– مُدرنیته یا تجدد گرایی:
مدرنیته به مَعنای نوگرایی و پیشرفت است که در غرب و پَس از رُنسانس به وقوع پیوست و جامعه سنت را زیر پای نهاد و بُلند و آزادانه اندیشید و به سویِ پیشرفت و بَسط آزادی بشری، گام نَهاد. مدرنیته نقطه مقابل سنت گرایی است! واضح است که یک جامعه سنتی کمترین نقطه اشتراکی با تجددگرایی ندارد و در حقیقت می توان یک جامعه سنتی را تجدد ستیز نامید چرا که در برابر هرگونه تغییری از خود مقاومت نشان می دهد.
جامعه شناسان برای مدرنیسم چهار خصیصه بَرشمرده اند:
۱ـ گسترش و تأثیر علم و فن آوری که زمینه ساز انقلاب صنعتی شد، که جنبه اصلی آن عقلانی کردن تولید است.
۲ـ تحرک افزون تر: قَبل از انقلاب صنعتی، جامعه ایستا بود. مردم به ندرت از وطن خود به جای دیگر می رفتند ولی پس از قرن نوزدهم، پویایی جامعه رشد چشمگیری یافت و روند شهرنشینی توسعه پیدا کرد.
۳ـ ظهور حکومت مدرن به منظور دگرگونی اقتصادی و اجتماعی و عقلانی کردن سیستم حکومتی (بروکراتیک شدن دولت)
۴ـ تأکید بر فرد و بَسط مفهوم آزادی (فرد گرایی و محترم شماردن حقوق فردی و شهروندی)
از آنجایی که مُدرنیته از راهِ گذر کردن از سنت و واپسگرایی حاصل می شود پس همواره میان سنت و تجدد گرایی جنگ و ستیز وجود داشته و دارد و بدون از میان رفتن یکی، دیگری امکان حیات نخواهد داشت و هرگز این دو مکتب که یکی سعادت و رفاه انسان و دیگری جهل و تاریکی به همراه دارد، با یکدیگر هم زیستی مسالمت آمیز نخواهند داشت.
همواره روشنفکران و آزاد اندیشان قربانی جوامع سنتی و مردمان واپسگرایی شده اند که تغییر را به عنوان فعل حرام دانسته اند، اینان از ترس تغییر صدایِ روشنفکرانی که دادِ تجدد گرایی داشتند را خاموش نمودند تا با خیالِ آسوده، به زندگی های تکراری و اسف بارشان ادامه دهند.
اما امروزه به لطف وجود رسانه های آزاداندیش و امکانات گسترده تر و تکنولوژی های تازه تر که به یک آزاد اندیش تجدد خواه امکان ابراز عقایدش را بدون ترس از از میان رفتن و نابود شدنش می دهد، قشر سنتی هر روز بیشتر شکاف خورده و تار و پودش از هم جدا می شوند و دیری نخواهد پایید که پندارهای نوگرا و عقلانی، جایگزین افکار پوسیده تقلید و تکرار، خواهند شد.
شناختِ قشر سنتی کار ساده ایست، فردا که در خیابان گام بر می داری و یا در تاکسی و اتوبوس نشسته ای، مردم را بنگر و از خود بپرس که کدام شان توانایی ادامه زندگی بدون باورهای کهنه شان را ندارند؟ رفتار شان را زیر ذره بین قرار بده و بپرس که آیا پیرمردی که تسبیح به دست دارد، می تواند باورهای کهنه اش را دور ریخته و تَن به نوگرایی و عقلانیت بدهد؟ جامعه واپسگرا را بنگر و به خودت ببال و افتخار کن که در میان آن همه بردگانِ فکری، ماهی سیاهِ کوچولویِ زمانه ات شده ای.
– ادیان ابراهیمی تهدیدی جدی علیه بشریت:
چون نیک بنگریم جنایات ادیان الهی در حق مردمان جهان پس از هزاره ها هنوز ادامه داشته و چنانچه اقدامی جدی بر علیه آن مذاهب و پیروان متعصب و خردباخته شان صورت نگیرد، زنجیر جنایت های دینی تا اَبد ادامه پیدا خواهد کرد و هیچ کس را یارای ایستادن در برابر تمامی آن عقب افتادگی ها و قوانین ارتجاعی موجود در کُتب و دستورات شرعی ادیان آسمانی، نخواهد بود. به راستی ادیان از جان انسان ها چه می خواهند؟ هزاران سال است که انسان هایی در لباس روحانیت برای کُنترل بهتر مردم و به بردگی کشاندن ایشان دین های گوناگونی را ساخته اند.
