– مطلق گرایی دینی:
مطلق گرایی یَعنی چه؟ مطلق گرایی پنداری است که نگاهی یک سویه و شک ناپذیر نسبت به هر مسئله ای دارد، مطلق گرایان هَستی را سیاه و سپید دیده و در پیش آنان رنگ های دیگری جز آن دو، وجود خارجی ندارند. مطلق گرایی یک مهم را تَنها خوبِ مطلق و یا بَد مطلق معرفی می کند و اجازه هیچگونه پرسش و کنکاشی در باب مسئله مورد بحث را نداده و نمی دهد.
مطلق گرایان مَذهبی خود را دارنده تمامی کمالات و درستی ها و کتاب مقدس و گفتار خدای شان را همواره بَر حق می دانند، در پیشگاه ایشان یک دگراندیش و یا باورمند به مسلک دیگری، در گمراهی مطلق قرار داشته و برای رستگاری و رسیدن به سعادت، بایستی که از حال و گذشته خویش توبه نموده و به راه و مرامِ ایشان در آید.
تاریخ شَهادت می دهد که مطلق گرایان بَرای رساندنِ دگراندیشان و آزاد اندیشان به رستگاری از هیچ جنایتی فروگذار نبوده اند و هر زمان که قدرت داشته اند، جان و آزادی آدمی در برابر باورهای دینی شان ارزشی نداشته و برای هدفی والاتر و سعادتی جاودان، قَتل و کشتار انسان ها را نیز جایز و عادلانه بر شمارده اند.
ممکن است عده ای ادعا کنند که آنچه گفته شد فقط درباره دسته ای خاص از مطلق گرایانِ مَذهبی، یعنی مسلمانان صدق می کند و درباره دیگر ادیان و سایر باورمندان صادق نیست و برای مثال از مهر و محبت مسیحیان و زیبایی دنیایِ ساخته شده بر اصول و باورهای مسیحی سخن ها خواهند گفت.
پاسخ نگارنده بدان دسته آن است که تاریخ بخوانند و دریابند که ما امروزه از زمانی که مسیحیت قدرت به دست داشت به چه نامی یاد می کنیم؟ “دوره تاریکی و قرون وسطی” کمترین تعریف درستی است که می توان درباره مهر و محبت راستین پیروان مسیح ارائه داد! آن مهر و محبت و عدالتی که امروز در غرب شاهدش هستیم، وامدارِ فیلسوفان و روشنفکرانِ عصر روشنگری و سکولاریسم است و نه اخلاق مداریِ مسیحی!
– دینداری نقطه مقابل کنجکاوی و پژوهش:
چرا انسان کنجکاوی می کند؟ چرا آدمی به دنبال یافتن پاسخ برای پرسش های گوناگون است؟ چرا دانشمندان اینقدر به خودشان زحمت می دهند تا پاسخ درستی بدین پرسش که از کجا آمده ایم و رهسپارِ کجاییم بدهند؟ اصلن چه اهمیتی دارد؟ آدمی تلاش می کند که بداند چون بدین باور رسیده است که نمی داند! این ساده ترین پاسخ برای پرسش های مطرح شده است.
یک آزاد اندیش به ذات همه چیز شک می کند، تردید در چیستی و چرایی دنیایِ مان همواره سر منشأ پیشرفت و گسترده تر شدن دانش بشر گشته و به جرأت می توان ادعا کرد که چنانچه حس کنجکاوی و نیاز برای یافتن پاسخ در انسان های نخستین نبود، مغز ما هرگز بدین صورت پیچیده و شگفت انگیز امروزی فرگشت نمی یافت و بهره هوشی بالایی نداشتیم؛ دکارت می گوید: “شک می کنم، پَس هستم” یعنی اَصل وجود ما و ارزش زندگی ما در تردید کردن و تحقیق برای یافتن پاسخ های درست قرار دارد.
چه بسا انسانی که شک نمی کند و به هیچ چیز از پَسِ پرده تردید نمی نگرد، از زندگی و اصالت وجود نیز درکی نداشته و همواره مقلد و مصرف کننده باقی خواهد ماند و پس مانده افکار دیگران را نشخوار خواهد کرد! یک انسان آزاد اندیش شک می کند، تفکر می نماید و به دنبال پاسخ می گردد.
