هم کور سیاهی دیوارهای سنگی شما شده اند و سلولها هم مجروحِ دردهای انفرادی.
بازی هر روزهٔ ی عقدههای سرخورده شما و تنهای نحیف فرزندان ما برایتان زاییدهٔ چیزی جز ترس نیست. چنان ترسی که سرانجام نبضتان را میترکاند و آن وقت است که سراب بهشت جاودانی تان و حوری های خستگی ناپذیرتان آتشی خواهد شد بر تسبیح و ریشتان.
چرا این چنین ترسویید؟!
بگذار بگویم، تو از نام هم میترسی. تو از افشین و هدی و ستار ترسیدی، تو از نسرین و فریبرز و شیوا هم میترسی.
تو اگر پنهانی، تو اگر صد نام داری، تو اگر خود را سید و آقا میخوانی، من همان یک نام را دارم. من همان یک شناسنامه ، همان یک مادر، همان یک پدر را دارم.
تو باش و تنهایی و توبههای تکراری، تو باش و تفسیر فتواهای اجباری.
البته این را هم تو میدانی و هم من، اگر زمین به خواب نیمروزی هم رفته باشد، بیداری فردا از آنِ گریههای کودکان منتظر در سالن ملاقات است. از آنِ صدای عصای لرزان پدران در پیچ و تاب پلههای تو در توست و شکوه آزادی آبستن جایی نیست جز در اشکهای همیشه حلقه زده مادران و حرفهای همیشه فرو خورده همسران در بند.
اما بندها، تنها فصل مشترک میان ما و شما، بندهایی که برای ما شاهدِ ماندگارِ حقانیت در طول و عرض تاریخ میشود و برای شما میشود نان و آخرین تکاپوی نشخوار گونه زندگی.
و ترس همیشگی شما:
راستی شما از پیکر بی جان هم میترسید، شما از شیون مادران بر گورهای ساکت هم میترسید، چرا که خوب میدانید، آنچه را که زندانی اسیر در بند شما آغاز میکند، هیچ گاه پایان نخواهد پذیرفت و تا ابد بر شانههای شرمگین این دنیا فریاد حقیقت و آزادگی را سر خواهد داد. این شمایید که می پوسید و به خاک می روید، ولی نفرین و دشنام دلان بر بامها و دیوارها همچنان طنین انداز است.