روحانیون در سراسر تاریخ همواره به فکر خود بوده اند و با ساختن جایگاهی ویژه و آسمانی برای خویش، جامعه مُفت خور روحانیت را از باقی مردمان جدا کرده و به آخوند ارزش و مقامی بسیار بالاتر از انسان های زحمتکش معمولی داده اند. روحانیون تلاش نموده اند تا هر چیزی که مُنجر به از بین رفتن قدرت های اختیار، اراده و تعقل در انسان ها می شود را از زبان خدایِ ساختگی شان و به نام دستورات دینی، به خورد جوامع انسانی داده و کاری کنند که دست ما بعد الطبیعه، سرنوشت مردمان زمینی را رقم بزند.
انسان زمینی که گرفتار خزعبلات آسمانی شده و قدرت های اراده و اختیار و تعقل را به برکت وجود آخوند و قوانین شرعی مذهبش از دست داده است؛ خود را چون برده ای در راه انجام خواسته های خدایش و بدون شک روحانیت که رابطه بین انسان زمینی و خدایِ آسمانی هستند، می داند و از انجام هیچ گونه جنایت و کردارهای ضد انسانی و وحشیانه ای فروگذار نیست. در حقیقت ادیان، همه چیز انسان و حق آزاد زیستن و آزادانه اندیشیدن و تصمیم گرفتن را از انسان گرفته و به جایش طوق بردگی خدای موهوم و روحانیت شیاد و فریبکار را به گردنش می اندازند.
در طول تاریخ به اسم و در راه هیچ موجود و عقیده ای بیشتر از نام خدا و راه ادیان، انسان های بیگناه روانه سینه قبرستان نشده اند؛ بیشتر جنگ های خونبار تاریخ بر سر خدا و اینکه قدرت کدامین خدا بیشتر است و کدامین خدا “حق” است، رخ داده اند و پدران و برادران و فرزندان بسیاری را به کشتارگاه بشریت فرستاده اند و مادران و خواهران و همسران بیشماری را داغدار نموده و اسیر چنگال جبهه برنده جنگ کرده اند. ادیان حقوق انسانی را از آدمی سلب کرده و وی را از لذت اندیشیدن و منطقی پنداشتن محروم ساخته و به جای تمامی داشته ها و حقوقی که از بَشر به نام خدا گرفته اند، تُخم بغض و کینه و نفرت و انتقام جویی را در دل و جان وی کاشته اند.
یهودیت از جنایات مسیحیان بر علیه مردمان بیگناه یهودی به مردمش می گوید؛ مسیحیت از خیانت یهودیان به عیسی مسیح قصه ها گفته و یهودیان را مسئول زجر کشیدن مسیح می داند؛ اسلام هم که به طور کلی، تمامی انسان های نا مسلمان جهان را نجس، کافر و بی شعور خوانده و پیروانش را به کشتن کافران تشویق می کند.! آیا به راستی انسانیت و نوع دوستی در لا به لای این همه کثافت و نفرت موجود در ادیان، غرق نشده و از بین نرفته اند؟
آیا زمان آن نرسیده که انسان ها، مسائل دینی و مذهبی و رنگی و نژادی خود را به کناری گذاشته و فقط انسان باشند؟ مگر انسان بودن چه اشکالی دارد که حتمن باید با برچسب یهودی و مسلمان و مسیحی زدن بر روی آن، ماهیت زیبایش را به گند کشید؟
تمامی دنیا از ترورهای انسان های مذهبی و کشته شدن انسان های بیگناه به دست آنان پُر شده است. در هفته گذشته محمد مراح مسلمان، سه کودک یهودی و معلم ایشان و همچنین سه نظامی فرانسوی را در راه عقاید مذهبی اش به قتل رساند و باری دیگر ماهیت راستین انسان های خردباخته مذهبی و به خصوص دستورات ضد انسانی اسلام را به رخ جهانیان کشید.
چند هزار کودک و زن و مرد بیگناه دیگر باید قربانی عقاید پلید انسان های مذهبی شوند؟ چند بُمب دیگر باید در متروهای لندن، مسکو و… منفجر شده و هزاران تن را به خاک و خون بکشاند تا مردمان بیاموزند که باید از عقاید مذهبی پرهیز نمود؟ چند برج دیگر با ده ها هزار نفر انسان ساکن در آن، همچون برج های دو قلوی آمریکا باید با خاک یکسان شده تا انسان ها دریابند که آنچه که در زندگی های زمینی شان نیاز دارند عشق، انسان دوستی، مهربانی، گذشت و فداکاری است و نه دین و عقاید ضد انسانی مذهبی؟ آیا مذهب تا به امروز به اندازه کافی از انسان ها قربانی نگرفته و دنیای انسان ها را با وحشت، ترور و عملیات های خونبار به منجلابی تاریک و ترسناک تبدیل نکرده است؟