حال مَذهب و کتاب های مقدس چه می گویند؟ ادیان و پیروان شان کتابی دارند که به صورت پیش فرض، در بر دارنده تمامی نیکی ها و زیبایی هاست و به دور از هرگونه زشتی و پلیدی و نادرستی است؛ چرا کسی که کمال را در اختیار دارد باید برای یافتنِ “کمال و سعادت” بیاندیشد؟
اگر شما یک نوزاد را در نظر بگیرید که از هنگام تولد تا دَمِ مرگ همواره به هنگام گرسنگی به وی خوراکی از پیش تهیه شده داده اند که البته خوشمزه و لذیذ است، آیا می توانید تصور کنید که آن فرد روزی قادر خواهد بود که آشپزی کند؟ خوارکی تازه طبخ نموده و از آن لذت ببرد؟ یا اشتباه کند و مزه خوراکی تلخ و شور را بچشد؟ آیا آنکه گمان می کند دارای سعادت است، هرگز به دنبالش خواهد گشت؟
کتاب های مقدس به صورت پیش فرض تمامی حقایق را در بر دارند، جای هیچ شک و تردیدی در آموزه های شان نیست، یک فرد دینداری که یاد گرفته صاحب حقیقت و دانایِ به کل هستی و راز و هدف وجود انسان است، هیچگاه به خود زحمت نخواهد داد تا تحقیق نموده و به دنبال حقیقت بگردد، او آموزه ای که یادگار نیاکانش است را با خود بَر دوش کشیده و حس کنجکاوی و پرسش را به دلیل اینکه موجب تردید در وجود ذات مقدس خدا می شود، در خود می کشد.
از آنچه گفته شد نتیجه گرفته می شود که دین مدعی حقانیت است و دینداران توهم آن دارند که دانایِ به حقیقت اند و آنکس که می پندارد که می داند، هیچگاه برای دانستن به آب و آتش نخواهد زد و تلاشی نخواهد نمود! ذهن یک انسانِ سیر، هیچگاه درگیر خوراک نیست مگر اینکه روزی گرسنه باشد و به همین ترتیب کسی که باور دارد که می داند، هرگز پرسش بی پاسخی نخواهد داشت که زمینه فعالیت فکری و پژوهشی اش را فراهم آورند.
– ناباوری و لذت اندیشیدن:
نگارنده به عنوان یک خداناباور، بزرگ ترین لذت نهفته در این مکتب علمی – فلسفی را آزاد بودن اندیشیدن و تردید کردن و پژوهش نمودن می داند! هیچ مرز و خط قرمزی نیست که شما را از ادامه راه تان باز دارد و مانع اندیشیدن تان شود! می توانید به ذات هر چیزی، حتی به ناباوریِ خود شک کنید و آن را از نو مورد بازرسی و واکاوی قرار دهید.
به راستی که هیچ امری در زندگی کوتاه مدت زَمینی، لذت بخش تر از آزاد بودن، آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن نیست؛ حتی اگر شما در تاریک ترینِ دَخمه ها زندانی باشید، چنانچه در ذهن خود رَها باشید، به راستی که آزادید و اصالت وجودتان ارزشمند است! دیکتاتور ها هیچگاه نتوانسته اند و نخواهند توانست که “آزادی” را در بَند بکشند، آنچه اسیر ایشان شده جنبه های زودگذر و مادی آزادی بوده وگرنه هیچگاه اندیشه های یک روشنفکر، اعدام و تیرباران و یا محکوم به حبسِ ابد نشده اند!
چنانچه امروزه پس از هزاران سال همچنان اندیشه های پیرمردی فرزانه در یونان که محکوم به سر کشیدن شوکران شد و بابت آزاد اندیشی اش به قتل رسید، در میان ما وجود داشته و به آدمیان درس اخلاق، فلسفه و به راستی که زندگی می آموزند. جاودانگی ما نه از راه زندگی وهم آلودِ پَس از مرگ، که به کمک پندارهایِ نامیرا و ذهن های کنجکاومان میسر می باشد.