۱- فاشیسم حکومتِ بی چون و چرایِ عده ای خاص و سرمایه دار است که به صورت تَمام عَیار به قشرِ فقیر و کارگر حَمله می کند؛ در چنین نوعی از حکومت، بُنیاد های مشروطه و معتقد به حفظ و رعایت قانون از میان برداشته شده و یا با دستوراتِ دولتی بی مَعنا می شوند و توانایی شان را از دست می دهند. (برای مثال فاجعه جنایت بارِ هولوکاست قانونی بود)
قانون در این گونه از حکومت ها کمترین ارزش و اعتباری ندارد و همواره قابل تغییر، تعویض، نقض و یا حتی قابلِ خرید است و حکمرانان هر آنچه می خواهند به اسمِ قانون انجام داده و هیچ نظارتی بر چگونگی کردارِ رهبرانِ یک دولت فاشیستی وجود ندارد؛ همانطور که پیشتر گفته شد اینگونه حکومت ها به صورت مافیایی عمل کرده و همواره قدرت دَر دست عده ای خاص و سرمایه دار قرار دارد.
در اینگونه جوامعِ استبداد زده حتی نخبگان هم به بازی حکومت گرفتار شده و با استفاده ابزاری از رهبران پوپولیست (مردم باور – توده گرا) دستورهای مستقیم صادر می کنند؛ حقوق شهروندی، امنیت اجتماعی، ساعات کاری و قوانینِ کار، همه و همه توسط دولت فاشیست مورد حمله “بسیار قانونی” قرار می گیرند و هر گونه اعتراضی به وضعیتِ موجود با خشونت های قانونی! پاسخ داده می شود.
فاشیسم در دورانِ ابتدایی اش در میانِ توده های مردمی که به وَطن پرستی افراطی، نژاد پرستی و تبعیض های جنسیتی گرایش داشتند، محبوبیت پیدا نمود؛ سه دیدگاهِ نامبرده (وطن پرستی افراطی، نژاد پرستی و جنسیت گرایی ) کلیدِ باز شدنِ قُفلِ زُمختِ فاشیسم در هَر سرزمینی هستند.
فاشیسم خواستارِ قُدرت مالی فراوان است و با تکیه بر حمایت توده های سرمایه دارِ جامعه شکل می گیرد؛ هِنری فورد، خانواده دولِس، کلیسایِ کاتولیک و جِرمَن کراپس همراه با عده بسیاری دیگری، از نخستین حامیانِ فاشیسم در آمریکا و سَبب گسترش یافتن آن بودند.
۲- فاشیسم و کاپیتالیسم جدا ناشدنی هستند؛ هیچگاه در هیچ کجایِ تاریخ، گونه ای از حکومتِ کاپیتال نبوده که بر پایه ها و دیدگاه هایِ فاشیسم ساخته نشده باشد؛ تمامی ملت های بزرگ کاپیتال، کراوات هایی از فاشیسم به گردنِ خود آویخته اند.
هیچگاه یک حکومتِ کاپیتالیست برای تشکیل نهاد های فاشیستی به انقلاب های خیابانی نیاز نداشته است؛ بنابراین می توان از آنچه گفته شُد نتیجه گرفت که فاشیسم و کاپیتالیسم دو اصلِ جدا ناشدنی از یکدیگرند و از زمانِ پیدایش شان، همواره دوشادوش یکدیگر در راستای نابودیِ سرزمین ها و تمدن ها و کشتن مردمان بیگناه، گام برداشته اند.
۳- فاشیسم به طور فریب آمیزی مردمانِ تحت سلطه اش را برای اتحاد ملی میانِ تمامی طبقه های اجتماعی به منظورِ همدست نمودن شان، فَرا می خواند؛ اما در واقع جدا شدن و دوری جستن مردمان از یکدیگر را به وسیله استفاده ابزاری اش از جنسیت، نژاد، ملیت، زبان، فرهنگ و دین رواج می دهد.
فاشیست در زمانِ موسولینی و بَعد در دورانِ هیتلر به عنوان “دولتِ یکپارچه” نامیده و شناخته می شد؛ از این راه تمامی منابع اجتماعی به نام وظیفه ملی و پیشرفت اقتصادی و در واقع به کامِ “دولت یکپارچه” فاشیستی هزینه می شدند.
