
ملای مشهدی، روضه خوان ۵ تومانی با دست چپ مبارک، جناب حاج دکتر حسن روحانی کلید نشان ساخت انگلیس را وارد صندوق می کند.
بهارستان را موریانه زده، به خاک هم بنشیند، فرقی نمیکند
پس از حماسه رقصهای بنفش خیابانی و به لطف فریب جوانانِ اسیر گشتهای ارشادی برای حضور در سیاهی لشکر انتخاباتی، این روزها خانه ی پوسیده ملت شاهد کشف استعدادهای زیرک وطن سوزی است.
وزیران یا شاگردان مطرود و منفوری که با کارنامههای سیاه، دوباره تک ماده حضور مییابند تا با خوشبینی یک فریب هزار ساله، اسلامی میکاپ شده، دموکراسی تسلیم شده و حقوق بشر با چاشنی قتل و سنگسار و قصاص تحویلمان دهند.
اینجا همه چیز عادی است
میان گذرهای هیچ وقت نرسیدن. میان دلارهای آویزان در شتاب ثانیههای مغرور؛
و افسوس کارگران خمیده مفلوک.
اینجا همه چیز به سرعت نور عادی میشود؛
از برنامههای مشاوران غیر اخلاقیِِ رفتار اسلامی در ۶ شبکه تلویزیون برای تمکین و تفهیم جنابت ترتیبی؛ تا جنگهای زرگری در مجلس حامی مستضعفین و باجهای میلیاردی بر سر رایهای تائید و تنفیذ.
از مذهب وحشت اسلامی، حقوق به دار آویختن اسلامی، علوم و اینترنت و کتاب و فرهنگ و زبان و زنان سنگسار شده اسلامی، تا کودکان سوخته مدارس و اتوبوسهای هر روز واژگون شده بر سر دانشجویان ذرهای غیر اسلامی و استادن همیشه در انفرادی اسلامی.

اتوبوس های راه نور در راه هوسرانی و جاه طلبی ولی فقیه، به راه گور پایان یافت، دختران دانشجو را به کام مرگ کشاند، و شهری را به سوگ نشاند. مشکلی نیست اگر جوانان ما به قربان گاه روند، هدف سلامت، پایداری، شکمپاری و زنبارگی آخوند است.
ما مردم عادی و تکراری برای کوچههای عبور
و اما ما میشویم مردم عادی و تکراری تر از یک معمولی برای کوچههای عبور؛
عبور از هرچه ایمان و آرزو و باورمان بود.
خسته و خریدار روزنامههای دیروز و پریروز؛
خریدار خبرهای خوشبختی، مشتری فرقههای تلقین و تکرار آرزوهای دور.
چشم هایت را ببند و روزی صد بار بگو خوشبختی، تو همانی که میاندیشی!
بعد از این همه مسئولند، مسئول تمام این خوشبختی ها!
چرا که حضور یک فرد چه به رای گیری و چه به رای دهی میشود تأیید، میشود آمار، میشود تسلیم، ما همه باقی مانده فریب این بازیها بوده ایم، بازیهایی که نتیجه آن همچون سریالهای مسخره تلویزیونی جمهوری اسلامی آخرش از اول دیکته و به حافظه جمعی مان سنجاق خورده است.

نمایندگان چرت و خواب، نمایندگان تن پرور، مفتخور، بیکار و بی عار، موجب شرم و خجالت خود و اربابانشان.
بهارستان است و درد استخوان سوز
سی و اندی سال است که بهارستان است و دل پیچه ی ۹۸ درصد آری؛
بهارستان است و حق السکوت یک نسل تجاوزِ جماران به جان ایران.
بهارستان است و خانه خواص، خانه نمایندگانِ همیشه خواب الهی، با خیکهای انباشته از فقه و عطر پیاز.
بهارستان است وشک میان نمازها و غسلهای اجباری.
بهارستان است و بوی تعفن!
از لابلای دندانهای حریصِ با ایمان، که گند میزند، گند میزند به هر چه فرهنگ و تاریخ و ادب آویزان به دیوار است.
و دیگر پرده هم نمی کِشَند و وقیحانه اعدام و انتقام و قصاص، میشود احکام روز؛
و طلاق و ایدز و درد میشود دروغ همه ی آمارهای تمدنِ اسلامی؛
و شیشه و کراک تجویز مشروع و بی حدِ دردهای فراموشی.
بهارستان را موریانه زده، به خاک هم بنشیند، فرقی نمیکند
کاش میشد که کنترل را برداشت و برای همیشه خاموش کرد این خیمه شب بازی مضحک را.
یا که سیفون را کشید و ندید این باقی ماندهای فضیلتهای ماقبل تاریخ را.

سوختند در آتش خشم و کینه آخوند. کودکانی بیگناه و ناتوان قربانی هوسرانی و قهقهه آخوند سرمست از قدرت و شهوت.