چرا ما درس نمی گیریم؟
یکی از آشکارترین تفاوتهای ایرانیان و کلیه کشورهای خاورمیانه با کشورهای اروپایی فرهنگ نقدپذیری است. در اروپا کسی از نقد و حتی تخریب نمی ترسد. حتی می توان زشت ترین کاریکاتور را برای پاپ و یک رئیس جمهور کشید و کسی هم بخاطر این نقد و مسخره کردن به زندان نمی افتد. زمانیکه از یک مقام بلندپایه نقدی انجام بگیرد ، یک پاسخ مستدل به آن نقد “پایان” ماجراست. نه کسی تهدید می شود و نه فحاشی و هرج و مرجی ایجاد می شود. تنها هرج و مرج انجام گرفته در کشورهای اروپایی از طرف مهاجران خاورمیانه ای است!
در ایران ما بدنبال آزادی هستیم ، بدنبال تغییر نظام سیاسی ایران هستیم و داد سخن سر می دهیم که مطبوعات آزاد می خواهیم و حتی از آزادی زنان و برابری جنسی صحبت می کنیم. با رفتن به آنتالیا به اینکه در سواحل ایران روابط زن و مرد محدود است افسوس می خوریم و می گوییم :” ایکاش پول ایرانیها بجای سواحل دبی و ترکیه در ایران می ماند!”
براستی اینها امکانپذیر است؟ چرا گرامیان طرفدار مصدق و بختیار و شاه پس از ۶۰ سال هنوز با هم دعوا دارند؟ آیا مقصر شاه است؟ یا مصدق؟ یا بختیار؟… نه دوستان! این ما هستیم که مقصریم. اگر تعصب نداشتیم و اشتباهات مصدق را می پذیرفتیم این کلام رشته اش ۶۰ سال آزگار بطول نمی کشید! اگر تعصب نداشتیم و اشتباهات شاه را می پذیرفتیم این دعوا به سرانجام می رسید. سرانجام هر نقدی باید کمال باشد حتی اگر نقد مغرضانه و تخریبی باشد مهم نیست. پاسخ آرام و مستدل ما با مدارک کافی است و نیازی به ادامه این دعوا نیست! منتقد ما دشمن ما نیست! این دشمن تراشیها و تهمت زدن به طرف مقابل چه دردی را در این ۶۰ سال دوا کرده است؟
در حالیکه ایران و منافع ملی ایران باید هدف هر دو گروه باشد ، بخاطر عدم پذیرش اشتباهات انجام شده وسیله شاه و مصدق ، بجای کمال به دعوایی همیشگی رسیده ایم. اتحاد میان سلطنت طلبها و ملیّون در یک کلمه باید خلاصه می شد : “ایران”. اما چنین نشد و بعنوان مثال نپذیرفتن اشتباهات پدر توسط شاهزاده رضا پهلوی همواره یکی از دلایل تفرقه و درگیری میان گروههای اپوزیسیون بوده است. براستی چه اشکال دارد که بپذیریم افرادی مانند مصدق و شاه هم اشتباهات فراوانی داشته اند؟ اتفاقا پذیرش این اشتباهات اولین قدم در عدم تکرار تاریخ است باز شدن گرهی از گره های کور دموکراسی خواهی در ایران است.
اگر اتحادی قرار بود میان گروههای مختلف انجام پذیرد ، بهترین کار تمرین دموکراسی و پذیرش افراد منتقد می بود. بزرگترین اختلاف میان گروههای اپوزیسیون ، نپذیرفتن نظر طرف مقابل است و گرنه نه شاه زنده است که کاندید سلطنت مجدد شود و نه مصدق که دوباره نخست وزیر گردد! این دو تنها دو شخصیت تاریخی هستند برای درس گرفتن ما از اشتباهاتشان!
تا نتوانیم میان گروه کوچک اپوزیسیون همدلی و اتحاد در سایه منافع ایران برقرار کنیم، چگونه انتظار برقراری دموکراسی را در کشوری ۸۰ میلیونی را داشته باشیم؟!
نبود فرهنگ نقد
از سوی دیگر وضعیت کشورهای خاورمیانه را ببینید! ایران بعنوان یک نمونه از نقدناپذیری و مبارزه با آزادی بیان شناخته می شود. مردم ایران توانایی تحمل نقد را ندارند. حمله به سریالهایی مانند در حاشیه و برنامه عمو فیتیله ایها تنها مورد نیستند. شما با هر ایرانی از هر گروه و مسلکی کمی که بحث کنید متوجه یک پرده تعصب و نقد ناپذیری خواهید شد. این نقدناپذیری ریشه در هزاران سال دیکتاتوری و نبودن آزادی بیان دارد. حتی خوشنویسان که در گذشته وظیفه شان کپی برداری از نسخه های خطی بوده است ، با سلیقه خود چامه های چامه سرایان و حتی نوشته های علمی دانشمندان ایرانی را سانسور کرده اند و از این روی آنچه از نوشته های گذشته باقی مانده است محصول سانسور سلیقه ای خطاطان کتابهاست!
حتی بسیاری از روشنفکران دیروز و امروز ما درک درست از نقد پذیری و فرهنگ دموکراسی نداشته اند. پس فضای روشنفکری ما هم دچار تعصب و یکسونگری است. با این برخورد آیا می توان ایشان را روشنفکر نامید؟ زمانی که مدارک و نامه های مصدق موجود است و گرامیان ملی زیر بار اشتباهات وی بخصوص در ماه پایانی نخست وزیریش نمی روند ، آیا می توان امیدی به اتحاد داشت؟ یا زمانیکه خود دولتهای انگلیس و امریکا اعتراف می کنند که برای مصدق تله گذاشتند و او را آنها سرنگون کرده اند، آن گرامیانی که هنوز سقوط مصدق را انقلاب مردمی می خوانند ، چه هدف و چه کاری را می توانند از پیش ببرند بجز انزوای خودشان و استهزای مخاطب آگاه؟
در کوچه و بازار ایران تعصب و استبداد موج می زند! هر یک از ما برای خودمان یک رضاخان کوچک هستیم! یک خمینی کوچولو هستیم! چون عیناً در زندگی با نقد و مسخره شدن خود مشکل داریم! چه پزشک باشیم و چه یک قومیت باشیم و چه یک مقام اداری؛ نیازی نیست استبداد را در تخت خلافت رهبر جستجو بنماییم.همه ی ما در ایجاد استبداد حکومتی مقصریم! چون در زندگی خود هم از نقد شدن می ترسیم! چون حاضر نیستیم آزادی بیان را حتی در زندگی خود بپذیریم چه برسد به مطبوعات و حکومت!
پذیرش نقد آغاز اتحاد
با پذیرش نقدها می توانیم کارهای نادرست خود را از دیدگاه دیگران ببینیم. نقد موهبتی است که باعث رفع ایرادهای ما می شود. حتی نقد نادرست و نابجا می تواند باعث شود که بیشتر از خود مراقبت کنیم و احتیاط را در زندگی بکار بندیم.
اگر گروههای مختلف اجازه می دادند طرف مقابل ایشان را نقد کند، بی تردید اتحاد میان اپوزیسیون ممکن بود. لازم نیست در عقاید هم اندیشه و هم آیین باشیم ، پذیرش طرف مقابل بعنوان یک منتقد فعال و همراه در کنار خودمان می تواند به کمال همه کمک کند.
ای کاش بجای دعوا بر سر قبر مصدق و شاه ، از شیوه های نادرست گذشته که باعث اختلاف میان ملیّون و سلطنت طلبان شده است دست برداریم. شکی نیست که هر سیاستمداری اشتباهات تأثیر گذار برای ایران داشته است. ای کاش این اشتباهات را ببنیم و نفی نکنیم؛ چرا که نفی اشتباهات افرادی مانند مصدق و شاه به تکرار تاریخ و دعوای بی انتهای میان ایراندوستان انجامیده است. اما تعصب چشم ما را کور کرده است تا جایی که در پاسخ به انتقادها دست به درغگویی و کتمان حقایق می زنیم، این کار آغاز دعوا و جدایی میان ایراندوستان است. دعوایی بیهوده که تنها حکومت بی اعتبار جمهوری اسلامی از آن سود برده است.
نقدها را بسوی نقد سیستمی ببریم
یکی از مشکلات نقادی ایرانیان این است که اصولا بجای نقد سازنده بدنبال مسخره کردن و قضاوت درباره اشخاص هستند. علاوه بر آن ای کاش بجای نقد و قضاوت درباره اشخاص بدنبال علتها باشیم. اگر مثلا نقدی به خامنه ای داریم این نقد به شخص خامنه ای اثر چندانی ندارد! حتّی اگر خامنه ای برود یک خامنه ای تازی در همان سیستم متولد خواهد شد و این دور باطل در سیستم نادرست ولایت فقیه ادامه خواهد داشت. نقد به “سیستم” از بهترین نقدهاست.
شاید (البته شاید) فردی مانند خامنه ای در سیستمی دموکراتیک و سکولار زمامداری درستکار می شد! اگر هم درستکار نبود سیستم دموکراتیک براحتی او را حذف می نمود. ایراد اصلی از سیستم دیکتاتوری ولایت فقیه است که فردی معمولی مانند خامنه ای را به هیولایی جنایتکار بدل ساخته است.
بنابراین نقد اشخاص اگرچه می تواند به ایشان کمک کند ولی هدف امروز ما نباید اشخاص به خودی خود باشد. نقد بر سیستم نادرست حکومتی که افراد عادی را در آن سیستم به جنایتکار بدل ساخته است اولویّت دارد.