۴- فاشیسم به صورتِ پی در پی به عنوان یک پایگاه استراتژیک برایِ جنگ به خدمت گرفته شده است؛ فاشیسم در دولتِ یک کشور قدرت پیدا کرده و جریان پیدا می کند و سپس ایدئولوژی اصلی آن از راهِ آماده سازی کشور برای جنگ، رُشد پیدا می کند.
5- در یک جامعه فاشیستی، وحشت و خشونتی که به دستِ نژاد پرستی و جنسیت گرایی و مذهب (ایدئولوژی هایی که مردمان را از زاویه انسانِ فرودست و فرا دَست نگاه می کنند) و شوم بختانه به صورتِ قابل تحمل در آمده اند، تبدیل به خط مشی عمومی دولت در سراسر کشور خواهند شد.
۶- فاشیسم از راهِ رواجِ افکارِ پوچ و مبهم مذهبی و خرافاتی، خِرَد ستیزی و خِرَد گریزی سازمان دهی شده، ساختِ فرهنگی کژ باور و خرافه باور، بی منطق و غیر معقول بودن شهروندانش، گسترش تعصبات خشکِ مذهبی، تَرس از جنسیت مخالف در جامعه، جامعه ای مرد سالار و زَن ستیز و گسترش احساس مَرگ و نا امیدی در میان مردمان و همچنین بازنشسته کردن علم و پیشرفت هایِ اجتماعی برای پوشاندن جسم فاسد و گندیده خودش، قُدرت پیدا کرده و حکمرانی می کند.
۷- فاشیسم شدیدن بَر علیه کمونیست است؛ کمونیست ها (و احتمالن جمعی از آنارشیست ها ) که شاید تنها مبارزانِ استوار و تأثیر گذار بر ضدِ فاشیسم بوده اند، هدفِ نخستینِ فاشیست ها برای به زیر کشیده شدن می باشند.
۸- فاشیست تَنها و تَنها از درون نابود شده و شکست خورده است (بی شَک از راهِ فعالیت ها و مبارزاتِ آزادی خواهانه شهروندان یک سرزمین تحتِ سلطه فاشیسم)؛ شاید بتوان گفت دو بار شکست خورده: یک بار در آلبانیا و بارِ دیگر در چین. البته جنبش های مقاوم و آزادی خواهانه فاشیسم را تغییر داده و جلویِ تولدش را گرفته اند.
۹- شواهد نشان می دهد که جنبش ها و مبارزاتِ فکری و فیزیکی آزادی خواهان درونِ یک جامعه فاشیستی، فاشیسم را مجبور به عقب نشینی می نماید؛ مبارزه به صورت فکری به کمکِ نویسندگان و سخنورانی شکل میگیرد که بر علیهِ فاشیسم و در نقدِ آن حرف های بسیاری را نوشته و گفته اند و موجب بیداری اذهان عمومی و آگاهی مردمان می شوند و سخنان آن روشنفکران زمینه های یک انقلاب را فراهم می آورد.
در آلمانِ فاشیست سالِ ۱۹۳۰ و در مناطقی که مردمان به صورت فعال و مداوم در خیابان ها قرار می گرفتند و با نازی ها می جنگیدند، موجب عقب نشینی نازی ها گشتند و نازی ها بسیاری از اعضای خود را از دست داده و تعدادشان بسیار کم شد.
هیچ جنایت و کردار ناپسندی نیست که امکانِ انجامش به دست فاشیسم وجود نداشته باشد؛ فاشیسم یک جنبش سیاسی است که ریشه های مدنیت و منطق و عقل را در یک مملکت سوزانده و با شقاوت تمام بر همه چیز شهروندان حکومت می کند و همانطور که گفته شد، تنها با یک انقلاب فکری و آن هم از درون از بین خواهد رَفت.
۱۰- با توجه به آنچه که گفته شد، یک مبارزه تأثیر گذار بر علیه فاشیسم بایستی که بَر پایه تجزیه و تحلیل گروه های مختلف جامعه باشد؛ یک جنبش چند ملیتی بر علیه نژاد پرستی و جنسیت گرایی، اعتراض ها و اعتصاب هایِ سازمان دهی شده، اراده مردمی برای استفاده از خشونت در زمانِ مناسب و نقد هوشمندانه ایدئولوژی دولت فاشیستی، این اقدامات در کنارِ هم می توانند که فاشیسم را به زیر بکشند.
بُن مایه ها: